یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید عبدالمجید عراقی‌زاده ، شهدای بندر عباس

  • ۱۳:۳۶

شهید عبدالمجید عراقی‌زاده

شهید عبدالمجید عراقی‌زاده  جانشین فرمانده بهداری لشکر 14 امام حسین (ع)

شهید عبدالمجید عراقی‌زاده در مردادماه سال ۱۳۳۶ در یک خانواده‌ای مذهبی در بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش برادرزاده علامه شهید آیت‌الله حاج‌علی وکیلی، امام‌جمعه لارستان در عهد رضاخان و مادر ایشان نوه دختری این علامه شهید بود. پدر او که خود معلم قرآن و پایبند به اجرای قوانین شرع بود از همان اوان کودکی وی را تحت تربیت‌های اسلامی قرار داد. از همان موقع در حالی‌که شاید ۱۲ سال بیشتر نداشت نماز و روزه را شروع کرد و با قرآن و تعالیم اسلامی آشنا شد، در مراسم مذهبی با شوق و ذوق فراوان فعالانه شرکت می‌کرد.
ایشان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بندرعباس به پایان برد و پس از طی دوره دانشسرای عالی کرمان و اخذ مدرک فوق‌دیپلم ریاضی، خدمت سربازی خود را به صورت معلم در بخش فین بندرعباس آغاز نمود. در همین زمان بود که انقلاب اسلامی به رهبری مجاهد کبیر، امام خمینی با قدرت و شدت رژیم طاغوت را درهم می‌کوبید و عبدالمجید نیز پا به پای دیگر همرزمانش ضمن حفظ ارتباط با نیروهای فعال در بندرعباس به افشاگری علیه رژیم طاغوت پرداخت و در بالا بردن بینش علمی، سیاسی و انقلابی دانش‌آموزان همت والایی از خود نشان داد.
هنگامی‌که فرمان امام مبنی بر اعتصاب سراسری را دریافت نمود مدرسه را تعطیل و آن را به کانون گرم و فروزان مبارزه علیه رژیم سر سپرده شاه تبدیل نمود.
با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن‌ماه ۱۳۵۷، شهید عراقی‌زاده که خدمت سربازی خود را به پایان رسانده بود به بندرعباس آمده و به‌عنوان معلم ریاضی در مدرسه شهید سام پور به انجام وظیفه پرداخت و در سنگر آموزش و پرورش فعالیت‌های خود را در بعد تازه‌ای آغاز نمود. عشق و علاقه وافری که به تربیت اسلامی و رشد و شکوفایی دانش‌آموزان داشت. با آغاز حملات وحشیانه و متجاوزانه رژیم عراق به میهن اسلامی به حراست از حریم مقدس انقلاب پرداخت و به جبهه‌های نبرد شتافت.
سردار شهید عبدالمجید عراقی‌زاده اواخر سال ۱۳۵۹ از جبهه کوت شیخ به جبهه دارخوین منتقل گردید و چون در امداد مهارت داشت به بهداری منتقل شد و در نقش امدادگر مشغول به کار گردید. از همان اوایل توانایی بالای خود را برای احراز مسئولیت در بخش امداد نشان داد. اودر این سمت حضوری تأثیرگذار داشت. از عملیات فرماندهی کل‌قوا تا عملیات خیبر که به یار پیوست، در پست‌های قائم‌مقامی و فرماندهی بهداری مشغول خدمت بود.
او دبیر نمونه و معلم ریاضی دبیرستان‌های بندرعباس بود و در سنگر علم نیز از توانایی بالایی برخوردار بود به طوری‌که هرگاه به قصد مرخصی به شهر بندرعباس می‌رفت آموزش و پرورش با تمدید مأموریت او مخالفت می‌کرد و به او پیشنهاد مسئولیت‌های مهمی را می‌داد ولی شهید عراقی‌زاده از قبول مسئولیت در اداره آموزش و پرورش امتناع کرده مجدداً به جبهه نبرد باز می‌گشت. در جبهه نبرد در اورژانس‌های عقب جبهه نمی‌ماند دوست داشت در نزدیک‌ترین اورژانس خط مقدم قرار گیرد تا بتواند از وضعیت دشمن اطلاع کافی و دقیق به‌دست آورد. وی در کوتاه‌ترین زمان ممکن نیروها و امکانات لازم برای اورژانس را فراهم می‌کرد و وقتی با کمبود آمبولانس مواجه می‌شدیم با مسافرت به شهرهای مختلف، تعدادی آمبولانس برای مناطق جنگی فراهم می‌کرد و آن‌ها را سریعاً به بهداری انتقال می‌داد و تلاش زیادی می‌کرد تا خودروهای غنیمتی نیز برای خدمت به مجروحین، در بهداری لشگر به کار گرفته شود.
در عملیات خیبر، پس از آن‌که به نحو عالی از عهده اداره امور موبوطه برآمد، در خط مقدم جبهه از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و قبل از رسیدن به بیمارستان پر کشید و به دوست پیوست! تاریخ شهادت 22 اسفندماه 1362 می باشد. (رشد)

عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیات‌های جنگ ۸ ساله بود که در اسفندماه ۱۳۶۲ انجام شده در منطقه هور و جزیره مجنون)


http://khakriz.roshd.ir/desktopmodules/dnnarticle/ThumbnailImage.aspx?FileName=Sardaran%2faraghizade.jpg&width=153&height=190&q=h&portalid=1

خاطرات :

یوسف کشفی آزاد:
در عملیات شکستن حصر آبادان مسئولیت محور کنار کارون به عهده سردار شهید عراقی زاده بود . بی سیم چی او تعریف می کرد : شب که عملیات شد . آقا مجید بعد از رتق و فتق امور همراه با تک تیر اندازه ها به دل دشمن رفت و تا صبح فردا از او خبری نشد تا اینکه به من گفت : حاجی کشفی را بگیر می خواهم با او صحبت کنم ،وقتی تماس بر قرار شد به حاجی کشفی گفت : من الان در سنگر فرماندهی عراقیها هستم سنگرهای محکم و خوبی برای اورژانس است ، اینجا می نشینیم تا امکانات و نیروی بهداری را برای استقرار بیاوری .

آقا مجید در شسب عملیات چزابه مجروح شد . هر چه به او اصرار می کردیم که شما مجروحین و برای مداوا به شهر اهواز بروید می گفت : من باید آخرین مجروحی باشم که از منطقه خارج می شود. او ماند و نظاره گر بود تا همه مجروحین به عقب منتقل شدند و خود با آخرین آمبولانس به اورژانس عقب منتقل شد .
این در حالی که از ناحیه کتف و پا مجروح شده بود ، حاضر نشد برای درمان به اهواز برود و در همان اورژانس تحت درمان قرار گرفت !

در یک عملیات آقا مجید سه دستگاه خودروی عراقی را به غنیمت گرفت و برای اینکه خود رو ها مورد اصابت گلوله های دشمن قرار نگیرد ، تصمیم گرفت سه خودرو را با هم به پشت جبهه منتقل کند .او هر خودرو را هزار متر به جلو می آورد و بر می گشت خود رو بعدی را هزار متر جلو تر می گذشت و خودروی سومی را هزار متر جلوتر از آن دو ، بدین ترتیب هر سه خودرو را شخصا به سنگر بهداری آورد !

در عملیات شکستن حصر آبادان تعداد زیادی مجروح در کناری قرار داشت ، آقا مجید دستور داد تا سریعا به اورژانس و بیمارستان منتقل شوند و این در حالی بود که اکثر مجروحان عراقی تشکیل می دادند .
به آقا مجید گفتیم : اکثر این مجروحها عراقی هستند !
او گفت : آنها انسانند و الان به کمک ما نیاز دارند .

پس از شهادتش بندر عباس در ماتمی عظیم فرو رفت . در آخرین مرتبه ای که در بندر عباس بود برای خانواده اش مشخص گردید که ایشان مجروح است ولی موضوع را مخفی نگه داشته بود . در طی دوره نقاهت مرتب روزه می گرفت .
نماینده حضرت امام و امام جمعه بندرعباس بعد از شهادت ایشان فرمودند : ایشان با اینکه تنها حقوق کارمندی دریافت می داشته ، وجوهات شرعی خود را دقیقا پرداخت می نموده است .
او در پاسخ به پیشنهاد خانواده مبنی بر بازگشت به مدرسه و تشکیل خانواده و اخذ زمینی جهت ساختن مسکن ، می گوید : من اکنون کار بزرگتر و مسئولیتی خطیر بر عهده دارم و اگر چه نهایت عشق و علاقه من شغل معلمی است اما در برابر اسلام و خونهای برادران همرزمم مسئول هستم . شهید عراقی زاده با وجود اینکه دبیر نمونه سال استان هرمزگان معرفی شده بود و به ایشان در آموزش و پرورش پیشنهاد مسئولیت های مهم می دادند ولی به خاطر اهمیت راهی که در پیش گرفته بود قبول نمی کرد و می گفت : در نهایت دو متر زمین لازم داریم که اگر جسد مان پیدا شد ما را در آن زمین دفن کنند ، آن را هم خدا ، خود خواهد رساند .ایشان طی صحبتی برای برادرشان گفته بود : خیلی خوشحالم که راه خود را به درستی دریافتم و خداوند خیلی به من لطف داشت .
آری او خدمت در جبهه را نعمت خداوندی می دانست و نرفتن به جبهه را کفران نعمت !




خاطرات امدادگران
حسن مومن پوش:
عملیات با نبرد سنگین دو زرف همچنان ادامه داشت ، پست امداد ما در کنار آبهای هور بر پا گردیده بود ، در آن لحظه مشغول مداوای مجروحین بودم . تعدادی مجروح را به داخل پست امدادی آوردند ، سریعا آماده رسییده گی به آنها شدیم . در بین آنها مجروحی توجه همه را به خود جلب کرد . در اثر اصابت گلوله خمپاره به داخل سنگر دو دست و دو پایش قطع شده بود . با توجه به این که زخم او تازه بود و سریعا او را به اینجا رسانده بودند ؛ مجروح هوشیاری خوبی داشت و مرتب فریاد می زد : امام خمینی قربانت بروم ، جان من فدای جان امام خمینی ، امام حسین شهادت را نصیب من بگردان و بعد هم پی در پی کلمه شهادتین را بر زبان جاری می نمود . لباس های او کاملا خون آلود بود و به نظر می رسید ، بسیجی باشد ، خوب دقت کردم ، متوجه شدم یکی از برادران ارتش می باشد ؛، روحیه شهادت طلبی ازایشان ، من و اطرافیان را متحیر کرده بود ؛ آنقدر این صحنه در من تاثیر گذاشت که پس از گذشت سالها هنوز ذکرهایی که بر زبان جاری می کرد ، در ذهنم نقش بسته است .

بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء در منطق عملیاتی خیبر آماده مداوای مجروحین بود . با شروع عملیات خیبر همه در تکاپو و فعالیت بودند ، در این میان پزشک جراحی توجه مرا جلب کرد ، او بدون احساس خستگی به مداوای مجروحین مشغول بود . در فرصتی مناسب با او صحبت کردم .
او اهل تایلند بود و هدف از حضور در جبهه نبرد را عشق به امام به خمینی و اعتقاد به فکر و هدف تمام بر شمرد .
روحیه قوی و غیر قابل وصف او باعث شده بود اوقات فراغت خود را نیز در کنار امدادگزان و رزمندگان سپری نماید .


عملیات والفجر 4 ، در بیمارستان شهید رادمنش توفیق خدمت به مجروحین را داشتم . با توجه به کوهستانی بودن منطقه عملیاتی نتقال مجروحین از صحنه درگیری بسیار مشکل بود و امداد گران مجبور بودند مسافت زیادی مجروحین را توسط برانکارد حمل نمایند .
در یکی از روزها ، یک رزمنده بسیجی را که ظاهرا اهل شمال بود به بیمارستان آوردند . ایشان حدود 20 روز بر اثر جراحت نتوانسته بود حرکنت نماید و چون در مسیر عبور و مرور رزمندگان قرار نداشته در تنهایی و شرایط دشواری قرار گرفته بود .
وقتی از ایشان در مورد طریقه مجروح شدنش سوال کردم گفت : در زیر آتش شدید دشمن دچار شکستگی و پارگی عضله پا گردیدم وقتی همرزمانم خواستند به من کمک کنند آنها را به جلو فرا خواندم و بعد به زحمت خود را به کنار رودخانه رساندم و همانجا نقش بر زمین شدم و در این مدت 20 روز خوراکم علف و آب رود خانه بود . درپای آن رزمنده حفره ای ایجاد شده بود که پر از عفونت بود . بلافاصله شیشه اتر درون سوراخ ریختیم تا عفونتها از بین بروند . با وجود مداوا و رسیدگی لابا خره پای این عزیز را از زانو قطع شد .

علی نظری:
پبیش از عملیات والفجر 8 ما در یکی از پایگاه های لشکر نجف اشرف در اهواز مستقر بودیم . در میان نیروهای امدادگر شلخصی به نام حاج محمود امینی اهل قلعه سفید نجف آباد اصفهان بود که حدود پنجاه سال سن داشت . از طرفی پدر شهید هم بود . فرزندش در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود . با وجودی که از او سنی گذشته بود . در اکثر عملیات ها پا به پای سایر برادرها ی امداد گر در آموزش و رزم شبنه شرکت می کرد .
چند روزی به عملیات والفجر 8 نمانده بود ، قرار شد بنده به اتفاق گروهی از برادران کادر درمانی و گروهی از پزشکان به خط مقدم رفته و جهت عملیات آماده شویم . اسامی برادران که می بایستی به خط مقدم بروند و آنهایی هم که در پشتیبانی اهواز بمانند مشخص شده بود ، با توجه به وضعیت برادر حاج محمود امینی قرار شد که ایشان در اهواز بماند و به خط مقدم نیاید ، اما موقع حرکت دیدم که او سوار خود رو شده و می خواهد به منطقه اعزام شود ، هر چه ما اصرار کردیم که از ماشین پیاده شود ، ایشان التماس می کرد که به خط مقدم بیاید وقتی که دید ما حاضر نیستیم ایشان را به منطقه اعزام کنیم شروع به گریه کرد و گفت : فلانی من برای این راه دعوت شده ام مانع من نشوید . با دیدن روحیه او حال عجیبی به برادرها دست داد ، یادم هست که برادران پزشک شروع به گریه کردند و به بنده گفتند که شما جلوی ایشان را نمی توانید بگیرید .
با وضعیتی که پیش آمد از ایشان قول گرفتم که به شرطی او را به منطقه اعزام می کنم که موقع عملیات در اورژانس لشکر بماند و جلو نرود . در بین راه از ایشان سوال کردم : فلانی چرا اینقدر برای رفتن به منطقه عملیاتی اصرار داری و لحظه شماری می کنی ؟ گفت : دیشب خواب فرزندم را دیدم که در قصری زندگی می کرد و می گفت : پدر به زودی به من ملحق می شوی و من حتی زمان و ساعت آن را هم می دانم که کی شهید می شوم و دیگر بازگشتی در کار من نیست .
در آن موقع زیاد من به حرف این عزیز توجه خاصی نکردم . به اتفاق برادر ها وارد منطقه عملیاتی شدیم ، یکی دو روز بعد از عملیات والفجر 8 ، بنده متوجه شدم که این برادر به پست امداد خط مقدم آمده است و بعد از چند روز اطلاع پیدا کردیم که ایشان در بازگشت به درجه رفیع شهادت نایل گشته و عجیب آنکه در همان روز و ساعتی که خودش اطلاع داده بود به شهادت رسید .

اسد الله ربانی :
در منطقه عملیاتی والفجر 8 به عنوان بهیار در اورژانس بهداری لشکر امام حسین (ع) انجام وظیفه می کردم . دو سه روزی از عملیات سنگین و نبرد شدید تصرف فاو سپری شده بود . آن شهید بزرگوار دکتر کرباسی به عنوان پزشک اورژانس مشغول به خدمت بودند . آتش دشمن به قدری سنگین بود که زمین منطقه عملیاتی یک لحظه از اصابت گلوله های توپ و خمپاره در امان نبود و در این مدت بچه ها اصلا استراحتی نداشتند و مرتبا مشغول سرویس دهی به مجروحین بودند .
من به یکی از تخت های اورژانس تکیه داده بودم و از فرط خستگی و بیخوابی رمقی نداشتم و چهره ام گرفته شده بود ، ناگهان متوجه شدم کسی با دست آرام روی شانه ام می زند ، ایشان دکتر کرباسی بودند ، به صورت من خیره شدند و گفتند : چرا گرفته ای و نمی خندی ؟ به خود آمدم و گفتم : دکتر ، خنده ام نمی آید . گفتند : چرا خنده ات نمی آید ؟ گفتم : دلیلی برای خندیدن نمی بینم ، دکتر تبسمی کرد . و گفت : اشتباه می کنی برادر ، البته جاهایی هست که انسان برای خنده دلیل منطقی ندارد و خنده غفلت می کند و ظاهری شاد دارد ، اما زمانی که بینش و شناخت پیدا کردی و فهمیدی که از کجا و برای چه آمده ای و هدف را روشن دیدی آن موقع تبسم به لبانت می آید و شاد می گردی و آنوقت است که می توانی به مجروحین خدمت بیشتری بکنی ؛ سپس دوباره با دست روی دوش من زد و گفت : یا الله بخند و کارت را شروع کن و رفت . این کلام به قدری برای بنده مفید بود که حس کردم نسبت به وظیفه ام غافل بودم و الان به واقعت نزدیک شده ام ، سخن ایشان با آن لحن گرم مرا به خود آورد و انگار غبار خستگی و گرفتگی را از تنم زدود .دکتر کرباسی چند روز بعد در همین عملیات به شهادت رسید .

حسن مامن پوش :
مجروحی که در عقب تویوتا قرار داشت را به پست امداد لشکر امام حسین (ع) آوردند . یکی از پاهایش قطع شده و به پوستی بند بود ، در عین حال روده هایش نیز از شکم بیرون ریخته بود و خودش با دو دست روده هایش را گرفته و نظاره می کرد ، شگفت تر اینکه هیچ وقت اعتراض و ابراز ناراحتی از سوی این رزمنده دیده و شنیده نشد ، این نشان از اوج ایثار گری و ازر خود گذشتگی او و شناخت راه و هدف مقدسی بود که در آن قدم گذاشته بود . خدمت به این عزیزان خستگی را بی معنا می کرد .

مسعود داوری :
شهید ناصر خود سیانی رزمنده ای که دنیا از خوبیها بود ، شهادمت ، ایمان و صداقت در اعمنال او موج می زد . ناصر برادر دوقلویی به نام مسعود داشت که او نیز در جبهه حضور داشت ، به جرات می توان گفت : تمام حرکات و سکنات آنها به هم شباهت داشت ، آنها از نظر قیافه ظاهری نیز شبیه هم بودند . به همین خاطر بچه ها اغلب اوقات ناصر و مسعود را با هم اشتباه می گرفتند .
یکی از بچه ها تعریف می کرد . یک روز کنار رود خانه کارون آقا مسعود را دیدم و گمان کردم ناصر است ، ظرفی را پر از آب کرده و آهسته و مخفیانه نزدیک او بردم و آبها را به او پاشیدم و گفتم : آقا ناصر کجایی؟ صبح تا حالا دنبالت می گشتم . او خیلی خونسرد سرش را بر گرداند و گفت : من مسعود برادر ناصر هستم . من خیلی خجالت کشیدم و عذر خواهی کردم : گفت اشکالی ندارد من ناراحت نمی شوم ، من و ناصر فرقی نداریم .

علیرضا جعفری :
در آغاز عملیات والفجر 4 از طرف واحد بهداری به عنوان امداد گر برای پشتیبانی گردانهای عملیاتی و خدمت رسانی فوری به مجروحین ، سریعا به محل درگیری اعزام شدیم ، بر روی تپه های موسوم به تخم مرغی که تازه به تصرف رزمندگان در آمده بود استقرار پیدا کردیم .
آتش دشمن سنگین بود و عملیات سخت و گسترده شده بود ، منطقه عملیاتی پستی و بلندی زیادی داشت و تردد را مشکل می نمود . در اولین اقدام تمامی مجرحین را با بستن گارو و باند پیچی آماده انتقال به پایین نمودیم .
چون هنوز جاده مواصلاتی نداشتیم و مجروحین را باید با برانکارد به پایین می آوردیم ، این کار بسیار سخت و مشکل بود . در حین رسیدگی به مجروحین دو نفر عراقی را اسیر کردیم که یکی از آنها مجروح بود و ما سریعا به او رسیدگی کردیم ؛ اما نفر دومی که اسیر کردیم می توانست کم و بیش فارسی صحبت کند ؛ او آمادگی خود را برای کمک به مجروحین اعلام کرد و در صحبت هایش به شیعه بودن خود و اینکه صدامیان او را به زور به جبهه آورده اند اشاره کرد .
با توجه به اینکه در آن حوالی ، دو نفر امداد گر بیشتر نداشتیم . و هر دو نیز جراحت سطحی داشتیم کمک او بسیار موثر بود ، در عین حال یکی از بچه های مجروح با اسلحه مراقب او بود .
این اسیر چندین مجروح را به تنهایی بر دوش می گرفت و به پایین انتقال می داد . وقتی که ما یک نفر را برای مواظبت از او گماردیم .،فت : تو را به خدا نگران من نباشید ، من شیعه و پیرو حضرت علی و بچه هایش هستم و خود را وقف شما خواهم کرد .
با هر زحمتی بود موفق شدیم تمامی مجروحین را به پایین بیاوریم ، تعدادی از آنها که سر حال تر بودند را با قاطر به عقب بردند و بقیه نیز توسط آمبولانس به اورژانس انتقال یافتند .
با اصرار زیادی که این اسیر عراقی داشت او را به سنگر فرماندهی بردیم او نیز تمامی اطلاعاتی را که راجع به نیروهای عراقی داشت در اختیار مسئولین قرار داد . پس از آن ، از او جدا شده و خداحافظی کردیم .

یوسف کشفی آزاد:
پس از اینکه در گیر و دار عملیات بدر زخمی شدم ،من را قایق به عقب فرستادند در این قایق حدود 10 مجروح دیگر هم بودند و یک نفر امداد گر نیز برای رسیدگی به مجروحین ما را همراه می کرد . با این حال و روزی که داشتیم هواپیمایی ... دشمن نیز مرتب بالای سرمان پرواز می کردند و قایق ها را با راکت مورد حمله قرار می دادند.یکی از رزمندها دچار خفگی شده بود، امداد گر برای نجات او چند بار با دست به پشت اش زد ولی این کار چندان موثر واقع نشد بعد از آن قدری گاز به دور انگتش بست و مقداری ترشحات از دهان این مجروح خارج ساخت ولی باز هم موثر نبود . او در ادامه تلاش کرد با مکیدن ترشحات ، آنها را مکیده و بیرون ریخت به طوری که خودش نیز حالت تهوع پیدا کرد ولی با وجود این چندین بار این کار را ادامه داد تا بالاخره موفق شد مجروح را در وضعیت مناسب تری قرار دهد و پس از آن به سایر مجروحان رسیدگی نمود . با تمام سختیهای کار و در زیر باران گلوله دشمن ، این امداد گر با جدیت و پشتکار آن مجروح را نجات داد و زخمهایش را بست .
این امداد گر درچه پور نام داشت که حدود یک ساعت بعد در همان منطقه به درجه رفیع شهادت نایل گشت .

منبع : دفاع پرس

https://hormozgan.navideshahed.com/files/fa/news/1395/11/25/66553_340.jpg

نمیدانم عبدالمحمد نام همین شهید است یا شهید دیگری است. اینجا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan