- سه شنبه ۲۵ مرداد ۰۱
- ۰۱:۵۶
نــام : فرهاد
شهدا را فراموش نکنیم
نــام : فرهاد
شهید دکتر سید حسن آیت سوم تیر 1317 هجری شمسی در شهرستان نجف آباد در خانواده ای روحانی و کشاورز دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات ابتدائی و متوسطه خود را در همین شهرستان سپری کرد و پس از پایان تحصیلات علوم دینی از جمله علوم حوزه و تا حدود فقه و اصول در نجفآباد و اصفهان، به تهران رفت و در دانشسرای عالی در رشته تربیت معلم، در بخش ادبیات فارسی موفق به اخذ لیسانس شد.
شهید آیت مطالعات خود را در رشته جامعهشناسی ادامه داد و سال 1340 فوق لیسانس جامعهشناسی از مؤسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران دریافت کرد.
یازدهم دی ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محسن، راننده بود و مادرش،معصومه نام داشت. دانشجو سال اول در رشته علوم اقتصادی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی ۱۳۶۵، در شلمچه شهید شد. تاکنون اثری از پیکرش بدست نیامده است.
طرحی که حسن طهرانیمقدم به عنوان یک خمپاره چی ساده روی کاغذ نوشته بود و دست حسن باقری داده بود، فراتر از این چیزها بود. پیشنهادش به پرتاب خمپاره ربطی نداشت. حرفش این بود که یک دست صدا ندارد و پرتاب خمپارهها باید هدفمند و با هم باشد. خمپارهها باید فرماندهی آتش داشته باشند.
به گزارش ایسنا، حسن طهرانی مقدم ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ در محله سرچشمه تهران متولد شد. به علت شغل پدرش (محمود طهرانی مقدم)، که به پیشه خیاطی مشغول بود، به محله شکوفه و سپس به محله بهارستان نقل مکان کرد و مقاطع ابتدایی و دبیرستان را در همین مناطق گذراند.
دوم فروردین ۱۳۳۷، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش زیبنده نام داشت. تا پایان سوم راهنمایی درس خواند. نجار بود. سال۱۳۶۱ ازدواج کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم دی ۱۳۶۵، با سمت آر پی جی زن در فکه بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. او را سعید نیز می نامیدند.
نــام :محمداسمعیل
نـام خـانوادگـی :قربانی اصلی
نـام پـدر :یوسف
تـاریخ تـولـد :۱۳۲۰/۰۱/۰۱
مـحل تـولـد :رودسر ، گیلان
سـن :۳۹ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
شـغل :ارتشی
تـحصیـلات :سوم راهنمایی
تـاریخ شـهادت :۱۳۵۹/۰۴/۱۹
مـحل شـهادت : تهران
نـحوه شـهادت :بدست منافقین کوردل در عملیات کودتای نوژه
مـحل مـزار :بهشت زهرا (س) ، قـطعـه ۲۴ ، ردیـف ۳۳، شـماره ۲۵
یکم فروردین ۱۳۲۰، در رودسر چشم به جهان گشود. پدرش یوسف و مادرش،فاطمه نام داشت. تا پایان سوم راهنمایی درس خواند. استوار یکم ارتش بود. ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان نیروی هوایی ارتش در جبهه حضور یافت. نوزدهم تیر ۱۳۵۹، در تهران بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
صفحه شهید در سایت گلزار شهدا
شهید «مهدی رضاییمجد» را میتوان یکی از خاصترین چهرههای تاریخ فوتبال ایران به حساب آورد. کاپیتان تیم ملی فوتبال جوانان ایران که خیلی زود توانست پیراهن پرسپولیس را به تن کند و میتوانست مانند همدورهایهایش مثل امیر قلعهنویی، محمد پنجعلی و مجید نامجو مطلق به یک چهره ماندگار در فوتبال کشورمان تبدیل شود، هدف والاتری را برگزید و برای دفاع از خاک میهن راهی جبهههای جنگ شد. او که روزگاری خود را با مارادونا مقایسه میکرد و سودای حضور در فوتبال اروپا را داشت، به مقام والای شهادت نائل آمد تا نامش نه فقط به عنوان یک فوتبالیست باکیفیت که به عنوان یک قهرمان ملی جاودانه شود.
جمعی از مسئولان، کارکنان و دانشجویان دانشگاه معارف اسلامی برای عرض تسلیت و ابراز همدردی با خانوادههای شهدای سانحه هوایی در روز دوشنبه ۳۰ دیماه ۹۸، در بیت شهیدان زهرا حسنی سعدی و محمد صالحه حضور یافتند.
در ابتدای این جلسه، حجت الاسلام و المسلمین دکتر ابروش ضمن عرض تسلیت به خانواده این شهیدان، برای خانوادههای شهدای سانحه هوایی از درگاه خداوند طلب صبر کردند و از موضعگیری ایشان نسبت به این حادثه و حفظ مصالح کشور و نظام تقدیر و تشکر نمودند.
در ادامه سرکار خانم ملایی مادر شهیده حسنی سعدی، به بیان برخی از ویژگیهای این دو شهید پرداختند. ایشان گفتند: شهیدان زهرا حسنی سعدی و محمد صالحه در بحث علمی نخبه بودند و نسبت به نخبگی خود، هیچ ادعایی نداشتند.
شهید «محمد بابایی»
محمد در سال 1362 در عملیات «والفجر یک» در فکه به خواستهاش رسید. در آخرین نامهاش نوشته بود: «تصمیم گرفتهام تا آخرین قطره خونم در جبهه بمانم. تمام این سرزمین به خون شهدا آغشته است. من نمیتوانم اینجا را ترک کنم...» بعد از شهادت محمد که نتایج کنکور اعلام شد، خبردار شدیم در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه علم و صنعت قبول شده...»
مکث خانم بابایی بعد از این جملات، مطمئنم کرد میخواهد سختترین فصل داستان زندگیاش را روایت کند. خودم را آماده میکردم برای همدلی با مادری که از عزیزترین سرمایه زندگیاش در راه اعتقاداتش گذشته اما آرامشش این بار هم غافلگیرم کرد: «وقتی محمد در 18 سالگی گفت: «امام پیام داده جوانان جبههها را پر کنند. من هم میخواهم بروم»، هیچ مخالفتی نکردم. چون یاد گرفته بودم در نگاه اسلام، فرزندان، امانت خدا هستند و باید به او برگردانده شوند. وظیفه پدر و مادر، فقط تربیت صحیح آنهاست. یاد گرفته بودم اگر فرزندم راه خدا را انتخاب کرد، نباید مانع او شوم. البته با این فضا ناآشنا نبودم چون سلمان، پسر بزرگم که دانشجو بود، قبل از محمد به جبهه رفته و مجروح شده بود. خلاصه محمد یک بار به جبهه غرب رفت و موقع کنکور برگشت. کنکور را که داد، دوباره عزم رفتن کرد. موقع خداحافظی با خنده گفت: «این دفعه عمودی میرم و افقی برمیگردم.» و همان شد...
بنده هم کتاب را مطالعه کردم هم خیلی تخیلی بود هم تناقض زیاد داشت نویسندگی کار هرکسی نیست