یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

زندگی نامه به همراه دستخط شهید محمد مهدی حمیدی - نیشابور

  • ۱۲:۰۳

شهید محمد مهدی حمیدی - شهدای مشهد

زندگینامه شهید

سوم فروردین 1346، در روستای حسن‌آباد بلهر از توابع بخش میان جلگه شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش حسن ، روحانی بود و مادرش لیلی نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. سال 1365 ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سوم اردیبهشت 1366، با سمت فرمانده گردان در بانه بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای بهشت رضای شهرستان مشهد واقع است.

زندگینامه شهید حمیدی را در نوید شاهد بخوانید:

نگاهی یه زندگینامه شهید محمدمهدى حمیدى‏

محمدمهدى حمیدى - پنجمین فرزند حسن - در 1 فروردین 1346 در روستاى حسن ‏آباد بلهر - بخش میان‏ جلگه شهرستان نیشابور - به دنیا آمد. در کودکى توسط پدرش در منزل قرآن را آموخت و با آن آشنا شد.

دوران ابتدایى را در مدرسه نوید مشهد مقدّس از سال 1352 شروع کرد و در سال 1358 به اتمام رساند.

خواهرش در مورد خصوصیّات اخلاقى وى در دوران کودکى مى‏گوید: «او همه را دوست داشت و خیلى مهربان بود. در منزل با همه شوخى مى‏کرد و با این‏که کودک بود تمام مسائل را درک مى‏کرد.»

تحصیلات راهنمایى را در مدرسه خواجه نصیرالدین طوسى آغاز کرد. به علّت فقر مجبور شد سر کار برود. به‏ طورى که به کار بیشتر علاقه نشان مى‏ داد و دوست داشت به هزینه خانواده کمک کند. روزها به کار گلدوزى و خیّاطى مى‏ پرداخت و شبها اوقات فراغت خود را در مسجد مى ‏گذراند.

به قرآن و نماز علاقه داشت و به جلسات مذهبى، زیاد رفت و آمد مى ‏کرد و بیشتر نمازش را با دوستانش در مسجد مى‏ خواند.

بعد از انقلاب با وجود سنّ کم گاهى در تظاهرات شرکت مى ‏کرد.

به مطالعه کتاب هاى علمى و مذهبى و تاریخى علاقه خاصّى داشت و کتاب هاى به یادگارمانده از ایشان، بیشتر کتاب هاى پند و اندرز است.

برادرش - محمّدعلى - در مورد علّت جبهه رفتنش مى ‏گوید: «شهید از زمانى که برادرم رضا در سال 1361 به جبهه کردستان رفت و من به جبهه خرمشهر و نیز دو تا از دامادهایمان نیز باتفّاق پدرم در جبهه بودند، او هم علاقه‏ مند شد که به جبهه برود.»

مهدى از زمانى که خودش را شناخت اکثراً با بچّه ‏هاى جبهه و جنگ بود و با غیر اینها سابقه دوستى نداشت.

رابطه ‏اش با همسایگان و خویشان خیلى خوب بود. مردى معاشرتى، خوش ‏برخورد و با افراد مزاح مى ‏کرد. به پاسدارى و خدمت به اسلام علاقه خاصّى نشان مى‏ داد.

با دختر عمویش زهرا حمیدى ازدواج کرد. پدرش در مورد ازدواج وى مى‏ گوید: «بنا به خواست خود شهید به خواستگارى رفتیم. گفت: من دختر عمویم را مى‏ خواهم. این مسئله با عمویش در میان گذاشته شد و ایشان بدون مشورت با کسى و فقط با استخاره موافقت کرد و به ما گفت استخاره کردم این آیه آمد: مِنَ المُؤمنِینَ رجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللَّه عَلیه....»

شهید با وجود سنّ کم و تحصیلات پایین در مدّت کوتاهى توانست خودش را به پست معاونت گردان زرهى در تشکیلات لشکر 5 نصر برساند که اینها همه به عشق و علاقه او به خانواده و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بر مى ‏گردد.

برادرش - رضا- مى‏ گوید: «من مدّت زیادى با ایشان در جبهه بودم و در پست گردان مخابرات خدمت مى‏کردم و ایشان در گردان زرهى بود. کمتر با هم سرو کار داشتیم. رزمنده‏ها براى تماس با خانواده‏های شان پیش ما مى‏آمدند. در این مدّت انتظارى که از برادرم داشتم این بود که به ما سربزند و از تلفن استفاده کند، ولى ایشان به هیچ وجه نیامد و هر وقت هم مى ‏آمد مثل بقیّه بچّه ‏ها در نوبت و صف مى ‏ایستاد و وقتى علّت را سؤال مى‏ کردم، مى ‏گفت: من هم مى‏ خواهم مثل دیگر رزمنده‏ ها توى صف بایستم.»

در عملیّات کربلاى 5 در جادّه شلمچه - که زیر آتش مستقیم دشمن بودزیر آن آتش با راحتى و آرامش، تانک ها را جابه جا مى ‏کرد. در همان عملیّات مجروح شد که هیچ اهمیّتى به مجروحیّتش نمى‏داد و در همان حال کار مى‏ کرد.

همسر شهید - زهرا حمیدى مى ‏گوید: «بیشترین آرزوى مهدى حضور در جبهه و بزرگ‏ترین آرزویش شهادت بود. مهربان و قانع بود و همه دوستش داشتند.»

وى اوّلین بار در سیزده سالگى به جبهه اعزام شد. حدود پنج ماه بسیجى و سیزده ماه به عنوان پاسدار رسمى در جبهه حضور داشت که در این مدّت پنج مرتبه مجروح شد.

مادرش مى ‏گوید: «از اینکه به کشور حمله مى‏شد، ناراحت بود و دوست داشت به جبهه برود و اگر از طرف ما حمله‏اى مى‏شد، خوشحال مى‏شد و دوست داشت آنجا باشد.»

علاقه شدیدى به پیروزى نظام در جنگ، نقشه خوانى، توجیه منطقه و آمادگى جنگى داشت. همّ و غمّش عملیّات بود. به افرادى که در جبهه غریب بودند، علاقه خاصّى داشت.

محمّدابراهیم حاجى‏ پور - همرزمش - در مورد وى مى ‏گوید: «شهید بیشتر اوقات خود را در جبهه به آماده سازى گردان عملیّات مشغول بود و اوقات استراحت خودش را دعا مى ‏کرد. وى على رغم سن کم، تجربیّات و مهارت عجیبى در مدیریّت بسیجی ها داشت.»

سیّدرضا هاشمى - یکى دیگر از همرزمانش - مى‏ گوید: «ایشان چهره خندانى داشت، ولى اگر کارى در امور گردان مورد قبولش انجام نمى ‏شد، حسّاس مى ‏شد و زمانى که عصبانى مى ‏شد از سنگر بیرون مى ‏رفت و شروع به راه رفتن مى ‏کرد و آرزو داشت تا سپاه گسترده ‏تر شود و پیشرفت کند.»

محمّد ابراهیم حاجى پور - همرزمش - مى‏ گوید: «در کربلاى 5 در مقرّ بودم که یک مرتبه مهدى بارنگى پریده و سرو وضعى خونى پیش من آمد و گفت: غلام شهید شد. گفتم: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّااِلَیهِ راجعُون» تو چرا رنگت پریده؟ تو که شجاع بودى. گفت: من نترسیدم، ولى خمپاره که آمد، من پشت فرمان بودم و غلام پهلوى من نشسته بود و من سرم را خم کردم و ترکش به غلام خورد و آن ترکش نصیب من بود.»

وى با برادران بسیجى و پاسدار رابطه خوبى داشت و از فرماندهان اطاعت ‏پذیرى زیادى داشت. رفتارش مردانه و دوستانه بود. از نظر عقیدتى و مذهبى در حدّ بالایى بود. دعاى توسّل او قطع نمى‏شد. گریه‏ هاى او دیگران را به گریه مى‏انداخت. موقع کار دعا را هم همان جا انجام مى ‏داد.

او در تشکیل جلسات مذهبى فعّالیّت زیادى داشت.

دوست و همرزمش - جواد خضرایى مى ‏گوید: «با توجّه به کمى سنّ، روحیه ‏اى از تلاش و مجاهدت فوق العاده به وضوح در او دیده مى ‏شد. ایشان مشتاق خدمتى بود که شهادت در آن محتمل بود. کارهایى را انجام مى ‏داد که باعث تحیّر همگان بود. همواره در خدمتها پیشقدم بود. چه در صورت و چه در سیرت ممتاز بود. در شرایط بسیار سخت غافل از وضو نبودند. ایشان مصداق این جمله بود: بزرگى در این است که انسان خودش را کوچک بداند. تمامى ویژگی هاى اسلامى اعم از: اخلاص، خوشرویى، تواضع، اخلاق حسنه و... را به واقع داشت. ایشان به لبخندهاى ملیح معروف بود. تمامى کسانى که او را مى‏ شناسند اخلاقى ناپسند از او به یاد ندارند. مؤمنى به معناى تمام بود. ایشان راهى را طى مى‏ کردند که خشنودى خداوند را در پى داشت و سرانجام آن شهادت بود. ایشان منتخب خداوند به شمار مى‏ رفت. دین باورى و اعتقاد ایشان سبب جلوگیرى از گناهان به خصوص غیبت شده بود. گریه ایشان در جلسات دعا بسیار حزن آور بود...».

