یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید محمد روزبهانی ، شهدای بروجرد

  • ۱۳:۳۲

شهید محمد روزبهانی

نام پدر : احمد

نام مادر : بتول

تاریخ تولد : 1339/04/01

محل تولد : بروجرد

شغل : بسیجی

تاریخ شهادت : 1362/12/03

محل شهادت : چزابه ( عملیات والفجر 6 )

نام گلزار : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6211730

زندگینامه

شهید محمد روزبهانی، یکم تیر 1339 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش احمد و مادرش بتول نام داشت.

تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. آرپی جی زن بود. سوم اسفند 1362 ، در عملیات والفجر 6 در تنگه ی چزابه به شهادت رسید.

پیکر مطهرش 13 سال در منطقه بر جا ماند و دهم مرداد 1375 ، پس از تفحص در گلزار شهدای بروجرد به خاک سپرده شد.

شادی روح پاک شهید صلوات

وبلاگ شهدای بروجرد

خاطره رزم و شهادت این شهید:

از زبان رزمنده دلاور محمد معصومی گودرزی:

... محمد از من جدا شد و سینه خیز با نارنجک به نزدیکی یکی دیگر از سنگرهای دشمن رفت تا آن سنگر را منفجر کند محمد نارنجک را کشید و سنگر را منهدم کرد.

من نیز چند موشک شلیک کردم. در آخرین مرحله از شلیک به آرامی کمی بلند شدم و نشانه گیری کردم خدمه تیربار هنوز متوجه من نشده بود. با توکل بر خدا و آرامش خاصی در نشانه گیری دقت کردم و ماشه را کشیدم صدای فشه موشک برخاست موشک رها شد و به تیربار چی دشمن اصابت کرد تیربارچی نصف شد و تیربار خاموش شد.

 سکوت عجیبی دشت چزابه را فرا گرفت تقریبا" کسی آنجا نبود. چند باری محمد را صدا زدم تا اینکه بالاخره محمد آمد به او گفتم که دیگر گلوله ای برایمان باقی نمانده است برگردیم من و محمد آرام آرام روی زانو در حال برگشت بودیم .

در مسیر برگشت محمد از من جلوتر بود من پشت سر محمد به حال نیم خیز در حال برگشت به عقب بودم ناگهان نارنجکی جلوتر از محمد منفجر شد من پشت سر محمد بودم صدای انفجار و دود ناشی از آن همه جا را پوشانده بود دود انفجار فرو ننشسته بود که محمد روی من افتاد سراغ محمد رفتم نارنجک دقیقا"جلوی زانوی محمد منفجر شده بود. این نارنجک از بیرون خاکریز به داخل کانالی که در روی خاکریز بود افتاد، ترکشهای نارنجک قسمتی از کتف سینه شکم دست پا زانو و تقریبا" همه بدن محمد را گرفته بود نمی دانستم چکار کنم .

از محمد سراغ بسته ی باند جنگیش را گرفتم محمد باند جنگی نداشت احتمالا"قبل از این آن را برای کسی مصرف کرده بود. با سرعت بسته ی باند جنگی را از کمر خود باز کردم و با باند و پد قسمتی از دست و پایش را با عجله بستم متاسفانه آن چند تکه باند جواب آنهمه خونریزی را نمی داد و هیچ تاثیری نداشت.

به آرامی دست محمد را گرفتم بلند شدیم و به راه افتادیم. دشمن زمین و زمان را به گلوله بسته بود بناچار می بایست بر می گشتیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که مجددا" گلوله ای به پای سالم محمد اصابت کرد و کاملا" زمین گیر شدیم دوتایی کف کانال نشستیم. او گاهی ناله می کرد و گاهی ذکر می گفت. با هر زحمتی که بود او را مقداری روی زمین کشیدم اما نشد.

کمی جلوتر چندین جنازه روی هم افتاده بودند کانال مسدود شده بود دشمن هم روی کانال را به گلوله بسته بود. اما نه توان حمل محمد را داشتم و نه شرایط شرایط ماندن بود بناچار به محمد گفتم نمی شود از روی اینها رد شویم می روم تا کمک بیاورم. هنوز از محمد و جنازها دور نشده بودم که تعداد دیگری زخمی در میان کانال بود. همه جا تاریک بود. شلیک گلوله های دشمن امان نمی داد، داد و فریاد می زدم بچه ها بیائید جلو بچه ها به کمک احتیاج دارند اما بی فایده بود و تاثیری نداشت.

حاطره رزم و شهادت ایشان :

خاطرات کاوه گودرزی از عملیات والفجر 6

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan