- دوشنبه ۲۰ آبان ۰۴
- ۱۴:۱۰

شهید آیت الله اقبالی
فرزند : غلامحسن
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۲/۰۴
محل شهادت : شادگان
محل دفن : گلزار شهدای روستای چرخستان- ازنا لرستان
نهم اسفند ۱۳۴۰، در روستای چرخستان از توابع شهرستان ازنا - لرستان دیده به جهان گشود. پدرش غلامحسن، کارگر بود و مادرش صغرا خانه دار. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کارگر بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. چهارم اردیبهشت ۱۳۶۱، در شادگان بر اثر اصابت ترکش به سر و ضربه مغزی، شهید شد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
خاطراتی از شهید
خاطره اول: شوق جهاد
من در یک خانواده روستایی و کشاورز در یکی از روستاهای دورافتاده استان لرستان به نام چرخستان به دنیا آمدهام. پدرم کشاورز زحمتکش و مادرم خانهدار بود. من و بقیه همسالانم در آن سن و سال دنبال بازیهای کودکانه خود بودیم و در کار کشاورزی به خانواده کمک میکردیم. از جبهه و بسیج چیزی نمیدانستم. در همان دوران نوجوانی یک هنگام برگشت از زمین کشاورزی احساس کردم در مسجد روستا خبری است. با آن حس کنجکاوی که در بچگی داشتم خود را به آنجا رساندم. یک نیسان که چند بلندگو به آن نصب شده به همراه برادری با لباس سبز که در حال سخنرانی با موضوع جبهه و جنگ بود مشاهده کردم من هم در کنار اهالی روستا ایستادم و به حرفهای آنها گوش میدادم بعد از صحبتهایی که شنیدم یک حس عجیب همه وجودم را فرا گرفته بود. تا اینکه اولین شهید روستا به نام شهید آیت الله اقبالی برای خاکسپاری وارد روستا شد.
تمام روستا در یک غم عجیبی فرو رفته بود. اهالی گویی فرزند خود را از دست دادهاند. پیکر آن شهید بزرگوار با عزت و احترام به خاک سپرده شد. بعد از آن آتش عشق به پیوستن به بچههای جنگ در وجودم روشن شد. از آن روز به بعد تنها چیزی که مرا راضی میکرد رفتن به جبهه و دفاع از خاک کشورم بود اما یک مشکل بزرگ در این مسیر مانع رسیدن من به هدفم شده بود. آن هم سن کم من که ۱۳ سال بیشتر نداشتم. شبهای زیادی فکرم درگیر این موضوع بود که چگونه راهی برای اعزام پیدا کنم. به خدا و انبیا متوسل شدم.
کتاب خاطرات نصرالله باقری
خاطره دوم : خاطره شهادت
تویوتاها به خاطر نگرفتن گرا توسط عراقی ها مجبور بودندکه با چراغ خاموش حرکت کنندبدین منظور در حین تخته گاز رفتن گاهی باسرعت داخل چاله ها ودست اندازها می افتادند من هم مثل تمام بچه هامشغول نوحه سرایی بودم که یک لحظه دیدم زیرچانه ام سوخت آنقدر شور و شوق داشتم که اصلاً متوجه جراحت نشدم اصلا متوجه موضوع نشدم تااینکه روزبعدی شیخ باقر خوانساری گفت چرا وجلوپیراهنت خونی شده؟فهمیدم که دیشب درحین حرکت که قنداق اسلحه کف ماشین ونوک اسلحه روبه بالابود بازیرچانه ام برخوردکرده وباعث زخمی شدن آن شده بود بعدازطی مسافتی مابقی راه را با آن همه سلاح و تجهیزات به طرف خط پیاده حرکت کردیم از ابتدای جاده خرمشهر شلمچه تا سه راهی شهادت انواع گلوله سلاح های دشمن در اطراف ما فرود می آمدند و هر بار بهترین فرزندان لرستان را به درجه شهادت و جانبازی نائل می کرد که قرعه اولین شهید به نام برادر پاسدار علی اسداللهی مسئول تعاون گردان رقم خورد فرمانده گردان محمد راجی نیز همان لحظات اول ورود مجروح شد .کنار جاده مملو از پیکر مطهر شهدا و نیروهای دشمن بود غرش انواع و اقسام گلوله های توپ خمپاره و... مرتب درحال بارش بود، سه راه شهادت قتلگاه همه چیز شده بود از لندکروز و بلدوزر و موتور گرفته تا پیکر مطهر بچه های بسیجی که روی زمین آنجا پرپر شده بودند.