به گزارش کانون سبحان، احمد قبادیدیالی، از شهدای نوجوان لرستانی است که در هنگام شهادت شانزده سال سن داشت. در یکم خردادماه سال ۱۳۴۸ در روستای نامجو اولادقباد از توابع شهرستان کوهدشت متولد شد پدرش علیبگ و مادرش عنبربانو نام داشت، دانشآموز مقطع راهنمایی بود و با اینکه نوجوانی بیش نبود؛ به ندای ولی و مقتدای خویش، امام خمینی(ره) لبیک گفت و علیاکبروار وارد میادین نبرد شد و در تاریخ ۲۴ مردادماه سال ۶۴ در منطقه عملیاتی چنگوله به سوی معبود خویش پرکشید و پیکر مطهرش را در روستای نامجو اولادقباد از توابع شهرستان کوهدشت به خاک سپردند.
در وصیتنامه این شهید نوجوان آمده است:
«بارالها! به مادران و خواهران و برادران شهدا، صبر و برباری عنایت فرما تا بتوانند در برابر مشکلات و نارساییها همچون کوه استوار ایستادگی کنند.بارالها! شهادت ناچیز من را این بنده حقیرت، این بنده گنهکارت را قبول کن.
مادر جان، خواهر جان و برادرجان و دوستان و اقوام! اگر میخواهید که من را خوشحال کنید راه مرا ادامه دهید، اگر بخواهید که از آن فرزند امام حسین(ع) دفاع نکنید در آخرت پاداشی نخواهید داشت.
مادر و خواهر و برادرم! اگر که شما را اذیت کردهام مرا ببخشید.خدایا، الهی! راضیم به رضایت.خدایا! اگر زنده ماندنم برای اسلام ثمربخش است مگذار بمیرم وگرنه به شهادتم رسان.باید ما با این صدام آمریکایی بجنگیم تا شهید شویم و به قول امام که میگوید: «چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزی از آن ماست».
مادر جان! اگر خبر مرگ من را شنیدی برای من لباس سیاه نپوش چون که انسان فقط برای امام حسین(ع) سیاه میپوشد. چشمهایم را در تابوت باز بگذارید تا منافقان کوردل بدانند که این راه را کورکورانه انتخاب نکردهام، دستهایم را از تابوت بیرون آورید تا مردم نگویند چیزی با خود بردهام و من از شما میخواهم که جنازه من را در اولادقباد به خاک بسپارید و من از شما میخواهم که برا یامام همیشه دعا کنید و اگر که من شهید شدم یک پرچم سبزی در خانه زنید.
مادر جان! اگر خواستی هم که گریه کنی به یاد آن کس که در صحرای کربلا شهید شد و هیچ کس نبود برای او گریه کند گریه کن.مادر! تو مرا بزرگ کردی و برای من رنج کشیدی، اما میدانی که اسلام کمک میخواهد.باید به جبههها برویم و جهاد کنیم که دشمنان اسلام نتوانند سرزمین اسلامیمان را بگیرند.
مادر! اگر که جنازه من به دست شما نرسید باز هم یک پرچم در گلستان اولادقباد بزنید و در روی آن بنویسید: «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)». مادر! دعا برای امام خمینی از یادت نرود حتماً برای امام دعا کنید و از خدا بخواهید اسلام را پیروز کند».
شهید والامقام احمد قبادی و آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد
خاطره آزاده لرستانی از شهید احمد قبادی
محمد محمدینژاد، آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس در بیان خاطرهای از شهید احمد قبادی گفت: «یک روز در محوری که گردان محبین، خط نگهدارش بود نمایندگان هاشمیرفسنجانی بازدید داشتند.
به جوان کم سن و سال کوهدشتی به نام احمد قبادی برخورد کردند. بعد از سخنان زیادی که با این نوجوان داشتند از حاضر جوابی و در عین حال منطقی جواب دادن و هوش و ذکاوت وی متعجب شدند و در نهایت تصمیم گرفتند تا این رزمنده نوجوان را همراه خود به تهران برده و به دیدار مقامات نظام،(احیانا آقای هاشمی) که در خدمت امام تشریف داشتند، ببرند. نهایتاً اینکار انجام و احمد قبادی همراه آنان به تهران رفت.
در این سفر، شهید احمد قبادی موفق به دیدار با آقای رفسنجانی میشود و وی بعد از احوالپرسی و خبر وضعیت روحیه دوستان رزمنده، آقای هاشمی از شهید احمد میپرسد که شما با این سن کم چرا جبهه میروید اگر خدای نکرده اسیر بشوید دشمن در بوق و کرنا میکند بر علیه ما. پسرم شما درستان را بخوانید بهتر است.
در این زمان بغض احمد میترکد و شروع به گریه کردن میکند که آقای رفسنجانی وی را با خود به محضر امام راحل(ره) میبرند و احمد پس از دستبوسی حضرت امام خمینی گریهاش میگیرد.
مرحوم هاشمیرفسنجانی مسئله را برای حضرت امام توضیح میدهد و امام دلیل ناراحتی احمد را میپرسد وی صحبت آقای رفسنجانی را مطرح مینمایند و سؤال میکند مگر سن من از علیاصغر امام حسین(ع) کمتر است یا از حضرت قاسم و…
امام خمینی(ره) این نوجوان کوهدشتی را میبوسند و هدیهای به احمد میدهند و آیتالله هاشمی هم هدیهای و یک قالیچه سجاده کوچک به احمد تقدیم نمودند.
بعد از این اتفاق بزرگ که در زندگی احمد افتاد، حقیقتاً شهادت نصیبش گردید و در عملیاتهای بعدی شهید شد».
نقل از کانون سبحان
میرملاس
خیلی حرف ست جان دلت نباشددرعصرپنجشنبه ای که دلتنگیش بوی ...