- يكشنبه ۲۸ بهمن ۰۳
- ۰۱:۱۰
شهدا را فراموش نکنیم
خاطرات سردار بهرام گودرزی از فرماندهان الیگودرزی در دفاع مقدس هشت ساله بخش اول
دلاور مردان ارتشی، سپاهی و بسیجی الیگودرزی نقش بی بدیلی در ۸ سال دفاع مقدس در مقابل عراق متجاوز داشتند. سردار بهرام گودرزی یکی از این دلاورمردان سزافراز و شجاع الیگودرزی است.
وب سایت روزالیگودرز با هدف ارج نهادن به از جان گذشتگی های سردار بهرام گودرزی یکی از این دلاوران گمنام و بی ادعا اقدام به انتشار خاطرات و زندگینامه این سردار شجاع نموده است.
آنچه در پی می آید بخش اول خاطرات سردار بهرام گودرزی است که به مناسبت سالگرد عملیات غرورآفرین حاج عمران به رشته تحربر درآمده و منتشر می شود.
آفرین جان آفرین پاک را
انکه جان بخشید و ایمان، خاک را
شهادت یک اتفاق نیست
خرداد ماه ۱۳۶۳ در منطقه زبیدات عراق و در بالای ارتفاعات کله قندی مستقر شده بودیم. کله قندی به عراقی ها بسیار نزدیک بود حتی حرکت تانک هایشان را به وضوح می دیدیم. برای بررسی منطقه رفته بودیم.
غروب بسیار زیبا و دلگیری بود.نیروهایمان کم بودند و آتش تهیه دشمن بسیار سنگین. شدیدا تحت فشار بودیم. دشمن دوربین های قوی ای داشت و به وسیله آنها منطقه را به دقت کنترل می کرد.
مشغول بررسی منطقه بودم که پیک گردان رسید. نامه ای برایم آورده بود. از یکی از دوستان ،که برایم بسیار عزیز بود.
برای گرفتن نامه از محلی که ایستاده بودم خارج شدم. هنوز چند قدم از سنگر فاصله نگرفته بودم که یک کاتیوشا به سنگر خورد و سنگر به کلی نابود شد.
آری شهادت تصادفی و اتفاقی نیست.
طنز در جبهه
راوی : کرم رضا میررضایی ،خاطره (3) اردیبهشت 1367 منطقه عملیاتی ماووت عراق ،ارتفاعات قمیش - تهیه و تنظیم : نورالدین احمدی سایت بالاگریوه
باتوجه به نیاز گردان به نیروهای متخصص درسال67-66، شهید حسین رضائی که فردی متعهد، مومن و خوش رو بود به همراه جمعی دیگر از همرزمان، به گردان شهدا معرفی شدند. خصوصیات مثبت رفتاری و اخلاقی شهید رضائی و همچنین تخصص کاری ایشان در زمینه مخابرات باعث شد تا وی به عنوان مسؤل مخابرات گردان منصوب گردد.
چند ساعتی از رفتنش نگذشته بود که خبر دادند هواپیمای عباس اکبری را پس از بمباران تأسیسات کرکوک، زدهاند. عباس در آخرین روزهای دفاع مقدس خود را به آسمان عباس بابایی و عباس دوران رساند. سیزده سال از او خبری نبود.
کمتر پیش آمده از یک پسر بچه بپرسی بزرگ که شدی میخواهی چه کاره شوی؟ و او نگوید: خلبان. خلبان شدن آرزوی قشنگی است که گرچه در خیلیها در حد همان آرزو میماند ولی خداییش از آن آرزوهای سخت و به نظر، دور از دسترس است که توی این زمونة قحطی همت، هر که گفت میخواهم خلبان بشوم و بعد بیست ـ سی سال خلبان شد، باید دستش را طلا گرفت.
***
«عباس اکبری» متولد 1333 ـ قم... هم کار میکرد و هم درس میخواند و هزینه تحصیل خودش را تأمین میکرد. وضع مالی خانواده آنقدر خوب نبود که عباس را در دبیرستان ثبتنام کنند. مادرش آمده بود پیش مدیر دبیرستان، اصرار میکرد.
ترکش
نشسته بودیم جلوی سنگر، علیمردان گفت: «بهمن! چای داری؟» بلند شدم و رفتم داخل سنگر. هنوز کمی از ظهر چای توی فلاسک بود. استکانها را پر کردم که سوت خمپاره بلند شد و اطراف سنگر با سر خورد زمین. سینی چای از دستم افتاد و پرت شدم گوشهای. موجی از خاک و خل هل خورد داخل سنگر. نمیتوانستم جلویم را ببینم. بلند شدم و کورمال کورمال خودم را رساندم بیرون سنگر. تودهای از گرد و خاک اطراف را احاطه کرده بود. یاد علی مردان افتادم، صدایش زدم، جوابی نمیداد. هوار کشیدم.
- کجایی علی مردان؟
دو دستی زدم توی سرم و گفتم: «یا امام زمان، چی به سرش اومده؟»منتظر ماندم تا خاک و خل فرونشست. چند نفر از بچهها دویدند طرفم.
- چی شده؟ برای کسی اتفاقی افتاده؟
- علی مردان نیست، همین جا جلوی سنگر نشسته بود. قبل از این که خمپاره بترکه.
بچهها اطراف را کاویدند. یکی از آنها فریاد زد: «اینجاس، توی این چاله». دویدم طرف چاله، خون از کتف و بازویش میجوشید. لکههای خون روی زمین را پوشانده بود. او را کشیدیم بیرون. با چفیه روی زخمهایش را بستم و گفتم: «بیهوش شده، باید زودتر ببریمش پست امداد تا انتقالش بدن پشت خط». نگاه گرداندم بین بچهها و گفتم: «کی حاضره تا پست امداد بیاد؟». خسرو، سعید و فرهاد دستهایشان را گرفتند بالا. علی مردان را گذاشتیم روی برانکارد و چهار طرف آن را گرفتیم. بچهها قدم تند کردند. خمپاره پشت خمپاره در دور و نزدیک خود را میکوبیدند زمین. رو به سعید گفت: «حتماً موج انفجار پرتش کرده توی چاله».
- عجیبه که فقط کتف و بازویش ترکش خورده.
- پس بیهوشی چی؟
- شاید موج انفجار اون رو کوبیده توی چاله.
خاطره زیبا و شنیدنی از شهید والامقام
احمد مومن توسط یکی ازهمرزم هایش
تشکر وقدردانی از رزمنده جانباز حاج عبدالله
تشکر و قدردانی از ارسال این خاطره
یادشهید عزیزواکبر همیشه ماندگارست ، روحش شاد. این وصیت نامه ...