یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

زندگینامه سردار بسیجی و معلم گرانقدر شهید سید امیر سیدصالحی

  • ۰۲:۰۱

شهید سیدامیر سیدصالحی -الیگودرز

شهید سیدامیر سیدصالحی

کد ایثارگری: 6118419 نام پدر: سیدعلی محل تولد: ایران ، استان لرستان ، شهرستان الیگودرز ، تاریخ تولد: 1334/01/20 شغل: معلم تحصیلات: کارشناسی تاریخ شهادت: 1361/02/19 محل شهادت: خرمشهر

سامانه ملی شهدا

زندگینامه

سید امیر، در بهار سال 1334 در شهرستان الیگودرز و میان خانواده ای متدین و از سلسله ی جلیله ی سادات قدم به دنیای خاکی نهاد . خانواده در فضای پر از مهر و محبت ، در نگهداری و تربیت او تلاش کرد تا سری در بین سرها شود و در آینده ای نه چندان دور ، چون قهرمانی رشید در عرصه ی زندگی ظاهر گردد.

وی در اخلاق ، ورزش ، درس و جوانمردی اسوه و نمونه در بین همسالان خود شد . دوره ی ابتدایی و متوسطه را در شهرستان الیگودرز آغاز و با موفقیت به پایان برد. سپس در آزمون دانش‌سرای مقدماتی شرکت کرد و موفق به اتمام تحصیلات خود گردید.

معلم شهید سید امیر سید صالحی 

سید، در دوران تحصیلی دانش سرا ، پیشگام دانشجویانی بود که علیه ظلم و ستم حکومت غاصب پهلوی فریاد برمی آوردند. بارها او را فراخوانده و برایش ایجاد دردسر نمودند.

سید ، پس از اتمام تحصیلات در دانش سرا ، لباس سپاه دانش را به تن کرد و در کسوت معلمی برای خدمت به هم‌وطنان خود عازم روستاهای استان زنجان شد که با توجه به گذشت سالها در آن منطفه هنوز از او به نیکی یاد میشود. همیشه دیگران را به خود مقدم می دانست و هرگاه که احساس می کرد کسی به فکر و بازوی او نیاز دارد ، بدون درنگ و چشم‌داشتی به سراغ وی می رفت و در گشودن گره کارش کمک کار وی می شد.

هرگاه صدای اذان را می شنید ، تمام اعضا و جوارحش به لرزه می افتاد و شعف خاصی به او دست می داد . می گفت: بهترین زمان در زندگی انسان زمانی است که صدای اذان را می شنود. صدای خدا را می شنود که با همه ی بزرگی‌اش بنده ی ناچیز خود را به هم صحبتی خود دعوت می کند.

از این رو همیشه نمازش را در اول وقت بجا می آورد و از انجام فرائض دینی لذت می برد . پس از انقلاب در تابستان ۵۸ که مصادف بود با ماه مبارک رمضان مسؤولیت گروه های درو گندم روستاها را بعهده داشت،

روزه می گرفت و برای درو کردن گندم های روستائیان، گروههای مردمی را راهی روستا می کرد و وقتی برمی گشت با شادابی می گفت : عجب لذتی دارد کار کردن در زیر آفتاب و با زبان روزه .

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بعنوان معلمی متعهد با روحانیت مبارز شهر همراه بود و در جلسات دینی و سخنرانیهابه صورت مخفیانه شرکت می کرد و در تهیه و توزیع اعلامیه های انقلابی کوتاهی نمی کرد .

هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در تهران بود و بلافاصله به نیروهای کمیته ی انقلاب اسلامی پیوست . سپس بعد از مدتی به شهر الیگودرز برگشت و فعالیت خود را در کمیته ی انقلاب وجهاد آغاز و باتوجه به دوره های خاصی که دیده بوددر بنیان نهادن بسیج الیگودرز از پیش قدمان شد و به عنوان مسئول آموزش نیروهای بسیجی تا آخرین لحظات عمر پر برکت خود فعالیت نمود .

با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359 به جمع رزمندگان اسلام پیوست و علیه دشمن متجاوز سینه ی خود را سپر کرد و فرماندهی یکی از گروههای های اولیه جنگ را بعهده گرفته و عازم جبهه غرب کشور گردید. (در طول سالهای جنگ هر کدام از افراد آن گروه خود فرماندهی بخشی را بعهده داشتند.)

یکی از نزدیکانش می گوید :

وقتی در فروردین ۱۳۶۱ سید مجدد تصمیم داشت که به وادی نور سفر کند . نزد من آمد و گفت : از خانه ی پدری اسباب کشی کرده و منزلی را اجاره نموده ام ، با خوشحالی از او علت کارش را پرسیدم ، گفت : همینطور ، می خواستم بدانم در زندگی چکاره ام و چه چیزی از خود دارم . گفتم : مبارک است انشاء الله . لبخندی زد و ادامه داد :

فردا عازم جبهه هستم کاری ، سفارشی نداری؟

با قیافه ای معترض خطاب به او گفتم : شما قبلا وظیفه ات را انجام داده ای برای چه با توجه به اینکه فرزندی در راه داری و شرایط خاص همسرت دوباره می خواهی به جبهه بروی ؟ اصلاً برای چه از پدر و مادرت جدا شده ای ؟ دلیل این کارها چیست؟

خندید و ادامه داد: گفتم که می خواهم مستقل باشم، در ضمن خدا نگهدار همسر و فرزندم است،

صحبت‌هایی را کرد که بوی جدایی می داد . ناگهان تنم لرزید . احساس کردم که این آخرین دیدار بین من و اوست . لحظه ای که از او جدا شدم ، دیگر آرام و قرار نداشتم ، هرگاه به یاد او می افتادم ، گویی منتظر بودم کسی از راه برسد و خبری ناخوشایند از او برایم بیاورد . روزها گذشت . شب در خواب دیدم : در منطقه ی عملیاتی هستیم و مشغول جنگ با متجاوزان . در میان صفیر گلوله و بارش ترکش خمپاره ها و گلوله های توپ منفجر شده به سراغم آمد و دست مرا گرفت ؛ گفت : بیا می خواهم تو را به جایی ببرم ، بدون سوال همراه او حرکت کردم . مرا به سوی حمامی برد که در یک فضای نورانی و زیبا قرار داشت . گفت : بیا در این آب زلال تن ات را شستشو کن . گفتم : در این موقعیت خطرناک که هر لحظه ممکن است گلوله ی توپی این حمام را بر سرمان خراب کند ، چه شستشویی؟ بدون اینکه پاسخ مرا بدهد ، لباسهای خود را در آورد و داخل یک حوض کوچکی از آب شد که زلالی آن چشم را خیره می کرد . وقتی خود را شستشو داد ، از آب بیرون آمد و لباس خود را پوشید و از من دور شد . من به دنبال او دویدم ، اما هرچه بیابان را نگاه کردم ، اثری از او نبود . ناگهان از خواب بیدار شدم و شروع کردم به قرائت قرآن و دعا خواندن . صبح زود بدون اینکه با کسی حرفی بزنم راهی سردخانه ی بیمارستان شهر شدم که شهدا را ابتدا به آنجا می آوردند . سؤال کردم به تازگی شهیدی از راه نرسیده است. گفتند نه . برگشتم . تاچندین روز بعد که پیکر مطهرش را همراه با چند شهید دیگر آوردند بی درنگ به سراغ آنها رفتم و وارد سردخانه شدم. وقتی چهره ی او را دیدم ، نگاهی به تاریخ شهادت نوشته شده در روی تابوت انداختم و فهمیدم که آن شب شستشو ، همان شب پرواز وی بسوی معبود بوده است .

آری ! سید امیر در خانواده ای پرورش یافته بودکه مؤدب به ادب روحانیت بود و چندین شهید را تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند. وی در حالی به آخرین سفر خود رفت که تنها یادگارش دختری در راه بود که هنوز بدنیا نیامده بود تا پدر روی او را ببیند .

او که خود یک معلم بود ، تئوری و عمل را یکجا به شاگردانش آموخت و برای اثبات گفته هایش در چند مرحله عازم مناطق نبرد حق علیه باطل شد ،

حتی وقتی فرماندار وقت اصرار به واگذاری مسئولیتی به وی داشته یکی از براداران را معرفی می‌کند و می‌گوید بر من تکلیف است از جبهه های نبرد غافل نشوم.

یکی از همرزمانش می گوید: در عملیات بیت المقدس در یک زمان به محاصره ی دشمن در آمدیم و در آن میان تعدادی از بچه ها به شدت نگران شده بودند ولی سید با صلابت و شجاعت همیشگی حلقه محاصره دشمن را شکسته و مسیر را برای دیگران باز نمود و زمانی هم که ترکش به شکمش اصابت می‌نماید خودش با چفیه آن را می‌بندد و هر چه همرزمان اصرار به برگرداندن او می‌کنند می‌گوید من نمی‌توانم صحنه را ترک و بچه هایم را تنها بگذارم تا اینکه بر‌ اثر تیر مستقیم دشمن ناجوانمرد به یکی از چشمانش به ندای معبود خود لبیک میگوید.

آری ! در‌ مرحله دوم عملیات بیت المقدس درتاریخ 19/ 2/ 1361 پیک حق ندای «ارجعی» سر داد و برگزیدگان امت خمینی (ره) را از میان دیگران انتخاب و با خود به دیار «عند ربهم یرزقون» رهنمون شد .

سید امیر در میان آن قبیله ای بود که رفتن را بر ماندن ترجیح داده و لقای دوست را از هر چیز دیگری برتر شمردند. پیکر مطهرش همراه تعدادی دیگر از همراهان شهیدش به الیگودرز منتقل و با شکوه خاصی روی دستان مردم تشییع و در گلزار شهدای الیگودرز  به خاک سپرده شد .

شهید سیدامیر سیدصالحی -الیگودرز

خاطره یکی از همرزمان شهید سید امیر سید صالحی 

السلام علیک یا سیدالشهداء

امشب 19 اردیبهشت ماه 1400 است دقیقا 39 سال پیش در چنین شبی لشکر 22 بدر خرمشهر گردان امام جعفر صادق (ع) از قسمت شلمچه، خط شکنان خطه لرستان وارد عمل شدند پس از ساعت ها پیاده روی در دل تاریکی شب به پشت خاکریزهای دشمن رسیدیم.

ساعتی را برای رفع خستگی بر روی زمین نشستیم من و سردار دلاور سید امیر ، کوله پشتی هایمان را که روی کمرمان نصب بود بعنوان پشتی استفاده میکردیم و در حال استراحت از فرط خستگی راه، منتظر آتش پشتیبانی ارتش بودیم که زیر آتش خودی به جلو و فتح خاکریزها وارد شویم که دستور حرکت دادند .

دستور از طریق بی سیم به سردار سیدامیر رسید و ایشان از زمین خیز برداشت و با سرعت تمام در تاریکی شب به ته صف نیروهای تحت امر خود دوید و میگفت حرکت می کنیم و تا من نگفتم کسی تیراندازی به طرف خاک ریزهای جلو نمی کند چراغ خاموش به سمت خاکریزهای مقابل بدون کوچک‌ترین صدایی حرکت می کنیم مفهوم شد؟ از ته صف یکی یکی میگفتند بله مفهوم شد، مفهوم شد، تا به نفر آخری که اولی من بودم رسید و سردار سید امیر با کف دستش به کمر من زد و گفت بی سر و صدا برو سمت راست.

من بدو بدو در دل تاریکی و بچه ها پشت سر من وارد میدان شدیم و در تله دشمن افتادیم از آتش پشتیبانی هم خبری نبود.

دشمن حرکت ما را متوجه شده و گذاشت تا تمام نیروها خاکریز اول را فتح کنند وارد خاکریز دوم که شدیم خدایا چه صحنه و جهمنی شد. عملیات لو رفته بود و ما بی‌خبر. دشمن با آتش توپخانه خود و نیروهای مقابلش راه برگشت به عقب را با آتش توپخانه و شلیک آتش‌بار های خود از روبرو بر بچه ها بست و بچه ها در کمتر از 5 دقیقه مانند برگ درخت روی زمین ریختند که نتیجه عملیات آن شب فقط از بچه های الیگودرز 23 شهید و بیش از 150 مجروح و جانباز تلفات گرفت .

وظیفه دارم به عنوان همرزم عزیزان شهید، گله مند باشم و کوتاهی بسیار مسئولین فرهنگی شهر را در معرفی شخصیتی این چریک نظامی، فرهنگی و جهادی، سردار دلاور بی ادعای دفاع مقدس “شهید سیدامیر سیدصالحی” را خاطر نشان کنم.

یاد می کنم از شهدای علی اکبر گونه مان:

شهید محمدجواد رشیدی

شهید محمدحسن رشیدی

شهید احمد یاری

شهید نعمت الله صادقی

شهید مجتبی سرلک محمدی

شهید بهمن افروغ

شهید عزت الله سبزیوند

شهید مسلم نظری

شهید غلامعباس محمدی

شهید ارسلان گودرزی

شهید محمدجعفر عابدینی

شهید محسن احمدی

شهید مصطفی لطفی

شهید مصطفی قادری

شهید غلامعلی محبی

شهید محمد شفیعی

شهید برزو گودرزی

شهید احمدرضا اسلامی

شهید اردشیر پیر کرمی

شهید غلامرضا کرم گودرزی

شهید محمد علی مسلمی

و دیگر عزیزانی که در آن عملیات به فیض جانبازی نائل شدند.🌷

ارسال کننده متن خاطره: خلیل بخشی

منبع: روز الیگودرز

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan