یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطرات شهید اسماعیل هادیان ، شهدای کوهدشت

  • ۰۰:۳۲

شهید دکتر اسماعیل هادیان - شهدای کوهدشت

شهید اسماعیل هادیان 

اسماعیل تازه از منطقه برگشته بود. با لشکر امام حسین و با بچه های دانشجو اعزام شده بود. مستقیم به منزل ما آمده بود.

آن روزها مجتبی آدینه وند تازه شهید شده بود. اسماعیل نامه ای را که مجتبی برایش نوشته بود برایم خواند. در تمام مدت خواندن نامه اشک می ریخت.

از من خواست که پدر و مادرش را راضی کنم که با لشکر 57 ابوالفضل مجددا به منطقه اعزام شود. گفت یا من بروم و اگر اجازه ندهند محمد و فریبرز بروند. 

با دایی که صحبت کردم گفت محمد و فریبرز بروند . اسماعیل نباید برود.

 جریان را برای اسماعیل تعریف کردم. گفت نه، با پدر صحبت کن که خودم بروم.

روز بعد دایی ناهار مهمان ما بودند. بعد از ناهار مجدد بحث رفتن را پیش کشیدم. این بار دایی دستهایش را زیر چانه اش گذاشت و بدون هیچ مقاومتی گفت برود.

نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود؟ شاید قدرت شهدا بود...کشش مجتبی بود که به اسماعیل علاقه فراوانی داشت یا ...

بهر حال دایی به رفتن اسماعیل رضایت داد. و این آخرین باری بود که به منطقه اعزام شد.

بعد از چند روز هم اسماعیل آسمانی شد.

خاطره از سردار حسن باقری(پسرعمه شهید هادیان)

=-=--

اسماعیل هادیان و مجتبی آدینه وند

سرکار خانم افخم باقری

وقتی مجتبی شهید شد، اسماعیل خیلی ناراحت شد، برای مجتبی خیلی اذیت شد، بی نهایت به هم ریخته بود،ولی جزع و فزع نمی کرد. می گفت من تاب این دوری رو ندارم. باید برای این شهید کاری انجام بدهم که فردای قیامت جوابگوی او باشم.

یک هفته آمد کوهدشت. بعد از ظهرها می رفت منزل شهید مجتبی و وسایلی که داشت، نوشته ها و غیره را جمع می کرد.

 بعد از اینکه از خونه شهید مجتبی برمی گشت نیم ساعت می آمد منزل ما، من دلداریش می دادم، با هم بحث داشتیم و بعد می رفت. من به اسماعیل می گفتم مجتبی بهترین راه را انتخاب کرد.

می گفت: آره، منم دیگه موندن اینجا برام فایده ای نداره. دنیا برام عین قفس شده.

در آن روزها بود که من احساس کردم اسماعیل معلم من شده. با اینکه حدود پانزده سال از اسماعیل بزرگتر بودم.من آن موقع لیسانس نداشتم. اسماعیل اصرار داشت که من حتما دانشگاه بروم. می گفت دانشگاه رفتن انسان را از لحاظ فکری فربه می کنه، دید را باز می کنه.

بعدا خود من هم به این نتیجه رسیدم، فکرم بازتر شد، حتی بهتر می تونستم قرآن حفظ کنم.

خاطره از آقای ” مجید ایام “

منبع: وبلاگ شهدای کوهدشت 

http://shohadaykohdasht.blogfa.com/

متاسفانه عکس های وبلاگ نمایش داده نمیشه .

خاطره نماز اول وقت 

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید دکتر اسماعیل هادیان از شهدای کوهدشت می باشد که 26 فروردین ماه 1366 به شهادت رسید. خاطره ای از این شهید والامقام را به نقل از علی جوزی پور می خوانید:

بسم رب الشهداء والصدیقین 

در تاریخ ۱۳۶۲/۵/۲۵ برای دومین بار عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدم و برای سوار شدن بر مینی بوس بی تابی میکردم. به هر طریق سوار شدیم و از جاده پلدختر به طرف پادگان حمزه خرم آباد حرکت کردیم. رضا عباسی راد (عبدولی) شهید اسماعیل هادیان، سرهنگ پاسدار بهرام امرائی، سیاوش مرزوقی، حاج آقا حمید مروجی، شادروان صادق طرهانی، شهید بزرگوار داراب محمدی (خوشناموند) جانباز طهماسب فیض الهی و جمع کثیری از بچه های کوهدشت که نام همه این عزیزان را بخاطر دارم، نزدیک ظهر همان روز به پادگان مذکور رسیدیم و متوجه شدیم کرم رضا منصوری فرمانده آنجاست.

در پادگان شروع به آمارگیری نمودند و بلافاصله ما را به اهواز اعزام کردند. هوا خیلی گرم بود حدود ساعت ۱۰ شب به پادگان شهید رجائی رسیدیم. پادگان مذکور یک دبیرستان دخترانه بود که در اختیار رزمندگان اسلام بود چون خیلی خسته بودیم همانجا کف حیاط به استراحت پرداخته و خوابیدیم. از آسفالت حیاط پادگان آتش می‌بارید به هر طریق با خستگی کامل شب را به صبح رسانده و بعد از نماز صبح ما را به یک روستای خرابه در اطراف بستان هدایت نمودند تا آموزش نظامی ببینیم چون خیلی از بچه بار اولی بودند و آموزشهای لازم را ندیده بودند.

آموزش تقریبا ده تا پانزده روز بطول انجامید و سپس شروع به دسته بندی نهائی و معرفی فرماندهان نمودند که گروهان ما را به نام مبارک امام حسین (ع) مزین فرمودند و فرمانده ما شد. فردی بنام توکلی، معاون ایشان هم بهرام امرائی و فرمانده دسته یکم شهید عزیز اسماعیل هادیان و معاونت دسته یکم حمید مروجی که در همان روز فرمانده گردان که فردی کوتاه قد بود و شهرتش مدهونی بود. اگر اشتباه نکنم نامش قاسم بود با ایراد سخن پرداخت و تمام بچه ها را توجیح کرد و ما با چند دستگاه کمپرسی مایلر عازم منطقه جنگل امقر شدیم وقتی جای خود را با نیروهای پدافندی عوض کردیم.

شهید هادیان بچه های دسته یکم را در یک سنگر بزرگ جمع کرد و نکات لازم را به همه ما گوشزد نمود و چون انسانی متین، بزرگ و متدین بود بچه ها همگی ایشان را قبول داشته و از ایشان اطاعت کامل مینمودند دو سه روزی گذشت و شهید در این اندیشه بود تا از وجود حاج آقا حمید مروجی نهایت استفاده را ببریم و دقیقا یادم هست که نماز جماعت را در سنگرها شروع کردند و سنگر فرماندهی دسته چون سوله بود.

بچه ها اکثرا موقع نماز به طلبه جوان آن زمان حمید مروجی اقتدا میکردند و شهید اسماعیل هادیان از این امر بسیار خوشحال بودند که بچه ها باین صورت به خود سازی مشغول بودند چون خط آرامی بود. خوشبختانه ۴۵ روز اول تلفاتی نداشتیم در چهل و پنج روز دوم سردار احمدی که از بچه های تهران بود و قدی کوتاه و چشمانی آبی هم داشت به بازدید خط آمد و دستور داد نیروها آماده شدند تا به منطقه جفیر نقل مکان کنیم دو روز طول کشید وقتی به مقر تیپ پشت خط اول رسیدیم شهید اسماعیل هادیان را دیدم سراسیمه میگشت گفتم (پرویز) چیزی گم کرده ای ( آخه چون ما بچه محل بودیم اسم دیگر اورا که پرویز بود میدانستیم) فرمود خیر دارم جهت قبله را پیدا میکنم آخه این شهید بزرگوارخیلی به نماز اول وقت اهمیت میداد. خاطرم هست در یکی از صبح ها که برای نماز بلند شده بود و پا روی پای تک تک بچه های سنگر خودمان میگذاشت و با لهجه شیرین خود میگفت تنبلا وریسیت نمازتون قضا نشه که رضا عبدولی و رضا عباسی راد بعد از شهید هادیان در حال وضو گرفتن بودند که زوزه خمپاره آمد هردو به داخل سنگر دویدند که ناگهان خمپاره دقیقا به تانکر آب خورد و بچه ها آبی برای وضو و خوردن نداشتند. این شهید عزیز دبه ای را برداشت با برافروختگی از سنگر بیرون زد که من و محمد سورنی از بچه های رومشگان بدنبالش رفتیم گفتیم کجا فرمود گروهان بغلی آب دارد شما هم هر کدام یک دبه بیاورید تا آب تهیه کنیم. معلوم نیست یک ساعت دیگر کی زنده و کی مرده شمار بخدا اگه الآ جمشید بازوند داد میزد بچه ها غدا آوردن اینطوری راه میرفتید؟ زودتر گام بردارید تا نماز را اول وقت بخوانیم. که سه نفری آب آوردیم نماز صبح را هم به جماعت خواندیم و بدین سان اسماعیل با نماز اول وقت انسی جاودانه گرفت و در سایه نماز اول وقت اسماعیل وار به قربانگاه رفت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود. دست یافت روح این شهید سعید و همه شهدای ایران اسلامی و امام شهدا با روح سرور شهیدان حسین بن علی محشور و همنشین باد. انشاء اله (الهم شفاعـه الحسین یوم الورود )

به نقل از : نوید شاهد 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan