یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطره رزمنده و جانباز رحیم ساکی از شهید توکل حسنوند

  • ۲۳:۱۴

شهید توکل حسنوند - خرم آباد

بنام خدا

شلوار شش جیب آمریکایی

بیاد شهید توکل حسنوند

با فرمانده مخابرات لشگر بخاطر اینکه اجازه نداد من برای تعمیر سیم هایی که بعلت اصابت ترکش قطع شده بودند بروم و استدلالش این بود نوجوانی و جثه کوچکی داری و خطر کمین کومله و دمکرات زیاد است شروع به بگو مگو کردم . کلی مدعی بودم. گرچه چهارده سالم بود ولی حدود دوسال سابقه جبهه داشتم و حتی برای سپاه شهرمان خرم آباد ، شناخته شده، بودم و انفرادی هم اعزام میشدم. توضیحاتم قانعش نکرد. منم گفتم شنیدی میگن بسیج مدرسه عشق است ؟ عشقم گرفته برگردم . حتی نرفتم با پدرم که در گردان انبیا که در شاخ شمیران مستقر بود ،خداحافظی کنم. بچه های مخابرات و اطلاعات و عملیات (واحد اخلاص ) ،فرماندهی لشگر و ستاد لشگر و تعداد دیگری از نیروها در مقری بودیم که بدان محور می گفتند.

چند روزی بود برگشته بودم که برادر بزرگم نیز به مرخصی آمد . مادر بسیار خرسند از اینکه ما دوتا برگشته بودیم ، مشغول پذیرایی از مهمانانی بود که برای احوالپرسی از ما دو نفر آمده بودند ، ناگهان پسر عمویم هراسان وارد شد و گفت عراق به دربندیخان حمله کرده است . (پاتک زده است). تو خونه ما ولوله شد ،پدرم و پنج تن از اقوام نزدیک و تعداد دیگری از مردان و جوانان روستایمان در گردان انبیا بودند. به شوخی عکس بابا را گرفتم و گفتم من فرزند شهید رسول ساکی تقاضای یکدستگاه موتور سیکلت دارم که نگاه غضب آلود عموها و عمه هایم مرا سرجای خود نشاند . پدرم به پیر تکاور معروف بود. داداشم رفت سپاه خرم آباد و خبر آورد پسر عمو و پدرم مجروح شده اند. دلم هوای جبهه کرد. دزدکی شلوار شش جیب آمریکایی داداشم که تازه کسی بهش هدیه داده بود و استفاده نمیکرد با پیراهن خاکی دو جیب معرف به چینی را پوشیدم و ساکمو بستم یکراست رفتم دربندیخان.

وقتی به محور رسیدم آتش شدید توپخانه دشمن مقر و اطراف آن را گلوله باران میکرد. یک جوان زیبای خوشرو با یک عصا روی سنگر واحد اخلاص نشسته بود . او توکل حسنوند بود. ناراحت بود بعدها فهمیدم عملیاتی در حاج عمران در پیش است و چون سربازیش تمام شده اصرار دارند وی را حداقل برای چند روز به مرخصی بفرستند و برای شناسایی این عملیات نباشد، اما وی قبول نمی کند و میگوید من بسیجی آمدم و بسیجی می مانم. منو که دید به اسمی که فرمانده دژبانی روی من گذاشته بود صدام زد: کل کلاو (بلدرچین)-بخاطر شیطنت و جنب و جوش زیاد این اسم را روی من گذاشته بود ،خدا رحمت کند فرمانده دژبانی در دربندیخان شهید شد. – بیا بینم عجب شلواری داری ولی خیلی بهت گشاده ، سه دقیقه وقت داری شلوار را بیاری و الا به زور ازت میگیرم. وارد سنگر شدم ، فرماندمان گفت بسیج مدرسه عشق است ، عشقم گرفته رات ندم، به التماس افتادم. صدایی دم در سنگر گفت بیا این شلوار چریکی را بپوش ضامنت میشم. سریع شلوار را گرفتم و شلوار آمریکایی را به توکل حسنوند دادم. خوش و بشی و یک چای دمنوش. شب شد. روز بعد هیچ کدام از بچه های واحد اخلاص را ندیدم. پرسیدم کجان؟ گفتند: رفتند حاج عمران. خدا میداند چقدر نقشه کشیدم تا به حاج عمران رسیدم. اما توکل را ندیدم. نه من نه کس دیگری از آخرین شبی که رفته بود دیگر خبری از او نداشت.

سالها گذشت. جنگ تمام شد. در زیر انبوه برفهای کردستان جنازه جوانی را با یک شلوار شش جیب آمریکایی پیدا کردند. و چون در صحنه نبرد شهید شده بود ، با همان شلوار به خاک سپردند.

منبع: سایت یاد امام و شهدا 

http://yadshohada.com

رحیم ساکی - رزمنده و جانباز لرستانی

تصویر رزمنده و جانباز رحیم ساکی 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan