یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

رویای صادق (خاطره درگیری اف 14 با 13 جنگنده عراقی) سرهنگ خلبان فریدون علی مازندرانی

  • ۰۲:۴۸
عکس فریدون علی مازندرانی

رویای صادق

(خاطره درگیری اف 14 با 13 جنگنده عراقی) سرهنگ خلبان فریدون علی مازندرانی

 اواخر اسفند ماه سال 1363 بود که تازه عملیات بدر تمام شده بود و بر و بچه های خلبان مامور به پایگاههای درگیر هر کدام به پایگاه ها و محل خدمتی اصلیشون برگشته بودند، نزدیک شب عید بود و ما هم گفتیم خوب این خواست خدا بوده که برای اولین بار بعد از انقلاب امسال شب عید را در کنار خانواده بسر ببریم، تو همین حال و هوا بودیم که صدام نامرد شهر زنی را بصورت خیلی ناجوانمردانه ای و درست دو - سه روز مانده به عید آغاز کرد، که بلافاصله طی یک تلفنگرام آنی از طرف معاون عملیات نیرو دستور صادر شد که کلیه خلبانان اف 14 که در ستاد نیرو خدمت میکنند و بقول ما (همه پیر و پاتالها) در کمترین زمان خودشان را به پایگاههای هفتم و هشتم شکاری برسانند، خوب من هم که تازه دو روزی بود از پایگاه ششم بوشهر به محل اصلی خدمتم در ستاد نیرو و امور ایثارگران بازگشته بودم، بلافاصله و با اولین پرواز ایران ایر همان روز خودم را به شیراز رساندم و به محض ورود به ترمینال شیراز حضور خودم را تلفنی به جناب سروان خلبان عطالله معصومی که افسر عملیات و برنامه نویس گردان بود اعلان نمودم، که انهم نامردی نکرد و برای دو ساعت بعد ما را برنامه کرد که بریم پرواز و در منطقه جنوب پرواز کنیم.

محل اسکان من در این ماموریت در یکی از مهمانسراهای ویلائیVIP شیراز و در جوار خلبانان تانکر بود که آنها هم بطور مرتب و بصورت نوبه ای دائما"بین تهران و شیراز در ماموریت بوده و تامین کننده اصلی بنزین هواپیماهای شکاری اف 14 و اف 4 در پروازهای منطقه بودند البته بدون کوپن که آن زمانها مد شده بود!! تعیین شده بود که من بجای اسکان در این محل در منزل ویلائی جنب همین مهمانسرا که متعلق به رفیق و همکار عزیز و مجردمان جناب سروان خلبان غلامحسین هاشم پور (شاغلام خودمون) بسر میبردم و عموما" هم سایر دوستان اعم از خلبانان شکاری و یا خلبانان تانکر میهمان در پایگاه در مواقعی که پرواز نداشتند در همین منزل دور هم جمع میشدیم و روزگار را با هم میگذراندیم.

دو سه روزی از اقامت من و انجام پروازهای معمول گشت هوائی در منطقه جنوب از مبداء شیراز گذشته بود که بعد از ظهر از گردان اطلاع دادند شهید بابائی دنبال شما میگردند و در صورت امکان با ایشان تماس بگیرید. که از دیسپچ پست فرماندهی سئوال نمودم، ایشان کجا هستند که من تماس بگیرم؟ پاسخ داد الان نمیدانم کجا هستند ولی آن موقع که شما پرواز بودید (صبح) ایشان از امیدیه زنگ زدند، در همین گیر و دار که من در پی پیدا کردن محل ایشان بودم، تلفن زنگ زد و از آنطرف خط شهید بابائی سراغ بنده را می گرفت چون میدانست که هر زمان به شیراز بروم پیش شاغلام اتراق میکنم و هر کسی هم اگر پرواز و یا کار شخصی نداشته باشد در همون حوالی بسر میبرند.... لذا شماره منزل ایشان را گرفته بودند و بدنبال بنده حقیر می گشت، تلفن را برداشتم و بعد از سلام و احوالپرسی معمول سئوال کردم عباس جون چه خوابی دیدی, روز اول عیده عیدی میخواهی بدی؟ که در جوابم با همان لهجه شیرینی که داشت گفت: برادر مثل اینکه شب عیدیه در جوار شاغلام و عطا و کمال و خلیل و ایرج..... جمعتان جمع بوده و خیلی بهتان خوش گذشته است؟، پس به همین خاطر امشب هواپیمای شماره.....بردارید و بدون کابین عقب هواپیما را ببرید اصفهان، که آنجا نفر کم داریم، گفتم حالا چرا بدون کابین عقب و شب؟ میترسی بلائی سر یکی از اونا بیارم؟ که گفت نه ببم جان، یکی از هواپیماها اصفهان در آنجاست و چون خودشان کابین عقب کم دارند شما بدون کابین عقب اون هواپیما را ببر و در اصفهان ماموریتهای واگذاری آنجا را انجام بده ضمنا" انجا هم تنها نیستی رفیقات هستند که سر گرم باشید!؟! خوب بعد از این دستور شفاهی و لبیک گفتن ما طبق معمول، کمی سر بسر هم گذاشتیم و سئوال کردم دنبال کوپن موپن که نیستی؟ خندید گفت نه ببم خدا نکند، زبانت لال بشد، و بعد خداحافظی کردیم و بلافاصله با گردان تماس گرفتم و در خواست آماده نمودن هواپیمای مورد نظر ایشان را جهت پرواز به اصفهان برابر امریه شفاهی معاونت عملیات بعد از غروب آفتاب را نمودم.

بعد از استراحتی کوتاه و خداحافظی با دوستان، همان شب تنهائی با هواپیمای مورد نظر به سمت اصفهان پرواز کردم و سر زمان به پایگاه هشتم رسیدم و پس از انجام امور بعد از پرواز به مهمانسرای پایگاه مراجعه نمودم که ملاحظه کردم عباس راست می گفت، هر چی آدم هر جا بوده انجاست، جناب افغانطلوعی، پیراسته، محنتی، ... و تعدادی هم از برو بچه های قدیمی اف 5 مثل جناب مسعود افشار و اشجع زاده ... و غیره خلاصه ما هم به همین جمع اضافه شدیم بعد از سلام و احوالپرسی حضورمون را به اطلاع افسر عملیات گردان رساندیم.

رویای صادق (خاطره درگیری اف 14 با 13 جنگنده عراقی)سرهنگ خلبان فریدون علی مازندرانی

روز سه شنبه پرواز صبح زود بود و منطقه پروازی ما بین همدان و دزفول قرار داشت که وظیفه ما تامین پوشش هوائی در این منطقه بود که البته در طول این مدت بغیر از یکی دو بار هدایت ما از سوی رادار همدان به سمت اهداف عراقی و عقب گرد هواپیماهای عراقی به داخل مرز های خودشان اتفاق خاص دیگری در طول پرواز روی نداد و پرواز آرام و بی سر و صدائی انجام دادیم و روز چهارشنبه هم مجددا" برابر برنامه تنظیمی گردان 82 از قبل از ظهر تا غروب آفتاب در منطقه اهواز پرواز انجام دادیم و چندین مورد عراقیها را که در هجومهای گله ایشان به منطقه اهواز حمله ور شده بودند، کیش دادیم و بدون هیچ درگیری اساسی باز با دست خالی به پایگاه برگشتیم و بعد از انجام کارهای معمول و چک کردن برنامه های روز بعد جهت استراحت به VIP بازگشتیم.

بعد از صرف شام مشغول صحبت با دوستان بودیم و گوش دادن به اخبار تلویزیون که تلفن زنگ زد و جناب افغانطلوعی که تلفن را جواب داده بود صدا زد فری بیا، پست فرماندهی با شما کار داره، گوشی را گرفتم، یکی از بچه های دیسپچ بود و گفت از شیراز هر کاری کردند نتوانسته اند که با شما تماس بگیرند لذا، پیغام دادند که شما به هیچوجه فردا (پنج شنبه) پرواز نکنید!! خیلی عجیب بود، گفتم چه کسی این پیغام را داده که درجه دار دیسپچ گفت، من پیغام را از سوی دیسپچ شیراز گرفتم و فکر میکنم از طرف جناب هاشم پور و یا معصومی این پیغام را داده اند، سئوال کردم دلیل اینکار را نگفتند؟ که پاسخ داد خیر، چیزی در این مورد اظهار نکرده اند فقط اصرار بر این بوده که حتما" این پیغام بشما داده بشود!!

من با تعجب خدا حافظی کردم و بلافاصله با جناب جاوید نیا که در آن زمان افسر برنامه نویس عملیات و گردان 82 بود تماس گرفتم و پرسیدم جاوید کسی راجع به عدم انجام و یا انجام پرواز فردای من مورد خاصی را بشما اعلان کرده؟ که ایشان هم تعجب کرد و پاسخ منفی داد و بعد که جریان تلفن پیغام شیراز پست فرماندهی را برایش تعریف کردم گفت، متاسفانه از صبح تلفنهای شهری ایراد داشته و به همین دلیل ممکن بچه ها از شیراز نتوانستند باهات تماس بگیرند و خواستند از طریق پست فرماندهی پیغام بدهند که آنهم پیغام را ناقص گرفته، ولی احتمالا" بچه ها می خواستند شوخی کنند، که خداحافظی کردیم و گوشی را گذاشتم و جریان را برای بقیه تعریف کردم و هر کسی یک چیزی گفت و یک کم خندیدیم و بعد هم رفتیم بخوا بیم تا برای پرواز فردا آماده باشیم.

برنامه پرواز روز پنج شنبه چهارم فروردین 64 من برای ساعت 0930 صبح به همراه جناب عباس صنعتکار یکی از کابین عقب های گردان 82 تنظیم شده بود که ضمنا" این اولین باری بود که بنده با ایشان در یک پرواز با هم برنامه شده بودیم و منطقه پروازیمان هم در منطقه ای بین غرب قزوین تا جنوب غربی همدان بود که بعد از بریف کامل پروازی و توضیح مواردی که ممکن است در پرواز و درگیریهای احتمالی پیش بیاید بسمت هواپیما حرکت نمودیم تا راس ساعت پرواز را انجام دهیم.

هواپیمای ما در آنروز مسلح به چهار تیر موشک فونیکس و دوتیر موشک اسپارو و دوتیر موشک ساید وایندر بود که ترکیب خوبی را داشت، از باند پروازی بلند شدیم و بعد از چند دقیقه و ترک رادیوی اپروچ اصفهان با هر دو رادار کرج و همدان تماس را برقرار و حضور خودمان را اعلان نمودیم. و طبق معمول جهت کنترل وضعیت منطقه و هواپیماهای عراقی مهاچم و هواپیماهای خودی که برای انجام ماموریت بمباران مناطق مختلف عراق از آن منطقه می گذشتند در تماس دائم بودیم، در طول مدت این پرواز چندین مرحله تحت کنترل رادار به سراغ چند هواپیمای عراقی که در حال انجام عملیات ایزائی در نزدیک مرز بودند رفتیم که به محض اطلاع از حضور ما و در یکی دو مورد با انجام قفل راداری آنان مجبور به بازگشت بداخل خاک خود شده و ما هم به منطقه ایستائی خودمان بازگشتیم.

ساعت نزدیک به چهار بعد ازظهر بود و ما تازه از آخرین بنزین گیری هوائی به منطقه خودمان بازگشته بودیم که مجددا" رادار ما را از نزدیک شدن یک دسته دو فروندی از هواپیماهای عراقی به مرز آگاه نمود و در خواست نمود که آنان را تحت نظر داشته باشیم، که این بار من که تقریبا" از خلوتی منطقه خسته شده بودم شروع به کم کردن سریع ارتفاع نموده و در همان حال از کابین عقب خواستم که اگر IFF روشن است سریعا" آنرا خاموش نماید و همزمان با باز کردن موتورها بصورت حداکثر شروع به ازدیاد سرعت نمودم تا در یک حالت غافلگیر کننده و از پائین به بالا اینبار بدون انجام قفل راداری خودم را به هواپیماهای عراقی رسانده و حمله خودم را آغاز کنم که در همین اثنا کنترولر رادار که مرا در صفحه رادار خود از دست داده بود شروع به صدا کردن نمود و مرتب درخواست اعلان موقعیت میکرد، من که با استفاده از پستی و بلندیهای منطقه در حال پرواز در لابلای ارتفاعات منطقه بودم شروع به پاسخ دادن به رادار کرده و از وی خواستم حواسش فقط به هواپیماهای عراقی باشد و به موقعیت من زیاد کاری نداشته باشد، همین جا لازم است توضیح دهم که در موارد عادی انجام مکالمات رادیوئی جزء وظائف کابین عقب هواپیما میباشد و جناب صنعتکار که اولین بارش بود با من پرواز میکرد بنا به عادت معمول ولی با کمی دلخوری در همین گیر و دار از من خواست که اجازه دهم ایشان پاسخ لازم را به ایستگاه رادار بدهند!! که من هم بدلیل درگیری با پرواز در ارتفاع پست به ایشان گفتم هر وقت لازم بود میگویم که شما صحبت کنید!!

خوب با همین برخوردی که در کابین بین ما پیش آمده بود، بدون رد و بدل شدن هر گونه حرف وصحبت دیگری به پرواز خودم ادامه دادم و رادار هم مرتبا" موقعیت و سمت هواپیماهای عراقی را در رادیو اعلان مینمود و در جائی که حدود سی مایلی هواپیماهای عراقی قرار داشتم با تمام نیرو شروع به Pull Up کردن و بالا آوردن هواپیما نمودم و رادار هواپیما هم کماکان در حالت TWS قرار داشت و سمت من دقیقا" 280 درجه و سمت هواپیماهای عراقی 60 درجه بود که موقعیت خوبی را برای من جهت Re Attack یا حمله مجدد از سمت راست و به داخل خاک خودمان بر روی هواپیماهای عراقی فراهم می نمود تا در صورت عدم شلیک موشک دور برد بتوانم در یک داگفایت با آنها درگیر شویم، فاصله من تا مرز به کمتر از ده مایلی رسیده بود که ناگهان هواپیماهای عراقی با گردش شدید به سمت چپ خودشان شروع به دور شدن از منطقه نمودند و مشخص بود که رادارهای زمینی آنان از نزدیکی و حضور ما مجددا" با خبر شده و آنان را باز گردانده بودند و رادار همدان هم که در این وضعیت مجددا" ما را در اسکوپ خود میدید، بدلیل نزدیکی زیاد ما به مرز از ما درخواست نمود که سریعا" به منطقه پروازی خودمان باز گردیم و این آخرین مرحله از پرواز آنروز در این منطقه پروازی بود که با ناکامی بعد از حدود شش هفت ساعت پرواز باید به سمت پایگاه اصفهان باز می گشتیم.

چون دیگر نیازی به بنزینگیری مجدد نداشتیم و میخواستیم به پایگاه بازگردیم علیرغم رعایت میزان 8500 پاوند بنزین باقیمانده در هواپیما که همیشه برای ترک منطقه و رفتن برای بنزینگیری مجدد آنرا در نشاندهنده بنزین از قبل ست مینمودیم و به آن Bingo Fuel میگوئیم تا حدود 6000 پاوند بنزین باقیمانده هواپیما در منطقه ماندیم و پس از اعلان وضعیت منطقه توسط رادار همدان و با خبر شدن از حضور یک فروند هواپیمای اف 4 بصورت پوشش هوائی همان منطقه، من با رادار همدان خداحافظی نموده و به سمت پایگاه اصفهان رهسپار شدیم.

ساعت نزدیک به 4.5 بعد از ظهر بود که در نزدیکی فرودگاه با پائین دادن چرخ و فلاپ و غیره و با انجام آخرین چکهای پروازی قبل از نشستن بصورت کامل، آماده فرود بودیم که از دور خودروئی را در سر باند مشاهده نمودم و با کمی دقت متوجه شدم که خودرو فرماندهی پایگاه است که احتمالا" منتظر است تا بعد از نشستن هواپیمای ما از باند عبور نماید و به سمت برج مراقبت اصفهان و یا محل دیگری رهسپار گردد، در همین اثنا صدای فرماندهی پایگاه سرهنگ (تیمسار بازنشسته فعلی) رضا عطائی را از رادیو هواپیما شنیدم که من را صدا میزند!! بلافاصله در پاسخ با ایشان تماس گرفتم و اعلان نمودم که در Short Final باند هستم و چند لحظه دیگر خواهم نشست، که ایشان سئوال نمودند وضعیت خودت و هواپیما چطور است، گفتم همه چیز عالی است، ایشان گفت فری جان منطقه جنوب خالی است، گشت منطقه با اشکال روبرو شده و اوضاع زیاد جالب و آرام بنظر نمیرسه لذا از تهران درخواست نموده اند در صورت امکان برای مدتی بروید در منطقه خارک و در اختیار ایشان باشید تا نفر بعدی آماده پرواز گردد و خود را به منطقه برساند، در پاسخ گفتم من پنج شش ساعته که بالا هستم و خسته شدم ضمن اینکه بنزین هم ندارم تا خودم را به منطقه بر سانم، ایشان گفتند اگر اینکار را انجام بدهید مشکل بزرگی حل خواهد شد و ((بصورت کد و رمز من را از تعداد بالای تانکرهای نفتی پر شده در جوار اسکله خارک و در انتظار اجرای طرح خروج )) با خبر نمودند، که بلافاصله چرخ و فلاپ جمع کرده و گردش به چپ به سمت تانکر منطقه جنوب را گرفتم و از ایشان درخواست نمودم به تانکر اطلاع دهند که من نیاز فوری به بنزین دارم و در صورت امکان بسمت من پرواز نماید که ایشان هم با تائید مراتب از من تشکر و خداحافظی نمودند.

به محض جمع نمودن چرخ و فلاپ ها با گردش به چپ شروع به صعود به ارتفاع 24000 پائی نموده و با اینکه جناب صنعتکار بعد از آن مشاجره کوتاه رادیوئی ساکت در کابین عقب نشسته بود و هیچ صحبتی نمیکرد و روزه سکوت گرفته بود، خودم کلیه تماسهای رادیوئی را انجام و با عوض نمودن کانال رادیو کابین جلو بر روی رادیوی تانکر شروع به صدا کردن تانکر نمودم و به سمت منطقه ایستائی آنان در حال پرواز بودم و بدون اینکه منتظر پاسخی از سوی کابین عقب باشم فقط روی رادیو اینتر کام (داخلی) گفتم روی تانکر قفل راداری انجام بدهید!! زیرا بنزینم وضعیت خوبی نداشت و باید سریعا" موقعیت تانکر را دقیقا" پیدا می کردیم والا باید تصمیم میگرفتم که آیا به مسیر ادامه دهم و یا در بین راه در شیراز بنشینم، در همین حال و هوا صدای تانکر را در پاسخ به صداکردن خود شنیدم که بعد از سلام و احوالپرسی، خلبان تانکر با حالتی پریشان سئوال کرد، فری تو بالا چکار میکنی؟ ابتدا" صدا را نشناخته بودم ولی بعد از صحبت مجدد ایشان صدا را شناختم و در پاسخ گفتم، مهدی جان مگر قرار بود بالا نباشم، خلبان تانکر جناب مهدی همتی بود که در روزهای قبل که ابتدا به شیراز رفته بودم ایشان را با تفاق سایر دوستان 707 در همانجا ملاقات نموده بودم، ایشان مجدد سئوال نمود مگر پیغام پست فرماندهی دیشب بتو نرسید که امروز پنج شنبه پروازی انجام ندهی؟؟ گفتم، نمیدونم کدوم دیوانه ای گفته بود که من امروز پرواز نکنم ولی علتش و نگفته بود و بیخودی هم که نمیشه پرواز نکرد انهم تو این اوضاع و احوال!! در همین اثنا به ایشان گفتم مهدی جان من هیچی بنزین ندارم سریعا" بگرد طرف من و در رستوران را باز کن، که در پاسخ گفت من هم بنزینی برام باقی نموده شش هفت ساعته بالا هستم م و دارم میرم شیراز بشینم اما میتونم تو مسیر حدود 1000 پاوند از بنزین خودم بهت بدهم، گفتم خدا بده برکت بیا جلو ، در حین نزدیک شدن به تانکر از جناب همتی پرسیدم مهدی جان حالا میگی اصل قضیه چی بوده یا نه؟ که گفت دیروز بعد از بازگشت از پرواز "ممیش" (منظور ایشان جناب محمد رضا محرمی یکی از خلبانان تاپ تانکر های 707 بود) نهار را که خورد همان جا از خستگی روی کاناپه خوابش برد و بعد از مدتی یکهو با صدای گریه شدید از خواب پرید و داشت در خواب تو را صدا میزد، که بعد از آرام کردنش، گفت خواب دیدم روز پنج شنبه بعد از ظهر است و فریدون مازندرانی تو یک منطقه دیگری پرواز میکرده ولی یکدفعه سر از منطقه جنوب در آورد و در حین پرواز با چندین هواپیمای عراقی درگیر شد و یکی دو تا از آنها را زد ولی بقیه عراقیها اونو ساندویچ اتک کردن وسط آب زدنش و فری هم نتوانست از هواپیما بیرون بپره!!!! این کل جریان بود ولی چون ما همه به خوابهائی که تا حالا ممیش دیده اعتقاد داریم و میدانیم حتما" اتفاق میفته لذا با تماس با برو بچه ها اول فکر میکردیم تو هنوز تو شیرازی ولی بعد که گفتند رفتی اصفهان هر کاری کردیم نتوانستیم باهات تماس بگیریم، لذا از جناب معصومی و هاشمپور خواستیم هر طوری شده از طریق پست فرماندهی به تو اطلاع بدهند تا امروز که پنج شنبه است پروازی انجام ندهی!!

تازه جریان تماس نامفهوم پست فرماندهی برایم داشت روشن میشد، که با خنده به مهدی همتی گفتم، مهدی جان ممیش باز پر خوری کرده و خوابهای عجیب و غریب دیده، لذا تو کاری به این کارها نداشته باش و ببین تانکر بعدی کی پا میشه تا من بنزین را پر کنم و برم تو منطقه که گفتند اوضاع جالت نیست و منطقه خالی مانده و کسی نیست!! در همین اثناء صحبت کردن با آقا مهدی به تانکر جناب همتی رسیدم و دیدم همه چیز آماده و مهیا است و سریعا" اون 1000 پاوند بنزینی که قول داده بود گرفتم و ایشان هم بعد از اتمام بنزینگیری ما گفت، وای وای میدونی کی داره میاد جای من؟ گفتم کی میاد؟ گفت ممیش داره میاد تو منطقه!! گفتم خوب بهتر خودش می بینه که خواب.... چپه....

چند دقیقه در همان منطقه منتظر شدیم تا تانکر بعدی برسه داخل منطقه هولدینگش که صدای ممیش را شنیدم و بعد از تماس با وی با ناباوری با شنیدن صدای من، اول درخواست تغییر فرکانس کرد و بعد از اون هر چی دلش خواست تو رادیو گفت و بار من کرد!!! آخر هم گفت توی دیوانه مگر نمی دونی همه خوابهای من تا حالا درست از آب در آمده؟ پس چرا امروز پرواز کردی، ضمن اینکه نصف جریان تا الان همانطور که من تو خواب دیده بودم اتفاق افتاده ؟!؟! خلاصه بعد از کلی مذاکرات دیپلماتیک فی مابین با آقا ممیش، و با دادن قول مردانه به وی بابت اینکه تو این پرواز هیچ دیوانگی خاصی از ما سر نزند، ایشان را تا منطقه ایستائی اش که در حوالی کازرون بود همراهی کرده و پس از پر کردن باکهای بنزین، بطرف منطقه مربوطه پرواز نمودیم.

به محض ترک تانکر با رادار بوشهر تماس حاصل نمودم و از حضور و آمادگی خودمان در منطقه وی را مطلع نمودم و با کم کردن ارتفاع برای رفتن به ارتفاع حدود یکصد پائی بالای آب در هوائی کاملا" Haze بدلیل غبار محلی و نزدیکی به زمان غروب خورشید، خود را در ضلع ورودی منطقه و بسمت غرب قرار دادم و بلافاصله بعد از انجام این رادیو کال با رادار بوشهر صدای یکی از بچه های اف 14 شیراز بنام جناب سید محسن حسینی را شنیدم که روی رادیو داخلی ما اعلان نمود (( ددی، من رفتم هیچی ندارم )) تکیه کلام محسن "ددی" بود که تو هر یک چمله اش این کلمه را دو سه بار تکرار میکرد، بلافاصله بعد از اعلان ترک منطقه از طرف محسن حسینی صدای خلبان اف 4 ی هم که در شرق بوشهر پرواز میکرد را با همین مضمون تو رادیو شنیدم و او هم بدلیل مشکل راداری که داشت با ما خدا حافظی کرد و منطقه را ترک گفت تا در بوشهر بنشیند، نگاهی به اطراف خارک انداختم دیدم بیش از بیست و سه چهار فروند کشتی نفت کش که هر کدام تا خر خره در آب فرو رفته بودند بصورت پراکنده در اطراف اسکله "تی" خود نمائی میکنند و مشخص است که همه در انتظار انجام برنامه خروج در اواخر همان شب هستند، تازه متوجه شدم چرا جناب سرهنگ عطائی فرمانده پایگاه انقدر اصرار داشت که هر طوری شده سریعتر ما خودمان را به منطقه برسانیم، خوب قسمت این بود تا از آن پرواز طولانی خسته کننده در غرب کشور به جنوب بیایم و یک مدت کوتاهی هم اینجا پرواز کنیم و مواظب این بندگان خدا باشیم تا بارشون را بدون دغدغه خاطر از این محل خطر ناک دور کنند.

حدود پنجاه دقیقه ای بود که داشتیم در منطقه پرواز می کردیم و همه چیز آرام و بدون سر و صدا پیش میرفت و من با چک کردن میزان بنزین باقیمانده و حساب و کتاب زمان خروج از منطقه با رسیدن به همان میزان بنزین Bingo Fuel تصمیم داشتم که تا در انتهای آخرین لگ (ضلع) منطقه که بسمت غرب بود که رسیدم منطقه را ترک کنم، که همزمان صدای رادار بوشهر رشته افکارم و بهم زد و شنیدم که روی رادیو اعلان نمود "همسایه قرمزه" این بدین معنی بود که احتمال حمله به جزیره خارک می رود و کلیه سیستمهای پدافندی، به حالت آتش به اختیار در آمده اند، کمی در همان مسیرم ادامه دادم که مجددا" صدای رادار بوشهر را شنیدم که می گوید "ما هم قرمزیم" ضمنا" شما هم سریعا" گردش به چپ کنید و بگردید به سمت 180 درجه و بطرف جنوب منطقه ادامه دهید!! این بدین معنی بود که از یک ایستگاه راداری و یا سیستم شنود منطقه ای به رادار منطقه بوشهر اعلان وضعیت نموده که احتمالا"این جزیره در شرف مورد حمله قرار گرفتن از طرف هواپیماهای عراقی می باشد و با اعلان وضعیت قرمز در بوشهر، حمله هوائی قطعی است، و در این حالت است که پدافند هر دو منطقه خارک و بوشهر به حالت صد در صد آماده باش و آتش به اختیار در آمده بودند، پس از این رادیو کال بوشهر به نشاندهنده بنزین نگاه کردم دیدم عدد 8000 پاوند را رد کرده ام و نشان دهنده بنزین رو به کم شدن میباشد، با خود فکر کردم خوب اگر الان بگویم که من بنزینم تمام شده و باید منطقه را ترک کنم ، که همه فکر میکنند اف 14 ترسید و به بهانه کمبود سوخت از منطقه خارج شده!! و اگر هم بخواهم منطقه را ترک کرده و سریعا" بروم بنزین بگیرم و باز گردم که ممکن است در این فاصله هواپیماهای که نمیدانم هنوز در کجای منطقه خلیج فارس قرار دارند خودشان را به جزیره خارک رسانده و ترتیب همه این سوپر نفتکشها و اسکله بارگیری نفت را با هم بدهند ..... پس خدای من چکار کنم ؟ چه تصمیمی را باید می گرفتم؟!؟!

خوب بنا بدرخواست رادار گردش به چپ را هم آغاز نموده بودم و در سمت حدود 180 درجه بسمت جنوب جزیره در حال پرواز بودم که نگاهی به نشاندهنده بنزین انداختم و دیدم حدود 7000پاوند بنزین باقیمانده و لذا تصمیم به ماندن گرفتم و به کابین عقب اعلان نمودم بنزین مان برای ورود به درگیری خیلی کم است، ولی انتخاب دیگری نداریم و باید تا آخرین لحظه در منطقه بمانیم، لذا حواست را خوب جمع کن و تا اعلان نکردم ایجکت نمیکنید هر جائی که لازم بود خواهم گفت و آنوقت ایجکت میکنید!!

اینجا لازمه توضیح بدهم که عموما"من در پروازهائی که با کابین عقب های قدیمی تر می رفتم پرواز، دسته انتخاب وضعیت Ejection Command Handle را میگفتم بر روی MCO قرار دهند، تا در صورت بروز هرگونه مشکلی در حین درگیریهای هوائی و در آخرین لحظات پروار در صورت نیاز و صلاحدید اگر اعلان ایجکت نمودم، کابین عقب با ایجک نمودن خود من را هم از هواپیما خارج نماید، در این پرواز هم از ابتدا گفته بودم که کابین عقب همین کار را کرده و حالت MCO را انتخاب نمودیم ولی با توجه بشرایطی که در آن قرار گرفته بودیم و کم شدن سریع بنزین باقیمانده که هر آن ممکن بود به علت تمام شدن آن مجبور به ایجکت و خروج اضطراری از هواپیما شویم قبل از گردش به سمت هواپیماهای عراقی به کابین عقب گفتم Ejection Handle را روی حالت Pilot قرار میدهیم اما تا زمانی که اعلان نکردم شما هواپیما را ترک نمی کنید، بدین ترتیب اگر کابین عقب هم به هر دلیلی بصورت ناگهانی تصمیم به ایجکت می گرفت به تنهائی قادر بود خودش را به بیرون پرتاب کند و من هنوز می توانستم در هواپیما باقی مانده و آنرا هدایت نمایم.

با این تصمیم که گرفتیم، از رادار پرسیدم خوب اگر هدفی داری چرا من را به سمت جنوب می فرستید، اول بگو ببینم چه خبره؟ کنترولر رادار در جواب گفت، برابر اعلان رادار بندر امام رادار ( رادار موبایلی که از بهبهان به این منطقه گسترش داده شده بود و به همین خاطر هواپیمای خفاش هم در پرواز بود تا مکمل این رادار باشد)، بالای ده (10) فروند هواپیما در حال نزدیک شدن به منطقه هستند و لی هنوز نتوانستیم با آنها ارتباط راداری برقرار نمائیم، که در جواب گفتم پس من را برگردان به سمت 300 درجه تا ببینیم چی داریم!! با این اعلان و با انجام گردشی سریع به راست در سمت 300 درجه قرار گرفتیم و به صنعت کار گفتم رادار را اول Tilt کن کف آب تا ببینیم چیزی داریم یا نه، به محض ثابت شدن هواپیما در سمت دلخواه اهداف به ترتیب در صفحه رادار ما مشخص میشدند و بعد از سرچ کامل ارتفاعات بالاتر و هر دو سمت چپ و راست آنان و اطمینان از اینکه فقط همین تعداد هستند، مشخصات اهداف را به ترتیبی که میدیدم و شامل یکدسته دو 2 فروندی در جلو، و سه دسته 3 فروندی در پست سر آنها و در آخر هم یک دسته 2 فروندی دیگر که جمعا" تعداد 13 فروند میشدند و در ارتفاع حدود 500 پائی بالای آب و در سمت 120 درجه با فاصله ای حدود 75 مایلی از ما بطرف بوشهر در پرواز بودند را به رادار دادیم که آنها هم پس از چک نمودن مجدد تعداد و سمت و فاصله اهداف گفته های ما را تائید نمودند، خوب دیگر مسئله داشت راستی راستی جدی میشد و در وضعیتی که هر لحظه بنزین داره کم و کم تر میشه تازه میخواهیم با این جماعت زبون نفهم هم درگیر بشیم، در همین اثنا صدای ممیش هم که رادیو خود را بر روی کانال رادار ست نموده بود تا تمام مراحل پرواز ما را زیر نظر داشته باشه نیز مرتبا" شنیده میشد که میگفت" لامصب تو که بنزین نداری پس چرا انجا وایستادی" چون او میدانست که از زمان بنزین گیری ما مدتی است گذشته و من هم که درگیر این هدفهای جدید بودم و نمیتوانستم جوابی به او بدهم، لذا تنها یکبار روی رادیو گفتم " لطفا" رادیو را اشغال نکنید" بلافاصله به ردار گفتم اینها الان باید بگردند به سمت 180 تا 200 درجه چون احتمال میدهم که از سمت جنوب بخواهند حمله را انجام بدهند لذا حواست باشه اگر گردش کردند همه را داشته باش که کسی از بینشان جدا نشده باشه چون اگر آنها بگردند من هم از راست میگردم تا به موقع روبرویشان در بیایم.

منطقه واقعا" بهم ریخته بود، صداهای مختلفی را در اطراف کنترولر ایستگاه رادار میشنیدم که نشان دهنده التهاب شدید در بین افراد ایستگاه رادار بود و همزمان صحبت با من، مکالمات زیاد دیگری با سایر ایستگاهها و سایتهای پدافندی توسط افراد دیگر شنیده میشد، کنترولر رادار اعلان نمود هدفها گردش براست نموده و سمت 170 درجه را با فاصله 55 مایلی از شما گرفتند، در همین موقع چراغهای نشاندهنده Low Fuel Light سمت چپ و راست هر دو روی پانل Caution Light روشن شده بود و پشت سر هم چراغهای دیگری نیز در حال روشن شدن بود، تنها کاری که قبل از انجام گردش براست خودم انجام دادم تنظیم حداقل ارتفاع 35 پائی بالای آب در Radar Altimeter بود تا در صورت چرخش سریع و کم شدن فاصله با آب را با بوقی که میزند بمن هشدار بدهدو ارتفاع را گوشزد کند، ضمنا" از کابین عقب هم پرسیدم سیستمها ALR ها و ALQ و چف و فلیر همه روشن است؟ که با پاسخ Yes Sir ایشان خیالم از این بابت هم راحت شد، تنها اشکالمان کمبود شدید بنزین بود که کاریش هم نمیتونستیم بکنیم و در این موقعیت باید تا آنجائی که اجازه میداد جلو میرفتیم و اگر موشکی نمیخوردیم بموقع ایجکت میکردیم!!

نشاندهنده بنزین 2500 را نشان میداد که به همین خاطر چندین چراغ Warning روشن شده و یا برخی در حال چشمک زدن بود، در همین موقع هدفها گردش خودشون از سمت چپ به سمت حدود 20 درجه با فاصله ای حدود 35 مایلی از ما شروع کردن که با اعلان این وضعیت از سوی رادار من هم گردش خودم را از سمت راست آغاز و شروع به کم کردن ارتفاع نمودم تا در حدود 50 پائی بالای آب قرار بگیرم در اواخر گردش بود که به جناب صنعتکار گوشزد کردم که از گردش در آمدیم فقط بیرون را نگاه کن و مواظب بیرون باش، بهیچوجه روی هیچکدام از تارکت ها قفل راداری نکن و اگر لازم بود خودم از PLM Lock استفاده میکنم ، نگاهی به نشاندهنده بنزین انداختم دیدم داره از 2000 میره پائین تر و از اواسط گردش، خودم هم تنها بیرون از هواپیما را نگاه میکردم تا ببینم چیزی بطرفمان شلیک شده یا نه، درست در لحظه ای که در روبروی هواپیماهای عراقی و در فاصله حدود 20 مایل از هم قرار گرفته بودیم جناب صنعتکار با نزدیک شدن اهداف و آغاز بکار شدید سیستمهای ECM دستپاچه شد و روی اولین هدف قفل نمود که بلافاصله با فریاد بلندی در رادیو قفل راداری را شکستم و گفتم مگر نمی بینی چند تا موشک داره بطرفمان می آید؟ کنترولر رادار که همه هواپیماهای عراقی و همینطور ما را در اسکوپ خود میدید با این مکالمه من که روی رادیو انجام شد دیگر صدایش در نمی آمد، توی آسمان بیش از بیست فروند موشک کله قرمز مستقیم داشت بطرف ما میامد، صدای انواع آزیر ها از سیستمها بلند شده بود و چراغهای هشدار دهنده یکی پس از دیگری چشمک میزد و چف و فلیری بود که پشت سر هم از زیر و ته هواپیما شلیک میشد، تنها راه نجاتمان شروع مانورهای سنگین و گردش های شدید به چپ و راست بود که ما به انJinkingمیگوئیم، سکوت مرگبار رادیوئی هم جا را گرفته بود و تنها ما بودیم و موشکهای در حال پرواز بسمت ما که از روبرو یمان می آمدند، با استفاده از حداکثر قدرت موتور و دو سه باری با استفاده از نیش After burner پس سوز موشکها را یکی پس از دیگری Defeat میکردیم، هشت فروند از هواپیماهای میگ 27 ( میگهای 23 بهینه سازی شده) عراقی مخصوص بمباران که حامل انواع بمب ها بودند با دیدن این صحنه کلیه بمبها و مهمات خودشان را یکجا در آب رها کردند و هر یک سعی مینمود با گردش بسمت عراق زودتر از دیگری خود را از صحنه دور نمایند، در این بین هواپیماهای پوشش بمب افکنها نیز که همگی از نوع میراژهای اف 1 بودند و هر کدام حامل 4 تیر موشک سوپر ماترا 530 بودند بصورتی احمقانه هر پنچ فروند با هم موشکهای خود را همزمان بسوی ما شلیک نموده بودند و به همین علت بود که یکباره تعداد زیادی موشک باهم در آسمان به پرواز در آمده بود، و حال که هنوز ما روی هوا بودیم و موشکی هم به ما اصابت نکرده بود و کماکان بسمت آنها در حال پرواز بودیم، از ترس فلایت آنان نیز مانند هواپیماهای بامبرشان از هم گسیخته شده و با وجود اف 14 در منطقه آنها نیز حداکثر سعی خود را بکار می بردند تا هر چه سریعتر از هواپیمای ما و رینگ موشکهای هاگ خود را بدور نگاه دارند و لذا هر کدام در آن ارتفاع پائین با دستپاچگی شدید به سمتی می گشت تا در دام ما نیفتاد، غافل از اینکه ما خود با حداقل بنزین امکان داشت هر لحظه بدون اصابت موشکی به هواپیما مجبور به ترک آن شده و ایجکت نمائیم!!!

با اینکه هوا غبار آلود و نزدیک به تاریک شدن بود و پس از منحرف کردن اکثر موشکها و انفجارشان در هوا و یا سقوط شان در آب، در سمت راستم سه فروند از آخرین هواپیماهای پوششی میراز ها را که با چشم قابل رویت بودند دیدم و با گردشی فوق العاده تند از راست به سمت آنان چرخیدم که دیدم، هر سه فروند پس سوزهایشان را روشن کرده و در حال پرواز بصورت زیگزاک بر روی آب بسمت خاک عراق هستند و هر لحظه در یکی از این گردشها احتمال سقوط یکی از آنان در آب می رود، که با دیدن عدد 600 روی نشان دهنده بنزین بلافاصله هواپیما خود را کنترل و از ادامه مسیر منصرف شدم و قبل از هر کاری موتورها را به حالت 90% در آوردم، دیگر هواپیمائی دور و بر ما نبود، و مدت زیادی بود که رادیو در سکوتی طولانی فرو رفته بود، از کابین عقب سئوال کردم آیا متوجه هیچ ضربه و یا شوکی به هواپیما نشده اید؟ که با پاسخ منفی دادن وی کمی خیالم راحت تر شده و مشغول تعیین موقعیت خود و هواپیما شدم، با یک نگاه متوجه شدم در حد فاصل بین دو جزیره فارسی و عربی حدودا" پنجاه مایلی جنوب خارک قرار دارم، رادار را صدا زدم، پاسخی نشنیدم، مجددا" رادار را صدا زدم و نهایتا" برای سومین بار رادار را صدا زدم، که اینبار کنترولر رادار با ناباوری و با بغض شدیدی که در گلو داشت پاسخ من را داد و سئوال کرد مگر شما هنوز تو هواپیما هستید؟!؟! به او گفتم پس قرار بود کجا باشیم؟ کنترولر که حالا باورش شده بود ما هنوز زنده هستیم با خوشحالی گفت ما و کلیه شناورهای تو منطقه صدای شدید انفجار را که در اثر پرتاب تعداد زیادی بمب در آب بوده شنیدیم ولی فکر می کردیم یکی از آن موشکها هم که شلیک شد بشما اصابت نموده و شما در آب سقوط نمودید و متاسفانه همین اطلاع را به مرکز و پایگاه هشتم هم داده ایم!!!

در پاسخ کنترولر گفتم نه برادر می بینید که ما هنوز زنده ایم فقط آماده باش و به برج بوشهر اطلاع بدهید که من بصورت اضطراری باید در بوشهر بنشینم اگر بتوانم به آنجا برسم!!

کنترولر رادار که تازه خودش را پیدا کرده بود پاسخ داد ، قربان ما و همسایه هنوز قرمزیم!! گفتم آقا جون قرمز و سبز و سفید نداره به همه بگو سفید کنند !! من دارم می آیم تا بنشینم، در پایان همین مکالمه صدای جناب محرمی را شنیدم که به رادار اعلان کرد، نشستن ایشان منتفی است ما تا چند لحظه دیگر با هم دست میدهیم!! گیج شده بودم مگر ممیش دیوانه شده !! سریع از کابین عقب خواستم آنتن را بالا بده و ببیینه چیزی جلوی ماست، برابر مقررات هواپیمای تانکر در یک دوره ایستائی دور از مرزها و در داخل سرزمین اصلی و در ارتفاع بین 22000 الی 28000 پائی باید پرواز کند، چطوری اون میگوید ما الان با هم دست میدهیم، تو همین فکرها بودم که کابین عقب هواپیمای تانکر را درست در مقابلمان در حدود فاصله 30 مایلی و در حال کم کردن ارتفاع بزیر 5000 پائی بالای آب گرفت و من حیران مانده بودم که اون اعجوبه انجا چه میکند!!

موقعیت تانکر را با رادار بوشهر چک نمودیم و تائید شد و با حالتی ناباورانه بسمت او در حرکت بودم که در همین زمان صدای جناب جاوید نیا را شنیدم که داشت با رادار بوشهر صحبت میکرد و اعلان میکرد جناب عطائی (فرمانده پایگاه هشتم شکاری) و جناب مهرگانفر ( از خلبانان اف 14 و خلبان بونانزا) با یک فروند بونانزا از اصفهان بلند شدند و بسمت بوشهر در پروازند و درخواست نمودند که آخرین وضعیت اف 14 را برایشان توضیح دهید، که آیا تیم رسکیو و نجات به منطقه سقوط رسیده یا نه؟ و اطلاعی از بیرون پریدن و یا نپریدن بچه ها دارید یا نه؟

با توجه به وضعیت هواپیماهای موجود تو منطقه حدس زدم آقایون بحث آخرین وضعیت ما را دارند دنبال میکنند که بلافاصله روی رادیو جاوید را صدا زدم و پرسیدم جاوید دنبال کی میگردی؟ یک لحظه صدام را نتوانست تشخیص بده و با اون لهجه شیرین اصفهانیش گفت، مثیکه فری رو زدندش، نمیدونیم پریده س بیرون یا نپریدس ؟ گفتم جاوید مطمئنی که پریده س؟ تازه صدایم را تشخیص داد و گفت فری تو کجائی؟ پاسخ دادم تو هواپیما و داخل لباسهام!! گفتم جاوید جون تا شب نشده بونانزا را برگردون بشینه پایگاه، من هم بر میگردم پایگاه اگر بنزین بگیرم در غیر اینصورت امشب بوشهر ماهی میخورم!!

بعد از این مکالمات رادیوئی که یک کم خستگی امان در کرد رفتیم بطرف تانکر و نهایتا" در ارتفاع 2000 پائی بالای آب توانستیم خودمان را به تانکر رسانده و به بسکت بنزین گیری وصل بشیم، اما ممیش هم که هنوز باور نداشت که من دیگر بدنبال هواپیماهای عراقی نخواهم رفت از پر کردن فوری باکهای ما خود داری می کرد و صد پاوند پاوند بنزین میداد تا ما کاملا" منطقه بوشهر را هم رد کرده و به همان صورت متصل بهم ارتفاع را به حدود بیست و دو هزار پائی رساندیم و همزمان هم صدای هواپیمای دیگری را از شیراز شنیدم که تازه از شیراز بلند شده و بسمت منطقه می آمد و بدین ترتیب ما با خداحافظی از رادار بوشهر و جناب محرمی این خلبان شجاع و دلاوری که برای نجات ما دست بریسک بزرگی زده بود و علیرغم تمامی دستورالعملها و قوانین در ان وضعیت نا مساعد ما را از ترک اجباری هواپیما و از دست دادن یک فروند هواپیمای اف 14 نجات داد، به یکی از غیر منتظره ترین روزهای پروازی خود پایان دادیم.

البته همین طور که در راه رسیدن به پایگاه اصفهان بودیم از طریق کنترولر رادار بوشهر با خبر شدیم که برابر گزارش و تائید سایت های شنود نیروی هوائی و نیروی دریائی و بالاخره هواپیمای خفاش که در منطقه بودند تعداد دو فروند از هواپیماهای مهاجم پوشش هوائی که از نوع میراژ بودند و یک فروند از بمب افکنهای میگ 27 عراقی به پایگاههای خودشان بازنگشتند و از کل سیزده فروند هواپیمای مهاجم عراقی که برای درهم کوبیدن تاسیسات جزیره خارک و از بین بردن نفتکش های آماده ترک منطقه به ماموریت اعزام شده بودند تنها 10 فروند آنان به پایگاه های مربوطه بازگشتند، و این خبری بود که خستگی این پرواز و مخاطرات آنرا بطور کل از تن ما بیرون کرد، ضمنا" زبون رفیق هم پروازیمان را هم باز نمود..!!

نقل از

شاگرد بنّا

هواییِ جنوب شدم و راهیان نور...

سلام 
به سلامتی 
کاش منم می تونستم بیام. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan