یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شعر شهیدان

  • ۰۰:۰۲

شهدای شلمچه

شهدا را مبر از یاد!

جانا هنرِ اهل وفا را مبر از یاد

جانبازی مردان خدا را مبر از یاد

آیین جوانمردی شیران سلحشور

سرهای ز تن مانده جدا را مبر از یاد

آنجا که شهیدان همگی شاهد عشقند

جوشیدن خون شهدا را مبر از یاد

افکند عدو در سر هر راه، دو صد دام

حیلت گری خصم دغا را مبر از یاد

امروز بُوَد جنگ تو در عرصه فرهنگ

ای مرد! در این عرصه خدا را مبر از یاد

…..

شهید سیدمحمد موسوی ، شهدای روستای سنج الیگودرز

  • ۲۳:۰۰

شهید سید محمد موسوی - روستای سنج الیگودرز

شهید سیدمحمد موسوی

کد ایثارگری: 6129416

نام پدر: سیدعلی اکبر

محل تولد: الیگودرز ،روستای سنج

تاریخ تولد: 1331/10/01

شغل: کشاورز

تحصیلات: دیپلم تاریخ

شهادت: 1361/11/18

محل شهادت : جبهه جنوب 

زندگی نامه:

سید محمد فرزند سید علی اکبر در دی ماه سال 1331 در خانواده ای مذهبی فرزندی به دنیا آمد که نام او را محمد گذاشتند . در دوران کودکی پدر را از دست داد و از همان دوران با سختی ها و مشکلات  دست و پنجه نرم کرده و دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشتند.20 ساله بودکه انقلاب اسلامی شکل گرفت. وی در مبارزات دوران انقلاب نقش مؤثری داشت و با شرکت در راهپیمایی ها و حرکتهای گروهی شهرستان الیگودرز، دِین خود را به امام و ملت انقلابی اَدا کرد .

خورشیدهای خاک نشین، یادشان بخیر

  • ۱۳:۱۰

شهید محمود کاوه در کنار شهید صیاد شیرازی

خورشیدهای خاک نشین، یادشان بخیر

پلهای آسمان به زمین، یادشان بخیر

با خون نوشتههای «به مجنون خوش آمدید» 

بعد از تقاطع دل و ایمان، یادشان بخیر 

آن روزهای روشن و آیینههای صاف 

شبهای شور و رزم و کمین، یادشان بخیر 

آن دسته دسته شاپرکانی که پر زدند 

تا لمس شعلههای یقین، یادشان بخیر 

دستان رو به علقمهی مانده روی خاک

پاهای بوسه داده به مین، یادشان بخیر

چندین هزار یوسف از اینجا گذشتهاند

ما ماندهایم و آه و همین «یادشان بخیر»

حتی هنوز روشن و جاریست ردشان

این گوشه، پای نهر... ببین! یادشان بخیر.

یکی یکی

  • ۰۹:۳۲

وقتی که میرسند پسرها یکی یکی

هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی
وقتی که می‌رسند خبرها یکی یکی

خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا
وقتی که می‌رسند پسرها یکی یکی

باب نیاز باب شهادت درِ بهشت
روی تو باز شد همه درها یکی یکی

سردار بی‌سر آمده‌ای تا که خم شوند
از روی دارها همه سرها یکی یکی

رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما
مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی

رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
درباره‌ی بهشت نظرها یکی یکی

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی

آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی

شاعر: مهدی رحیمی

 

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

  • ۱۳:۲۸

وقتی تو جبهه رفتی

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

بهر   محبت   تو   غرق    نیاز   بودم

وقتی شهید گشتی، شبها چه گریه کردم

از دوریت نهان در سوز و گداز بودم

مادر که گریه می کرد می سوخت قلب زارم

من با خدای خوبم مشغول راز بودم

وقتی نماز می خواند آرام می گرفتم

من هم کنار مادر    اندر  نماز  بودم

مادر ز خاطراتت با افتخار می گفت

از این شهادت تو من سرفراز بودم

جان عزیز خود را کردی فدا و من هم

آماده شهادت با دست باز بودم

با کسب علم و دانش راهت ادامه دادم

من بهر کشور خود آینده ساز بودم

======================

حمیدرضا فاطمی

 (این شعر با الهام از عکس بالا سروده شده)

تقدیم به فرزندان عزیز شهدا و رزمندگان

اشعار فاطمی 

شعر جهانسوزی از شهید تیمور معظمی گودرزی

  • ۲۱:۱۳

شهید بسیجی تیمور معظمی گودرزی

شعری از شهید تیمور معظمی گودرزی


برو مادر خداحافظ که دیگر روی ماهت را نخواهم دید
دگر از گرمی آغوش پر مهرت نصیبی بر نمی گیرم
مرا دیگر نمی بوسی
دگر لبهای گرمابخش دلجویت برای من نمی خندد
برایم دیگر این دنیا به آخر می رسد مادر
دگر آن دست گرمت را بر روی گونه هایم حس نخواهم کرد
دیگر سهمی ندارم از نوازش های تو مادر
خوش آن روزی که در دامان پر مهرت مرا می پرورانیدی
و حالا من آن طفلم
به محبوبم بگو مادر من دلخسته را دیگر نمی بیند
امیدش را ببر مادر بگو فرزند من مرده است دیگر برنمی گردد
صدای ناله های زخمی ها
خروش و غرش بی وقفه ی خمپاره ها در جبهه می پیچد
مسلسلها ز بی رحمی بروی رزمنده ها ، خمپاره ها و سرب می بارند
به گوشم آه درد آلود مجروحان ندایی تازه می گردد
تفنگم را به دوشم می کشم تا ناجوانمردان دشمن را از پا بیندازم
و اما لحظه ای از سوزش درد سینه ام بر پا نمی مانم
سپس بر خاک گرم جبهه می غلتم
ولی مادر برو با سربلندی زندگانی کن
که فرزند تو اینک در ره میهن شهادت را پذیرا شد
شکوه این شهادت را علف هایی که با خونم به رنگ لاله می روید به همراه نسیمی بازگو می کند مادر
شب تاریک و غمگین است من بنشسته ام اینجا
دور از بسترم مادر

به یاد گرمی آغوش پر مهرت
تفنگم را به آغوشم فشردم من
ولی ناگه صدای غرش توپی به افکار من بیچاره می خندد
به گوشم ناله ی زنجیرهای تانکی می رسد از دور
به دنبالش هزاران بمب آتش زا می ریزد از دور
خداحافظ مادر جان ...

پ.ن: این شعر جانسوز در ساعت های آخر عمر شهید در اول خرداد 1365 در منطقه جنگی حاج عمران نوشته شده

وصیت نامه شهید تیمور معظمی گودرزی

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan