- جمعه ۲۰ خرداد ۰۱
- ۰۱:۱۲
شهدا را فراموش نکنیم
فرمانده گردان محبین تیپ 57ابوالفضل (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در اسفند ماه 1340 ، آنجا که جلوه بهار به تدریج نمایان میگردد، در روستای سرآسیاب، واقع در 6 کیلومتری شهر کوهدشت، در استان لرستان ودرخانوادهای مستضعف به دنیا آمد . کودکی را با احساس در خانوادهای گرم به پایان برد . تحصیلات ابتدایی راه موفقیت و زحمات زیادی که در کنار درس خواندن می کشید، به پایان برد.
ترکش
نشسته بودیم جلوی سنگر، علیمردان گفت: «بهمن! چای داری؟» بلند شدم و رفتم داخل سنگر. هنوز کمی از ظهر چای توی فلاسک بود. استکانها را پر کردم که سوت خمپاره بلند شد و اطراف سنگر با سر خورد زمین. سینی چای از دستم افتاد و پرت شدم گوشهای. موجی از خاک و خل هل خورد داخل سنگر. نمیتوانستم جلویم را ببینم. بلند شدم و کورمال کورمال خودم را رساندم بیرون سنگر. تودهای از گرد و خاک اطراف را احاطه کرده بود. یاد علی مردان افتادم، صدایش زدم، جوابی نمیداد. هوار کشیدم.
- کجایی علی مردان؟
دو دستی زدم توی سرم و گفتم: «یا امام زمان، چی به سرش اومده؟»منتظر ماندم تا خاک و خل فرونشست. چند نفر از بچهها دویدند طرفم.
- چی شده؟ برای کسی اتفاقی افتاده؟
- علی مردان نیست، همین جا جلوی سنگر نشسته بود. قبل از این که خمپاره بترکه.
بچهها اطراف را کاویدند. یکی از آنها فریاد زد: «اینجاس، توی این چاله». دویدم طرف چاله، خون از کتف و بازویش میجوشید. لکههای خون روی زمین را پوشانده بود. او را کشیدیم بیرون. با چفیه روی زخمهایش را بستم و گفتم: «بیهوش شده، باید زودتر ببریمش پست امداد تا انتقالش بدن پشت خط». نگاه گرداندم بین بچهها و گفتم: «کی حاضره تا پست امداد بیاد؟». خسرو، سعید و فرهاد دستهایشان را گرفتند بالا. علی مردان را گذاشتیم روی برانکارد و چهار طرف آن را گرفتیم. بچهها قدم تند کردند. خمپاره پشت خمپاره در دور و نزدیک خود را میکوبیدند زمین. رو به سعید گفت: «حتماً موج انفجار پرتش کرده توی چاله».
- عجیبه که فقط کتف و بازویش ترکش خورده.
- پس بیهوشی چی؟
- شاید موج انفجار اون رو کوبیده توی چاله.
شهید حاج اصغر لشنی ششم فروردین ۱۳۲۹، در شهرستان دورود به دنیا آمد. پدرش علیمراد کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و دو دختر شد. او در تاریخ بیست و دوم اردیبهشت سال 59 با ورود به نهاد نو پای سپاه پاسداران نام خویش را در جرگه سربازان و منتظران حقیقی حضرت ولیعصر (عج) ثبت و جاودانه کرد.
زندگی نامه ی شهید ناصر جام شهریاری:
شهید ناصر جام شهریاری در دوم تیرماه سال ۱۳۳۸ در روستای «امامزاده اسماعیل» از توابع شهر مقدس قم متولد شد. در کانون خانواده ای معتقد و مذهبی تربیت یافت و دل و جانش با محبت اولیای خدا خو گرفت.
او در محیط معنوی روستا کنار پدرش آقاجان زندگی آمیخته به تلاش و سرشار از صفا داشت اما این دوران زود سپری شده و با وجود همۀ مشکلات برای ادامه تحصیل به شهر آمد. در این دوران بود که پدرش را از دست داد. او به دلیل فقر مادی نتوانست ادامۀ تحصیل دهد ولی با روح بلند و مقاوم، مشکلات زندگی را با تلاش و کوشش از میان برداشت.
قدم با وضو بگذار بر این دشت به پاس حرمت خون های کوهدشت
سردار شهید حمیدرضا ابراهیمی فرمانده گردان عاشورا تیپ۵۷ابوالفضل (ع)
فرزند : کریم
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۷/۱ شمسی
محل تولد: کوهدشت - روستای گنجینه ضرونی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۳ سرپل ذهاب
شهادت: در عملیات مرصاد توسط منافقین کوردل
مزار: گلزار شهدای کوهدشت
زندگینامه شهید :
شهید قرآنی : جلال کاوند
تاریخ تولد: 1332/1/1
محل تولد: بروجرد
تاریخ شهادت:1365/3/2
محل شهادت:حاج عمران
مزار: گلزار شهدای شهرستان بروجرد
زندگینامه
سال 1332، در بروجرد، به دنیا آمد. تحصیلاتش تا مقطع راهنمایی، در بروجرد سپری کرد. هنگام فراغت از تحصیل؛ به ویژه، در تعطیلات تابستانی، با کار و تلاش فراوان، مخارج شخصی و تحصیلی خود را به دست می آورد. از این راه، به خانوادۀ خود کمک میکرد. باشور و شوق و نشاط و مهر و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده، صفا و صمیمت بیشتری می بخشید. اشتیاق جلال، به فراگیری قرآن و حضور در مراسم مذهبی، او را بسیار متواضع و با اخلاص بار آورده بود.
جلال، درس و مدرسه را رها کرد و روانۀ تهران شد. در کارگاه خیاطی، مشغول به کار شد؛ اما روحیۀ او با سکون و سازش همراه نبود. در همان ایام به شناسایی افراد مذهبی دست زد. با آنها رابطه برقرار کرد؛ تا اینکه قیام 15 خرداد، به رهبری حضرت امام خمینی(ره) آغاز شد. بعد از فاجعه 15 خرداد، جلال کاوند، با تفکرات حضرت امام خمینی(ره) آشنا گردید و از همان اوایل، به پیروی از خط و مشی امام پرداخت.
شهید سیدمرتضی(مصطفی) میرشاکی
تاریخ تولد: 1337/6/20
محل تولد: الیگودرز
تاریخ شهادت:1365/2/30
محل شهادت:حاج عمران
روز بیستم شهریورماه، از خانه سیدمجتبی میرشاکی، صدای گریه نوزاد تازه متولد شدهای به گوش رسید، سید مجتبی اذان و اقامه را در گوشش خواند با همان صدایی که بارها قرآن را تلاوت کرده بود و برای اهل خانه آموزش قرائت داشت، از همان گلویی که جز نان حلال و زحمت و حاصل دستهای پینه بسته، لقمهای از آن رد نشده بود، اسم نوزاد را در گوشش زمزمه کرد؛ سید مصطفی .
به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از لرستان، شهید جوزی امیری در فرازی از وصیتنامه خود مینویسد: شما باید حافظ ولایت فقیه باشید و امام و رهبرمان را همچون نگین انگشتری در میان نگه دارید. ملت ما الآن باید خود را بسازد تا فرد فرد این ملت یک مربی شوند و اول از خودمان شروع کنیم.
سردار شهید «جوزی امیری»، هجدهم مردادماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی «زبیدات» دوشادوش رزمندگان، دلاورمندانه جنگید و با نثارخون خود، به ندای ابراهیم زمان لبیک گفت، همانطوری که قبل از شهادتش گفته بود «شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است.»
به همین مناسبت، گذری کوتاه داریم بر زندگی سراسر حماسه این شیرمرد دیار لرستان.
کودکی و نوجوانی
غلامرضا یکم آذر 1337، در شهر فرخشهر از توابع شهرستان شهرکرد به دنیا آمد. تا پایان دوره کاردانی در رشته مکانیک درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سال 1361 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. بیست و سوم اسفند 1366، با سمت فرمانده گردان یا زهرا در شاخ شمیران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در بهشت صالح زادگاهش قرار دارد. برادر او علیرضا کاوسی قهفرخی نیز به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید
ای عزیزان ادامه دهنده نهضت حسینی ، خودخواهی ها و خودپرستی ها و منیت ها را کنار بگذارید زیرا آفت انسانهاست که تصرف می کند و به هلاکت و تباهی می کشاند. از ولایت فقیه دور نشوید و با ولایت باشید که اگر با ولی فقیه باشید آسیبی به شما نخواهد رسید اما اگر خودسر شوید منحرف خواهید شد...
و اما کوردلان بدانند که من با چشمان باز و آگاهی کامل در این راه قدم گذاشتم و با آغوشی باز به سراغ شهادت رفتم نه از روی احساسات و نه برای حقوق و مزایا بلکه برای نیت و مقام زیرا که زیر آتش توپخانه و گلوله رفتن برای پست و مقام و حقوق جماعت است و بدانید بنده اگر می خواستم می توانستم در شهر بمانم و بیشترین حقوق را دریافت نمایم و هیچ به جبهه هم نروم مثل خیلی افراد دیگر اما برای مسئولیت و دفاع از کیان اسلام و انقلاب اسلامی و خون شهیدان به بنده اجازه ماندن در شهر را نداد و نتیجه اینکه .
من نمی گویم سخنور باش یا پروانه باش
گر به عشق رفتن افتاده ای مردانه باش
آلبوم عکس های شهید کاووسی در سایت صدای و سیمای
بسم رب شهدا خدایامارو مدیون خون شهدا نکن روحشون روباسیدالشهدا مشهورکن