یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

رویای صادقه شهید احمد معظمی گودرزی ، شهدای بروجرد

  • ۱۳:۰۶

رویای صادقانه شهدا/ امشب سفری در پیش دارم

رویای صادقه شهید احمد معظمی گودرزی

امشب از شناسایی برنمی گردم

 نوید شاهد - خاطره ای از یکی از همرزمان شهید «احمد معظمی گودرزی» در مورد شهیدی که خواب شهادت خود را دیده بود و حتی زمان آن را می دانست.

نوید شاهد: یک روز که صبحانه را آماده کرده بودیم قدری منتظر ماندیم، ولی احمد نیامد. برای صرف صبحانه سراغ او رفتم. دیدم روی تخته سنگی نشسته گفتم: احمد صبحانه آماده است، بیا برویم صبحانه بخوریم. گفت: احمدی بیا بنشین. در کنار او نشستم. به سیمای او نگاه کردم. دیدم انگار در دنیایی دیگر به سر می برد. پرسیدم: مگر از کسی ناراحتی؟ چرا از برادران کناره گیری می کنی؟ گفت: امشب سفری در پیش دارم و به این گردان می اندیشم. به راستی چرا ناراحت نباشم؟ گردانی تازه تاسیس و بدون امکانات است و من هم امشب می خواهم بروم. بعد گفت ناراحتی من به خاطر خودم نیست، به خاطر این گردان است. پرسیدم: مگر ماموریتی در پیش داری؟ یا به مرخصی می خواهی بروی؟ گفت: آری به یک مرخصی دائمی. امشب از شناسایی بر نمی گردم. چون دیشب همه چیز را در عالم خواب دیدم.

او در آن روز با تمام برادران گروهان تحت فرماندهی خود با حالتی که متوجه نشوند، خداحافظی کرد. غروب آن روز حرکت کردیم، به منطقه عملیاتی رسیدیم. ماموریت به نحو احسن انجام شد. احمد در بازگشت لحظه شماری می کرد. چندبار به او گفتم: نمی دانم چرا امشب مثل شب های گذشته سرحال نیستی. گفت: نیم ساعت بیشتر به شهادتم نمانده. گفتم: شوخی نکن. در این حالت بودیم که خودمان را در پشت یک سنگر کمین دشمن دیدیم. برخورد ما با سه تن از مزدوران عراقی که در کمین گاه بودند، غیر منتظره نبود. از کمین دشمن هم گذشتیم. به ستون یک در حال بازگشت بودیم. مقداری از راه راست پیمودیم. ناگهان دیدم احمد به آسمان نگاه می کند و دقیقه شماری می کند. سبب را پرسیدم. باز به آسمان نگاه کرد ستاره ای را به من نشان داد و گفت: این ستاره را می بینی؟ گفتم: بله . گفت: این ستاره من است و تا لحظاتی دیگر از دیده ها محو می شود. هنوز چند قدمی به جلو نرفته بودیم که صدای انفجار مین با صدای ناله برادرانی که در جلوی ما در حرکت بودند، ادغام شد. احمد چند قدم جلوتر از من در حرکت بود. خود را در بالین او رساندم. دیدم روی زانو نشسته و صلوات می فرستد. گفتم: احمد موقع صلوات نیست دو تن از برادران ما شهید شده‌اند، چون کمین دشمن نزدیک است و تا عراقی ها متوجه نشده اند بلند شو تا اجساد را از منطقه دور کنیم. نگاهی جانسوز به من کرد و گفت: نگاه کن ببین ستاره ای که به تو نشان دادم محو نشده؟ با عجله به آسمان نگاه کردم تا شاید ستاره را ببینم، اما ستاره را ندیدم. از درخشش افتاده بود. خواستم به احمد بگویم بلند شو. دیدم گفت: سلام مرا به امام عزیز و خانواده ام و دیگر برادران حزب اللهی برسان. من هم سلام تو را به امام زمان(عج) و سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام می رسانم. بار دیگر با عجله به سوی آسمان نگاه کردم. آن ستاره را ندیدم. تا سریع سرم را به سوی احمد برگرداندم، دیدم به شهادت رسیده است.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ دفتر سوم/ کرامات شهدا/ رویای صادقانه شهدا/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

منبع: نوید شاهد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan