یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

گفت‌و‌گو با همسر شهید احسان نصیری چمطاقی از شهدای امنیت

  • ۱۴:۳۲

گفت‌و‌گوی «روزنامه جوان» با همسر شهید احسان نصیری چمطاقی از شهدای فراجا

چه مرگی پرسودتر از شهادت که نصیب همسرم شد!

 شهید احسان نصیری چمطاقی اهل استان اصفهان شهرستان باغ بهادران روستای چمطاق است. متولد ۱۰ بهمن سال ۱۳۷۰ به خاطر علاقه‌ای که به پلیس شدن داشت، وارد نظام شد و در لباس مردان فراجا خوش درخشید همکاران و همرزمانش خاطرات خوبی از تلاش‌ها و مجاهدت‌های ایشان در ذهن دارند.

شهید احسان نصیری چمطاقی اهل استان اصفهان شهرستان باغ بهادران روستای چمطاق است. متولد ۱۰ بهمن سال ۱۳۷۰ به خاطر علاقه‌ای که به پلیس شدن داشت، وارد نظام شد و در لباس مردان فراجا خوش درخشید همکاران و همرزمانش خاطرات خوبی از تلاش‌ها و مجاهدت‌های ایشان در ذهن دارند. شهید احسان نصیری بسیار مشتاق بود که به جمع مدافعان حرم برسد، اما شرایط شغلی‌اش اجازه نمی‌داد او با خدای خودش اینگونه عهد بست که در تأمین امنیت مردم و خانواده شهدای مدافع حرم همه غیرت و تعهدش را به میان بیاورد و خدا چه نیک پاسخ این اخلاصش را داد. شهید احسان نصیری در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۰ در فولاد شهر اصفهان به شهادت رسید و پیکرش در روستای چمطاق به خاک سپرده شد. برای آشنایی با شهید مدافع امنیت فراجا با سیده مرضیه نوربخت همسر شهید احسان نصیری چمطاقی همراه شدیم تا از سبک و سیره زندگی این شهید بیشتر بدانیم. متن پیش رو حاصل این هم کلامی است.

شهید احسان نصیری - فولادشهر

آغاز راه‌...
همسر شهید احسان نصیری صحبت‌هایش را اینگونه آغاز می‌کند و از همراهی‌اش با شهید می‌گوید: من و احسان با هم نسبت فامیلی نداشتیم. به گفته خودش و اطرافیان، او برای ازدواج خیلی سخت پسند بود. او به خواهرش گفته بود که دوست دارد با کسی ازدواج کند که از نظر عقیده هم سطح باشند. دوست داشت همسرشان اهل حجاب، نماز و قرآن باشد. بعد از اینکه به هم معرفی شدیم و بعد از انجام صحبت‌های اولیه من ایشان را انتخاب کردم و مسیر زندگی‌ام را با ایشان آغاز کردم. مسیری که ختم به شهادت شد.
عاشق رهبری بود
او در ادامه به شاخصه‌های اخلاقی شهید اشاره می‌کند؛ همسرم علاقه خاصی به رهبر معظم انقلاب داشت. هر مرتبه ایشان را در تلویزیون می‌دیدیم یا درباره ایشان صحبت می‌کردیم به احسان می‌گفتم، من دوست دارم رهبر را ببینم.
احسان هم می‌گفت؛ ما که نمی‌توانیم ایشان را از نزدیک ببینیم. فقط می‌توانیم از تلویزیون ایشان را زیارت کنیم و دعا کنیم که سایه‌شان بالای سر ما و این نظام باشد.
تا جایی که خودش برایم تعریف کرده بود، در دوران نوجوانی بیشتر اهل مسجد بود و در آنجا کار‌های فرهنگی انجام می‌داد. مکبر بود و فعال بسیجی. احسان به خاطر علاقه‌ای که به پلیس شدن داشت، بعد از سربازی وارد نظام شد تا اینکه عاقبتش ختم به شهادت شد.
همسرم خیلی به فوتبال و فوتسال علاقه داشت و در دوران نوجوانی در فوتسال مقام کسب کرده بود.
یکی از بارزترین ویژگی اخلاقی او که در میان فامیل و همکاران زبانزد بود، خوش اخلاقی و خنده رو بودن ایشان بود. ایشان همیشه امیدوار به آینده بود و همیشه با امید زندگی می‌کرد. خیلی اهل رفت و آمد و معاشرت بود. حالا چه بین همکاران و اقوام و چه با دوستانش روابط عمومی بالایی داشت. برای پدر و مادرشان احترام ویژه‌ای قائل بود. اصلاً برای مسائل مالی به خانواده فشار نمی‌آورد پدرش تعریف می‌کرد می‌گفت احسان در رشته برق صنعتی درس می‌خواند و احتیاج به کامپیوتر داشت
آن زمان خواهرهایش هم در حال تحصیل بودند و از نظر مالی من در سختی بودم. احسان در مورد تهیه کامپیوتر به من حرفی نزد، به یاد دارم خودش تمام تابستان را سر کار رفت و حقوقش را برای خرید کامپیوتر پس انداز کرد. بسیار اهل رعایت حق‌الناس بود. در زمان انجام کار‌های اداری جواب تماس‌های شخصی را نمی‌داد تا ذهنش مشغول نشود و خللی در تأمین امنیت ایجاد نشود.

تأمین امنیت خانواده‌های مدافع حرم
مرضیه نوربخت از روز‌هایی می‌گوید که همسرش او را برای شهادتش مهیا می‌کرد؛ همیشه غیر مستقیم به من می‌گفت، چون می‌دانستند من طاقت شنیدنش را ندارم. وقتی خبر شهادت همکارانشان را در استان‌های دیگر مخصوصاً سیستان و بلوچستان می‌شنید، به من می‌گفت شغل ما همین چیز‌ها را دارد. یک مرتبه در حرم امام رضا (ع) بودیم به من گفت خوش به حال مدافعان حرم که می‌توانند بروند از حرم زینب (س) دفاع کنند، کاش من هم این لیاقت را داشتم و می‌توانستم بروم آنجا دفاع کنم که من به ایشان گفتم شما داخل همین ایران دارید دفاع می‌کنید همین که امنیت خانواده مدافعین حرم و امنیت مردم را تأمین کنید کار خیلی بزرگی انجام می‌دهید.

تولد قبل از شهادت
حال و هوای روز‌های آخر شهید از زبان همسرش شنیدنی است: ماه آخر خیلی تغییر کرده بود. رفتار‌هایی داشت که وقتی بعد از شهادت به آن‌ها فکر می‌کنم با خودم می‌گویم، گویی می‌دانست. یک روز قبل از شهادتش تولد من بود. آنقدر ذهنم درگیر بود که اصلاً یادم نبود. احسان صبح روز تولدم مثل همیشه سر کار رفت، ساعت ۸ و ۹ صبح بود که به خانه آمد. من فکر کردم چیزی را جا گذاشتند، گفتم چیزی را جا گذاشتید؟! گفتند نه امروز را مرخصی گرفتم که با هم باشیم. خواستم ناهار درست کنم، گفت نه نمی‌خواهد ناهار درست کنی، امروز مهمان من هستی. دوست دارم همه کار‌ها را خودم انجام بدهم...
احسان رفت از بیرون ناهار گرفت. اصلاً نمی‌دانستم چه زمانی کیک را سفارش داده بود. او یک شبی را برایم ساخت که تا امروز در خاطرم مانده است و وقتی به آن روز فکر می‌کنم، حس خیلی خوبی بهم دست می‌دهد.

خواب شهادت
همسر شهید مدافع امنیت فراجا از لحظات سختی روایت می‌کند که خبر شهادت همسرش را شنید: من یک هفته قبل از شهادت همسرم خواب دیدم. وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم اصلاً خواب خوبی نیست. ولی هر چقدر به ذهنم فشار می‌آوردم که یادم بیفتد که این خوابی که دیدم چی بود، چیزی به یادم نمی‌آمد.
به همسرم گفتم صدقه اول ماه را پرداخت کردی؟ او هم گفت بله صدقه پرداخت کردم، کمی خیالم از این بابت راحت شد.
زمان شهادتش، من منزل پدرم بودم و در تدارک عروسی دختر عمویم. قرار بود فردا شب بیاید با همدیگر برویم مراسم عروسی. ساعت ۱۲ شب تماس تصویری گرفت و گفت می‌خواهم دخترم را ببینم با همدیگر صحبت کردیم و گفت من ساعت هشت صبح آنجا هستم.
ساعت پنج ونیم صبح بود که دیدم گوشی پدرم پشت سر هم زنگ می‌خورد. او گوشی را جواب داد. به پدرم گفتند احسان در درگیری مجروح شده و او را به بیمارستان برده‌اند.
خودتان به نحوی به دخترتان بگویید که نترسد. زمانی که ما رسیدیم بیمارستان، همسرم داخل اتاق عمل بود. احسان کاملاً بیهوش بود. به من هم می‌گفتند دعا کنید بهوش بیاید. من همش فکر می‌کردم سرش ضربه‌ای خورده که بعد وقتی او را آوردند و به ای‌سی‌یو بردند، از پشت پرده دیدم، بدن‌شان بی‌رمق، روی تخت افتاده است.
نزدیک اذان ظهر بود که به ما خبر دادند، احسان شهید شده است.
تلخ‌ترین لحظه زندگی‌ام زمانی بود که او را به ستاد منتقل کردند و ما برای بار آخر با ایشان وداع کردیم. از آن‌ها خواستم کفن را برایم باز کنند، زمانی که صورتش را دیدم، خواب هفته پیشم به یکباره یادم آمد. یک نفر دست من را گرفت و گفت بیا با همسرت خداحافظی کن، من در خواب این لحظه را دیده بودم. در خواب به همسرم گفتم چرا تنهایی رفتی؟ چرا تنهایم گذاشتی، تو که می‌دانستی من نمی‌توانم بدون تو دوام بیاورم. خوابی که لحظه به لحظه‌اش تعبیر شد. او رفت و من ماندم و دختر هفت ماهه‌اش. احسان برای تولد دخترم سر از پا نمی‌شناخت. علاقه زیادی به بچه داشت.

تشییع و حضور باشکوه مردم
و مراسم تشییع شهید احسان نصیری هیچ گاه از ذهن و خاطر همسرش بیرون نمی‌رود؛ مراسم تشییع پیکرش خیلی باشکوه برگزار شد. چه در شهر فولاد شهر و چه در شهر باغ بهادران. قرار بود پیکر ایشان را از شهر باغ بهادران به روستای خودشان ببرند. از آنجا تا روستای خودش تقریباً پنج روستای دیگر هم وجود دارد. تمام روستا‌ها اصرار داشتند که برای شهید مراسم بگیرند. زمانی که پیکر همسرم از روستا‌ها می‌گذشت، برایش گوسفند قربانی می‌کردند. شاخه گل هدیه می‌کردند. همه مردم خودجوش آمده بودند و همه ناراحت بودند.

مراسم تشییع و وداع با پیکر مدافع وطن شهید احسان نصیری

شهدا عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَند
برکت حضور معنوی شهید بخش دیگری از صحبت‌های من و همسر شهید بود. او در این باره به سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند
اشاره می‌کند و می‌گوید من به این آیه ایمان داشتم که خداوند فرمودند: «شهدا زنده هستند و نزد ما روزی می‌خورند» بعد از شهادت همسرم خیلی مشکلات در زندگی‌ام به وجود آمد. وقتی به خود شهید متوسل می‌شوم، در عین ناباوری می‌بینم همه کارهایم خود به خود حل می‌شوند. حضورش را پیش خودم حس می‌کردم و این بهترین حسی بود که تا حالا داشتم و احساس می‌کنم همیشه پیش من هست.
یک شب خوابش را دیدم و از او پرسیدم از دست من راضی هستی یا نه و اگر یک روز به این دنیا برگردی باز هم من را انتخاب می‌کنی. او با همان صورت خندان با همان لبخند همیشگی به من گفت، مطمئن باش اگر ۱۰۰ بار دیگر خدا به من اجازه بدهد برگردم باز هم تو را انتخاب می‌کنم.

سوره یس به وقت دلتنگی
با همه صبوری‌ها و ایمان به راه شهدا، اما دلتنگی‌ها امان نمی‌دهد چه مادر باشی چه همسر شهید، چه پدر و چه خواهرش!
دلبستگی و روز‌های پرخاطره گذشته هر لحظه به سراغت می‌آیند همسر شهید احسان نصیری از آن روز‌ها روایت می‌کند؛ خیلی دلتنگ شهید می‌شوم، مخصوصاً حالا که دخترم بزرگ‌تر شده و همیشه عکس بابایش را نشان می‌دهد و سراغ او را از من می‌گیرد.
زمانی که دخترم کوچک بود، همسرم همیشه می‌گفت از من فیلم بگیر و برای دخترم به یادگار نگهدار. آن روز‌ها نمی‌دانستم که منظور همسرم از این جمله چیست؟ اما حالا که لحظه لحظه زندگی پدرش را در فیلم‌هایی که از او موجود است نشان می‌دهم، می‌فهمم که منظور او چه بود. وقتی هم که خودم دلتنگش می‌شوم، عکس‌های او را جلوی چشمانم می‌گیرم و با او درد و دل می‌کنم، گاهی گریه می‌کنم و گاهی برایش سوره یس می‌خوانم. واقعاً اگر زمان به عقب برگردد به او می‌گویم که دوستش دارم. دوری از او برایم سخت است.

حرز امام جواد (ع)
او در پایان می‌گوید؛ فقط یک نکته‌ای که برایم جالب است، این بود که همسرم حرز امام هادی (ع) را تا لحظه آخر پیش خودشان نگه داشت و این حرز زمان شهادت ایشان آغشته به خون شهید شده بود که من آن را قاب کرده و روی دیوار خانه نصب کردم. وقتی آن را نگاه می‌کنم و به معنای حرز توجه می‌کنم که «خدایا من را عزیز کن به عزتت و مرا را باز دار از چیزی که تو دوست نداری و مرا از شر شیطان حفظ کن و مرا دفاع کن از دفاعت و اینکه من رو عزیز کن و پیش خلقت حفظ کن»
با خودم می‌گویم که ایشان عزتمند از این دنیا رفت، همان طور که دوست داشت.
حالا بعد از گذشت دو سال از شهادت همسرم به این صحبت شهید محسن حججی می‌رسم که: «طوری زندگی کن که خدا عاشقت شود، اگر خدا عاشقت شود تو را خوب می‌خرد» واقعاً همسر من به گونه‌ای زندگی و رفتار کرد که همیشه برایش دعای عاقبت بخیری می‌کردم و از خدا می‌خواستم که شهادت مزد زندگی شهادت گونه‌اش باشد. خوشحالم که همسرم عاقبت بخیر و جاودانه شد. خوشحالم که یک مرگ پر سود را برای خودش انتخاب کرد، هر چند دوری‌اش برای من و دخترش سخت است. امیدوارم برای ما هم دعا کند و ما هم عاقبت بخیر باشیم.

غیرت مرادن امنیت فراجا
شهید احسان نصیری چمطاقی در حین مأموریت در فولاد شهر اصفهان و در درگیری با ارازل و اوباش به رگبار بسته شد و به شهادت رسید.
مأموران نیروی انتظامی، همیشه و همه جا حضور دارند و با درایت خود اوضاع داخلی کشور را تحت کنترل دارند و مدافع امنیت مردم هستند. اما متأسفانه هستند اشراری که از هر فرصتی برای ضربه زدن به مردم کشور و امنیت کشور استفاده می‌کنند. اما ما خوشحالیم و امیدوار، زیرا مردان و زنانی غیور و قدرتمند در نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (فراجا) حضور دارند که تا پای جان در راه دفاع از امنیت و آرامش ما خواهند ایستاد.

گفتگو : صغری خیل فرهنگ

دختر شهید احسان نصیری در دیدار مقام معظم رهبری 1403
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan