روایتی که جز با عشق حک نمی شود ؛
عاشقانه ای از یک همسر شهید گلستانی / روایتی سخت اما شیرین از شکوفایی سه دسته گل ناشنوا یادگار شهید
تاریخ مصاحبه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
زندگی خانواده های شهدا خودش داستانی بس شنیدنی است خاصه اینکه در دل این خانواده ها شیرزنی پیدا شود که سه فرزند ناشنوا را به توصیه شهید به مرز شکوفایی برساند . [
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از گلستان ما ؛ تمام زندگی انسان از اول تا آخر خاطره است.هر کس به یک نحوی زندگی را آغاز کرده و هر کسی هم به نحوی زندگی را تمام می کند. آدمی از کجا میخواهد شروع کند و به کجا تمام !!!! زندگی ما از شروع و اولش خاطره بود و تا آخر هم با خاطره تمام شد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, گلستان ما,
اینها سرآغاز سخنان همسر شهیدی است که از نای دل بر می خیزد .... سخنانی که سالهاست در تاریکخانه قلبش رسوب شده و به مانند عقده ای مقدس سودای فریادکشیدن دارد که تو ای شهید نبودی ببینی سه دسته گلت را با چه مشقتهایی بزرگ کردم.
رهدگبنامه و آشنایی با شهید
زهرا رایج خود را متولد سال ۱۳۴۲ معرفی می کند. او می گوید: در سال ۵۶ با سلطانعلی رایج که پسرخاله بنده بودند ازدواج کردم.
شهید در آن زمان ۲۴ سال داشتند و معلم بودند و با وجود ۹ سال اختلاف سنی قبول کردم که با او ازدواج کنم . ازدواج ما کاملا سنتی بود و خاتمه ی زندگی ما در سال ۱۳۶۷ با شهادت وی به پایان رسید.
آهی می کشد و ادامه می دهد . . .
خیلی حرف ست جان دلت نباشددرعصرپنجشنبه ای که دلتنگیش بوی ...