همرزم دیگرش مى ‏گوید: «روحیّه تهاجمى بسیار خوبى در برابر مشکلات داشت. خودش به صورت مستقیم در حلّ مشکلات اقدام مى ‏کرد. روحیّه شهادت ‏طلبى و عبادت پیوسته همراه او بود...».

ذبیح ‏اللّه حسین ‏پور - همرزمش مى ‏گوید: «روابطش با دوستانش بسیار حسنه بود و اکثر کارها را خودش انجام مى‏ داد. در از خود گذشتگى و اخلاق، معلّم ما بود. تلاشى همراه با معنوّیت داشت. در بحران ها و مشکلات به ائمّه اطهار(ع) متوسّل مى‏ شدند و یکى از دعاهایى که همیشه مى‏ خواند، زیارت عاشورا بود. در کارهاى گروهى همیشه پیشقدم بود. جمع دوستانه و برادرانه را بسیار دوست داشت. زمانى عصبانى مى ‏شد که خلاف ولایت فقیه سخنى گفته شود و نسبت به این گونه مسائل حسّاس بود.»

برادرش مى‏گوید: «ما با هم در منطقه بودیم و هنوز چند روزى از مأموریّت من باقى بود. وقتى ایشان به طرف مقرّ برگشت، یک مرتبه گفت: برادر! شما باید به مشهد برگردى. تا صبح هر چه بهانه آوردم که آقا وسیله نیست، مأموریّتم تمام نشده، گوش نکرد و گفت: تا هر جا بتوانم خودم شما را مى ‏برم و شما باید سریع برگردى. من نگران شدم و گفتم: شاید خبرى شده است. گفت: نه بلکه ماه رمضان رسیده و شما باید براى تبلیغ بروید. آن لحظه آخر خداحافظى را فراموش نمى‏ کنم، چون به یاد ندارم که هیچ‏گاه در هنگام احوالپرسى یا خداحافظى این طور هم را در آغوش بگیریم. بعد از آمدنم متوجّه شدم همان شبى را که به عملیّات رفته به شهادت رسیده است و براى من مسلّم شد که از شهادتش خبر داشته و مى ‏خواسته وقتى جنازه‏اش را آوردند من در مشهد باشم و اتفاقاً همان صبحى که من به مشهد رسیدم. بعداز ظهر جنازه‏اش را آوردند.»

شهید مهدى در هنگامى که در مشهد بود از خانواده سربازانى که در جبهه بودند خبر مى‏گرفت و خبر خانواده‏هایشان را به آنها مى ‏رساند.

وى در 3 اردیبهشت 1366 در عملیّات کربلاى 10 - جبهه بانه‏ بر اثر اصابت ترکش‏ به پهلوى چپ و پاى راست به شهادت رسید.

مادرش مى‏ گوید: «بعد از اینکه خبر شهادت مهدى را شنیدم، دو سه بار گفتم برویم به سردخانه. ما را غروب به سردخانه بردند. وقتى رفتم دیدم انگشترش به دستش است، انگشتر را در آوردم و به پسر بزرگترم دادم. رویش را بوسیدم و گفتم: خدایا! قبول کن این را. در راه تو و امام حسین(ع) دادم. خودت قبول کن.»

پیکر شهید حمیدى به بهشت رضاى(ع) مشهد انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد. همرزمش - محمّدابراهیم حاجى‏پور - بعد از شهادت وى مى‏ سراید:

«بردیمش سوى حرم، دادیم طواف گرد رضا(ع)

با کبوترهاى خونین، عازم گلزار بود

جایگاهش در بهشتِ حضرت موسى الرضا(ع)

دفن، او کردیم که دیگر خارج از دیدار بود

اى حجى پور کاروان رفت از رفیقان در بهشت

مصلحت، گویا زسوى خالقِ ستّار بود.»

شهید در وصیّت‏نامه خود به پدر و مادر و برادران و خواهرانش این‏گونه مى‏گوید: «توصیه ‏ام به شما این است که تا آخرین نفس از روحانیّت متعّهد و از خط ولایت فقیه - که همان استمرار حرکت انبیا و خداست - جدا نشوید.»

https://mashhad.navideshahed.com/files/fa/news/1397/2/4/224084_441.jpg

https://mashhad.navideshahed.com/files/fa/news/1397/2/4/224086_457.jpg

https://mashhad.navideshahed.com/files/fa/news/1397/2/4/224087_425.jpg

منبع: نوید شهید خراسان رضوی

شهدایز روستای حسن آباد بلهر نیشابور

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan