یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید علی جعفر کاکاوند پاتپه -شهدای ملایر

  • ۰۰:۱۲

شهید علی جعفر کاکاوند پاتپه -شهدای ملایر

شهید علی جعفر کاکاوند پاتپه

نام پدر: اسمعیل

شغل(ها): سرباز

تاریخ تولد: 12-11-1343 شمسی

محل تولد: همدان - ملایر - ملایر

تاریخ شهادت : 22-3-1364 شمسی

محل شهادت : فکه

سن در زمان شهادت : 20 سال

گلزار شهدا: بلوک: نام گلزار:عاشورا شهر:همدان - ملایر

صفحه شهید در نوید شاهد

کد ایثارگری: 6412541

شهدای ارتش 

خاطره شهید محمود یاسین ، سوسنگرد

  • ۲۳:۵۸

شهید محمود یاسین

نام پدر: محمدزمان

محل تولد: تهران

تاریخ تولد: 1340/06/05

تحصیلات: دیپلم

تاریخ شهادت: 1360/06/27

محل شهادت: سوسنگرد

خاطرات رزم و شهادت در خاطرات شهید ناصر ایمانی 

آواز غم با شفقی که بخون نشست - خاطرات شهدای کازرون

  • ۰۳:۴۸

آواز غم با شفقی که بخون نشست

این داستان حقیقی است تلخ و ناگوار از چگونگی شهادت دو مبارز راستین جبهه های جنگ دهلاویه از گروه ابوالفضل (شهید دیده ور) .

داستانی از آواز سوزناک غم و شفق سپیدی که بخون نشست داستانی از غروبی خونین سنگری خونین ، پیکری خونین و بالاخره داستانی از چگونگی شهادت بهمن شجاعی معروف به بهمن شیر در خاکریز دهلاویه و عملیات ایذائی شهید محراب که در آن رحمن رضازاده ، قهرمان جنگهای از هویزه تا حمله مذکور شهید می شود. ابتدا از بهمن می گویم :

 بهمن شجاعی فرزند محمد شجاعی ، جوانی بود که در سال 1337 در کوره خانه های جنوب شهر کازرون در خانواده ای فقیر بدنیا آمد . وی اولین فرزند خانواده اش بود . در دامان پدر و مادر بزرگ شد پدرش کشاورزی ساده بود که روزگار را در صحراها گذرانده بود . از همان کودکی به شغل پدرش آشنا شد . بهمن بی اندازه به صحرا دل بسته بود ، روز و شب بدنبال پدر در مزرعه کار میکرد بعد از اینکه بحد تکلیف رسید بی اندازه به اصول و احکام اسلام پایبند بود . دائم حساب دارائی اش را می کرد و بی امان خمس و دیگر وجوهات واجبه را می پرداخت . در سالهای رژیم شاه با نماینده فعلی امام در کازرون تماس گرفت و بعد از پرداخت وجوهات تقاضای رساله امام می کند که بعد از چندی رساله را با آرم دیگری برایش می فرستند . در لحظات شروع انقلاب مبارزه را هرچه بیشتر ادامه داد . با تشکیل بسیج مستضعفین در آن شرکت کرد . و شبها در بسیج نگهبانی میداد و روزها هم در صحرا کار میکرد کمتر به شهر می آمد هرگز احساس خستگی نمی کرد با شروع جنگ تحمیلی عراق بلافاصله به جبهه نورد اعزام شد و بعد از مدتی به سوسنگرد . در تمامی عملیاتی که در سوسنگرد انجام شد . شرکت مستقیم داشت از ابتدا تیربارچی بود در عملیات المهدی در غرب سوسنگرد بفرماندهی شهید دیده ور و بعد در عملیات 31/2/60 عملیات علی بن ابیطالب که در آن غرب سوسنگرد آزاد شد . در هر سه عملیات تیربارچی بود . در عملیات آزادی بردیه و احمر و دهلاویه تماما تیربارچی بود . حمل تیربار برایش چنان عادی شده بود که کوچکترین ضعف هم بخود راه نمی داد . در عملیات شهید چمران ( کرخه نور) آرپی جی زن بود . بهمن خصوصیات مبارزان صدراسلام را دارا بود . از کمی سپاه اسلام واهمه ای نداشت . از کمبود سلاح هرگز بخود ترسی راه نمیداد . دریای خروشان ایمانش کرانه ای نداشت و امواج سهمگین اندیشه خدائیش هرگز به ساحل غم برخورد نمی کرد از بیکاری رنج میبرد از اینکه سواد نداشت از درون می سوخت صدای رسایش همیشه خوش آواز بود . دائم سرودهای غم انگیز می خواند بیشتر دعاها را از حفظ داشت ، با اینکه هرگز مدرسه نرفته بود اوقات بیکاریرا به ذکر خدا میگذارد بیشتر شبها تا صبح نگهبانی میداد و دلیری و بی با کیش همه را متوجه میکرد و براساس همین به او لقب شیر داده بودند .

 

شهید عبدالرحمن رضازاده - شهدای کازرون

  • ۰۳:۳۷

شهید عبدالرحمن رضازاده -کازرون

نام پدر : منصور 

تاریخ تولد:  ۱۳۴۰/۲/۴

محل تولد: کازرون - فارس

تاریخ شهادت: ۲۷/۰۶/۱۳۶۰ شمسی

محل شهادت: سوسنگرد

محل دفن: گلزار شهدای بهشت زهرای کازرون

شهید عبدالرحمن رضازاده-کازرون

شهید عبدالرحمن رضازاده

شهید هوشنگ کاکاوند - شهدای خرم آباد

  • ۰۱:۳۳

شهدای گمنام خرم آباد

شهید هوشنگ کاکاوند

خرم آباد 

در خیابان امام خمینی (ره) خرم آباد نرسیده به میدان شهدا کوچه ای است که به نام شهید هوشنگ کاکاوند مزین است. 

ولی هر چه در بانک‌های اطلاعاتی شهدا جستجو کردم مشخصات یا عکس یا خاطره ای از ایشان پیدا نکردم . اگر کسی اطلاعاتی از این شهید عزیز دارد در همین وبلاگ به ما اطلاع دهد. 

البته یک خیابان هم در میدان امام ره هست که بنام شهید کاکاوند .

اسامی شهدای خیابان و میدان شهدا در خرم آباد لرستان

  • ۰۰:۰۰

اسامی شهیدان میدان شهدا و خیابان شهدا در خرم آباد 

شهید توکل مصطفی زاده -شهید سیدولی الله خلفوند- شهید سیدرحمن نورالحسینی- شهید محمدرضا حسین بیگی - شهید حمیدرضا شکوهی- شهید احمد قاسم زاده- شهید سیدجواد پورهاشمیان-

شهید اکبر نمازی-شهید حجت نمازی-شهید محمد(کاوه) طولابی- شهید سیامک

سلاحورزی-شهید مصطفی بهرامی-شهید اسحق(رضا) سلطنت پور-شهید سیدعلی

اصغر احمدی نژاد- شهید اردشیر سگوند- شهید هوشنگ کاکاوند- شهید یوسف گلکار -

شهید مهدی احمدی مقدم- شهید اکبر عیسائی- شهید ایرج رحمتیان-شهید کورش 

رحمتیان -شهید ناصر همایی پور-شهید محمود یزدانی- شهید فتحی محمدی-شهید

حشمت الله بیرانوند- شهیدحجت الله بیرانوند-شهید محمدرضا باروزه- شهید علیرضا

نقی زاده-شهید مرتضی نقی زاده-شهید مرتضی احمدی-شهید مهرابی-شهید مسلم

رضایی- شهید علیرضا سبزواری- شهید مسعود رشیدی-شهید داریوش نیکوبخت-

شهید محمدرضا خواجوی- شهید سید هادی موسوی-شهید علیرضا حیدریان- شهید

غلامرضا حیدریان-شهیدحسین بهاره-شهید محمدحسین صوفی زاده- شهید علیرضا

رکرک -شهید محمدرضا رکرک- شهید سیدجواد هاشمی نژاد-شهید بهرام هژبر- شهید

محمدرضا آخوندزاده- شهید مسعود گرشاسبی-شهید محمدجواد نوری کرمانشاهی-

شهید ناصر کریمی-شهید علی نصرتی-شهید وحید غلامرضایی-شهید محمدرضا عینی-

شهید بهروز کاکی- شهید بهروز مدیری-شهید فرهاد شاه احمدی-شهید سیدرضا الیاسی-

شهید غلامعباس امیری-شهید محمدکریم مرادی فرد-شهید محمد گودرزی-شهید محمدتقی نوری کرمانشاهی-

 

شهیده دیانا کاکاوندی دانش آموز سال آخر دبیرستان - خرم آباد

  • ۱۳:۵۵

شهیده دیانا کاکاوندی -خرم آباد

نام: دیانا

نام خانوادگی: کاکاوندی

نام پدر: حبیب الله

محل تولد: خرم آباد

تاریخ تولد:1348/5/22

محل شهادت::خرم آباد لرستان

تاریخ شهادت:1365/10/23

علت شهادت: بمباران شهر خرم آباد توسط هواپیماهای دشمن بعثی

گلزار شهدای خضر - خرم آباد 

صفحه شهید در نوید شاهد

زندگینامه شهید دیانا کاکاوند
به نام خدای شهیدان دشت کربلا که با شهید شدن آنها اسلام شیعه بر جای ماند
امام خمینی (ره) می فرماید: شهیدان قلب تاریخ هستند.
شهیده دیانا کاکاوندی دانش آموز سال آخر دبیرستان صدر خرم آباد در 22 مردادماه سال 1348 در شهر خرم آباد در یک خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دیانا فرزند آخر خانواده بود. از همان اوان کودکی خیلی بچه ی زیبا و دوست داشتنی بود. همه او را دوست داشتند. دیانا چهار ساله بود که پدرش از دنیا رفت و مادر دیانا که آن موقع ۳۵ سال بیشتر نداشت سرپرستی فرزندانش را به عهده گرفت.
دیانا وقتی وارد مدرسه شد در دبستان پروین واقع در کوچه باغ فیض پیش منزل خودمان درس می خواند. از همان ابتدا بسیار مومن بود و دانش آموز زرنگ و بااستعدادی بود. از همان ابتدا قرآن را یاد گرفت. نمازش هرگز به قضا نمی رفت. حجاب را همیشه رعایت می کرد. همه او را دوست داشتیم من که خواهر بزرگتر بودم همیشه چیزهایی از او یاد می گرفتم بسیار مودب بود. در دوران راهنمایی همیشه مورد تشویق دبیران قرار می گرفت. بیشتر نمره های او ۲۰ بود. دبیرها همه او را دوست داشتند. می گفتند شاگرد مؤدب، زرنگ و مؤمنی است. وقتی وارد دبیرستان شد اصلاً بیشتر به حجابش، نماز و قرآن و درسش اهمیت می داد. بسیار قلب رئوفی داشت. دانش آموزانی که در درس ضعیف بودند می ماند در مدرسه تا به آنها درس یاد بدهد. همیشه با خدا راز و نیاز می کرد. آنقدر با خدای خودش بود پیش ما نبود. می گفت پیش شما بیایم ممکن است باعث غیبت بشود. بعضی موقع ها می دیدیم کم غذا می خورد و غذای خود را می گذاشت داخل ظرفی و به مدرسه می برد. یک روز من از او سوال کردم که چرا این کار را می کنی؟ مگه در منزل غذا نمی خوری؟ گفت آبجی یک محصل هست وضع مالی ضعیفی دارند غذا را می برم مدرسه و با هم می خوریم. طوری که ناراحت نشود.

وقتی که جنگ تحمیلی ایران و عراق شروع شده بود می گفت ای کاش من پسری بودم و به جبهه می رفتم و شهید می شدم. مادرم می گفت دیانا به خدا من تو را به یتیمی و بدبختی بزرگ کرده ام. می گفت مادر مگه خون من از این همه جوان رنگین تر است.

به خدا الان که دارم این خاطره ها را برای شما می نویسم انگار قلبم را کسی فشار می دهد. مرگ او خیلی برای ما سنگین بود. ولی مادرم همیشه می گوید انسان چیزی را که در راه خدا و اسلام هدیه می دهد غصه نمی خورد. دیانا همچون فرشته ای سبکبال به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد و راهش پر رهرو و یادش گرامی باد.
او مانند گلی بود که گلبرگ هایش روی سنگ فرش خیابان درب استانداری پراکنده شد. دیانا نم نم باران را خیلی دوست داشت. وقتی باران می آید براش فاتحه می فرستم و یادش را گرامی می داریم.


مروی به شهادت گل پرپر شده شهیده دیانا کاکاوندی 

خون و شرف - خاطرات سرهنگ فریدون کلهر

  • ۰۰:۲۲

سرهنگ فریدون کلهر - ارتش

خاطرات سرهنگ فریدون کلهر

تنظیم: زهرا ابوعلی

اعزام به جبهه

در پست فرمانده پشتیبانی پادگان مهماتی بابا‌عباس در خرم‌آباد مشغول خدمت بودم که جنگ شروع شد. هر روز نیروهایی به پادگان می‌آمدند تا مهمات را به جبهه‌ها برسانند. مشتاقانه آن‌ها را به سمتی می‌کشاندم و از آنها می‌خواستم از جبهه برایم بگویند. آن‌ها هم از شنیده‌ها و دیده‌های خودشان می‌گفتند. من هم همه آن حرف‌ها را برای همسرم تعریف می‌کردم.

شب اول تیر ماه 1360 بود. بچه‌ها که خوابیدند، طبق معمول من و همسرم به بالکن رفتیم تا حرف بزنیم. آن شب دلم بدجوری گرفته بود. همه‌اش به آسمان نگاه می‌کردم. همسرم گفت: فریدون! من‌من کرد و گفت: اگر می‌خواهی جبهه بروی مخالفتی ندارم! با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم: راست می‌گویی؟ همسرم سرش را تکان داد و گفت: من نمی‌توانم ناراحتی تو را ببینم. گفتم: احساس می‌کنم از افسرانی که در جبهه سینه به سینه دشمن مردانه ایستاده‌اند و می‌جنگند یک سر و گردن کوتاه‌ترم!

گفت: تو مرد خوبی هستی ولی مدت‌هاست که می‌بینم حتی نسبت به من و بچه‌ها بی‌حوصله شدی. حتی دیگر با شوق و حرارت از جبهه نمی‌گویی.

در حالی که گریه می‌کردم گفتم: ببخشید اگر کوتاهی کردم ولی دست خودم نبود. می‌خواستم بگویم که دوست دارم بروم جبهه، ولی عشق و علاقه به تو و بچه‌ها نمی‌گذاشت. بعد هم نگرانتان بودم که با نبود من چکار می‌کنید، ولی این روزها از خودم بدم می‌آید. فکر می‌کنم مگر افسرانی که در جبهه هستند خانواده ندارند؟

 همسرم در حالی که گریه می‌کرد گفت: ما هم خدایی داریم. هر کاری که فکر می‌کنی درسته انجام بده. دستش را بوسیدم و تشکر کردم و گفتم: خوشحالم که خیالم را راحت کردی!

فردای آن روز با اطمینان خاطر و تصمیم قاطع تقاضای انتقالم به لشکر 21 حمزه را نوشتم و آن را به فرمانده آمادگاه دادم.

شهید جاویدالاثر اسماعیل قهرمانی - جانشین تیپ27 محمد رسول الله (ص) در عملیات رمضان

  • ۱۴:۲۸

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1396/06/05/139606051021338511759974.jpg

شهید اسماعیل قهرمانی

کد ایثارگری: 6124124
نام پدر:محبعلی
محل تولد: گنبدکاووس ، استان گلستان 
تاریخ تولد: 1340/02/03
شغل: پاسدار
تحصیلات: کاردانی
محل شهادت: پاسگاه زید - عملیات رمضان

شهید جاویدالاثر اسماعیل قهرمانی علاوه بر جانشینی تیپ27 در عملیات رمضان، مسئولیت محور را نیز بر عهده داشت که در نهایت در مرحله سوم عملیات رمضان 30 تیر سال 61 در حالی که در اطراف پاسگاه زید سوار بر موتور بود مورد هدف قرار گرفت و در سن 21 سالگی شربت شیرین شهادت را نوشید.

مطالب و تصاویر شهید

شهید جوانمرد و باغیرت حمیدرضا الداغی ، شهدای سبزوار

  • ۱۴:۱۹

شهید حمیدرضا الداغی


هشتم اردیبهشت، شهید حمیدرضا الداغی که منتظر بازگشت فرزند خود از کلاس بود، متوجه ایجاد مزاحمت و درگیری ۲ جوان با یک دختر جوان و کشاندن دختر در خیابان به اجبار و زور شده و در یک اقدام شجاعانه و انسانی، بلافاصله برای نجات دختر جوان اقدام می‌کند.

متاسفانه هر ۲ جوان مزاحم، که حسب بررسی به‌عمل آمده دارای سوابق متعدد کیفری هستند، در واکنش به دفاع این شهید از دختر جوان، ناجوانمردانه با سلاح سرد وی را از پشت سر مورد اصابت چاقو و سپس نفر دوم از روبه‌رو مورد جرح شدید قرار می‌دهند و پس از ارتکاب جرم از محل متواری می‌شوند. او بلافاصله به بیمارستان منتقل می‌شود اما به دلیل شدت جراحات و خونریزی به مقام رفیع شهادت نائل می‌آید.

فرمانده شهید نصرالله ایمانی و خاطرات خودنوشت ، شهدای کازرون

  • ۰۳:۵۰

شهید نصرالله ایمانی - کازرون

نوید شاهد فارس: شهید نصراله ایمانی در سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون متولد شد. وی پس از گذراندن تحصیلات خود در کازرون و اخذ دیپلم، در سال 1356 به سربازی اعزام و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با شروع جنگ تحمیلی با اشتیاقی که به دفاع از وطن داشت به جبهه اعزام شد . و سرانجام در بیستم اردیبهشت 1362  در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره‌ دشمن به شهادت رسید.

همه خاطرات در اینجا

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (3)

خاطراتی از شهادت شیر بهمن !

  • ۰۳:۲۱

شهید بهمن شجاعی -کازرون

دستنوشته شهید نصر الله ایمانی از شهادت شیر بهمن

این داستان حقیقی است تلخ و ناگوار از چگونگی شهادت دو مبارز راستین جبهه های جنگ دهلاویه از گروه ابوالفضل (شهید دیده ور) داستانی از آواز سوزناک غم و شفق سپیدی که بخون نشست داستانی از غروبی خونین سنگری خونین ، پیکری خونین و بالاخره داستانی از چگونگی شهادت بهمن شجاعی معروف به بهمن شیر در خاکریز دهلاویه و عملیات ایذائی شهید محراب که در آن رحمن رضازاده ، قهرمان جنگهای از هویزه تا حمله مذکور شهید می شود . ابتدا از بهمن می گویم :

شهید شیربهمن -کازرون ۲

شهید بهمن شجاعی فرزند محمد شجاعی، جوانی بود که در سال ۱۳۳۷ در کوره خانه های جنوب شهر کازرون در خانواده ای فقیر بدنیا آمد . وی اولین فرزند خانواده اش بود . در دامان پدر و مادر بزرگ شد پدرش کشاورزی ساده بود که روزگار را در صحراها گذرانده بود . از همان کودکی به شغل پدرش آشنا شد . بهمن بی اندازه به صحرا دل بسته بود ، روز و شب بدنبال پدر در مزرعه کار میکرد بعد از اینکه به حد تکلیف رسید بی اندازه به اصول و احکام اسلام پایبند بود . دائم حساب دارائی اش را می کرد و بی امان خمس و دیگر وجوهات واجبه را می پرداخت. در سالهای رژیم شاه با نماینده فعلی امام در کازرون تماس گرفت و بعد از پرداخت وجوهات تقاضای رساله امام می کند که بعد از چندی رساله را با آرم دیگری برایش می فرستند . در لحظات شروع انقلاب مبارزه را هرچه بیشتر ادامه داد . با تشکیل بسیج مستضعفین در آن شرکت کرد . و شبها در بسیج نگهبانی می داد و روزها هم در صحرا کار می کرد، کمتر به شهر می آمد، هرگز احساس خستگی نمی کرد.

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan