- يكشنبه ۲۱ آبان ۰۲
- ۱۴:۳۱
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید جهانبخش امیدی سال 1334 در شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط پاک و بی آلایش روستا گذراند و با تمام سختی های زندگی، با تلاش و پشتکار تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی پشت سر گذاشت.
سپس به استخدام شهرداری درآمد و در پیروزی انقلاب اسلامی همراه مردم، حضورفعال و گسترده ای در تظاهرات ضد رژیم طاغوت داشت. با شعله ور شدن شعله های خشم و کین رژیم بعثی عراق و حمله ناجوانمردانه به کیان اسلامی این بار نیز حضوری چشم گیرتر و بارزتر از قبل داشت در حالیکه به سبب تهاجم نیروهای عراقی شهر خالی از سکنه شده بود. وی خانه و کاشانه را رها و بعنوان راننده امداد رسان به خدمت دهی به رزمندگان اسلام پرداخت پس از شرکت در عملیات های متفاوت سرانجام در بیست و پنجم اردیبهشت ماه 1363 در حین انجام مأموریت در منطقه مرزی مهران به شهادت رسید.
خاطره ای از شجاعت ها و رشادت های شهید والامقام «جهانبخش امیدی» :
جنگ تازه شروع شده بود، دشمن متجاوز هر لحظه به شهر های مرزی میهن اسلامی مان نزدیکتر می شد و آنها را آماج حملات خود قرار می داد. هواپیماهای دشمن بمب های خود را بر سر مردم بی دفاع می ریختند. مردم خانه و کاشانه خود را رها کرده و آواره کوه و بیابان شدند. ما هنوز در شهر دهلران بودیم که خبر رسید دشمن در 2 یا 3 کیلومتری شهر دهلران است. ما نیز تا حدود ساعت 12 ظهر مهرماه سال 59 وسایلمان را با عجله جمع کرده ولی چون وسیله ای نداشتیم همه آنها را جا گذاشتیم و از شهر بیرون رفتیم.
امدادرسان بود
از دور ورود نیروهای عراقی به شهر را می دیدیم و اشک می ریختم. دیری نپایید که خبر شهادت چند تن از عزیزان را برای ما آوردند. شهید جهانبخش امیدی با وجود اینکه تک فرزند خانواده و تنها نان آور پدر و مادر و خانواده اش بود. ما را در کنار سایر مردم در کوهها رها کرد و به شهر آمد و به دفاع و مقابله با متجاوزین پرداخت. برابر دستور ماشین آتش نشانی را تحویل گرفته بود تا نقاطی از شهر را که طعمه حریق می شوند خاموش نماید و اموال و دارایی های مردم از بین نروند و روحیه نیروهای خودی پایین نیاید.
تولد فرزند
اولین فرزند شهید از میان خار و خاشاک و بدون هیچ گونه امکاناتی دیده به جهان گشود. در حالی که هیچ آذوقه ای نداشتیم. حتی یک پتو هم همراه نداشتیم. فردای آن روز از طریق دوستانش با خبر می شود که پدر شده با مقداری آب و غذا و پتو به دیدار ما آمد . بدلیل علاقه ای که به اهل بیت علیه السلام داشت نام پسرمان را حیدر گذاشت.
فقط دو ساعت در آنجا بود و با عجله ما را ترک کرد.تا وظیفه اش را انجام دهد شاد و مسرور و از پدر شدنشان و ناراحت از تجاوز دشمن به میهن اسلامیان چند هفته بعد ما را به شهر آبدانان منتقل کردند.
مادر شهید که شب و روز در دلهره و تشویش بود به شهید گفت: پسرم تو سرپرست پدر پیرت هستی. و دارای فرزند و 6 خواهر دارای که باید آنها را سرپرستی کنی.
و تمام عشق وعلاقه ما به توست. از کار استعفا بده و پیش ما بیا هیچ چیز از تو نمی خواهیم تنها خواسته ما همین است، که شهید در جوابش گفت: مادر حالا که سرزمین اسلامی و ناموس ما مورد حمله دشمن قرار گرفته، نباید از مسئولیت شانه خالی کنیم این مملکت به من و امثال من احتیاج دارد مرگ و زندگی به دست خداوند بزرگ است و نباید از مرگ بیهوده ترسید مرگ در راه خدا شهادت است..
انجام وظیفه
تمام جوان هایی که در جبهه های حق علیه باطل می جنگند بی کس و کار هستند و فقط من پدر مادر و همسر دارم؟! من هم مانند آنها لحظه ای عقب نخواهم نشست و وظیفه ام را به درستی انجام خواهد داد. یک بار که به مرخصی به آبدانان در سال63 آمده بود قرار شد ما به یکی دیگر از اردوگاههای جنگ زدگان اسباب کشی کنیم. هر چه به او التماس کردیم که یک روز هم در اینجا بماند ولی آن شهید معظم گفت: مرخصی ام تمام شده و باید به منطقه دهلران بروم. او صبح زود که رفت عصر همان روز در حالی که ما هنوز گرم جابه جا کردن اسباب و اثاثیه بودیم خبر شهادت وی را آوردند. در اجرای مأموریت محوله در شهرداری وقت دهلران به منظور شرکت در جلسه استانداری در خصوص امداد رسانی و پشتیبانی رزمندگان اسلام عازم ایلام گردیده بود وی در نزدیکی شهر مهران به وصال محبوب رسید.
نوید شاهد ایلام