- چهارشنبه ۲۲ تیر ۰۱
- ۱۲:۳۳
شهدا را فراموش نکنیم
*” حر خراسان ” معروف به ” مَندلی طلا ” آبروی پدر را برگرداند*
*بخونید موی تنتون سیخ میش
*محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز به *"مندلیطلا"* معروف بود...
خلاصه ای از گزارش عملکرد گردان امام محمد باقر (ع) لشکر 14 امام حسین(ع) شهرستان های کاشان و آران و بیدگل در طول 8 سال دفاع مقدس همراه با یاد و نام فرماندهان شهید
شهید «محمد بابایی»
محمد در سال 1362 در عملیات «والفجر یک» در فکه به خواستهاش رسید. در آخرین نامهاش نوشته بود: «تصمیم گرفتهام تا آخرین قطره خونم در جبهه بمانم. تمام این سرزمین به خون شهدا آغشته است. من نمیتوانم اینجا را ترک کنم...» بعد از شهادت محمد که نتایج کنکور اعلام شد، خبردار شدیم در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه علم و صنعت قبول شده...»
مکث خانم بابایی بعد از این جملات، مطمئنم کرد میخواهد سختترین فصل داستان زندگیاش را روایت کند. خودم را آماده میکردم برای همدلی با مادری که از عزیزترین سرمایه زندگیاش در راه اعتقاداتش گذشته اما آرامشش این بار هم غافلگیرم کرد: «وقتی محمد در 18 سالگی گفت: «امام پیام داده جوانان جبههها را پر کنند. من هم میخواهم بروم»، هیچ مخالفتی نکردم. چون یاد گرفته بودم در نگاه اسلام، فرزندان، امانت خدا هستند و باید به او برگردانده شوند. وظیفه پدر و مادر، فقط تربیت صحیح آنهاست. یاد گرفته بودم اگر فرزندم راه خدا را انتخاب کرد، نباید مانع او شوم. البته با این فضا ناآشنا نبودم چون سلمان، پسر بزرگم که دانشجو بود، قبل از محمد به جبهه رفته و مجروح شده بود. خلاصه محمد یک بار به جبهه غرب رفت و موقع کنکور برگشت. کنکور را که داد، دوباره عزم رفتن کرد. موقع خداحافظی با خنده گفت: «این دفعه عمودی میرم و افقی برمیگردم.» و همان شد...
بهنام محمدی شهید 13 ساله ای که بعد از 31 سال و نبش قبر پیکر مطهرش سالم بود
♻️بهنام محمدی نوجوان 13 ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و بهعنوان اطلاعاتچی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقیها و بگو صدام کِی به خرمشهر میآید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آنها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما میآیند»؛ میخواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید.
نام:اسفندیار
نام مستعار: محمود / محمودرضا
نام خانوادگی: طاعتی
معروف به: محمود طاعتی
سمت: معاون دسته ۱، گروهان فتح، گردان علی اکبر، لشکر ۱۰ سیدالشهدا
شهادت: ساعت ۷ صبح ۱۹ دیماه ۱۳۶۵
محل شهادت: کنار خاکریز دوم مقطعی ۵ ضلعی شلمچه
عملیات: مرحله اول کربلای ۵
یگان: لشکر ۱۰ سیدالشهدا – گردان علی اکبر
همان شب اول عملیات کربلای ۵، قایق ما در سیم خاردارها گیر کرد. محمود پرید پایین و قایق را هُل داد تا رها شد. همین باعث شد عقب بیفتیم. قرار بود ما نفرات اول باشیم. اما وقتی رسیدیم با یک توپ مستقیم محمود شهید شد. انگار آن گیر کردن یک زمانبندی بود برای شهادتش. کنارش حسن کمالی هم شهید شد و همینطور حسن خالق پرست. سه نفر همانجا به شهادت رسیدند.
این عکس دقیقا مربوط به همانجاست که بچه ها را زدند و محمود هم افتاده. بالای سرش امیرهوشنگ (محسن) علیزاده است که خودش هم همان شب (یا شب بعد) شهید شد. آن دو برادر صیغه ای بودند.
شهید صیدرضا پیرداده خانی
فرزند : رستم
تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۴/۱۳
محل شهادت : سردشت
مزار : گلزار شهدای خرم آباد
نهم اردیبهشت ۱۳۲۰، در روستای سراب علی نقی از توابع شهرستان خرمآباد (منطقه بیرانشهر) دیده به جهان گشود. پدرش رستم، کشاورز بود و مادرش شهربانو نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. کارگر بود. سال ۱۳۴۸ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و سه دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سوم تیر ۱۳۶۷، در سردشت توسط خود فروختگان ضد انقلاب به شهادت رسید. پیکر او 10 سال در منطقه برجا ماند و سیزدهم تیر ۱۳۷۷، پس از ده سال ، در بهشت رضای شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
پیکر مطهر شهید علی طنوریان، روز جمعه 23 شهریورماه در محله باغ فیض تهران تشییع و در گلزار شهدای امامزاده حمیدهخاتون به خاک سپرده شد. شهید علی طنوریان، متولد 1342، اعزامی از تهران بود. این شهید بزرگوار در سال 1362 به جهبه نبرد حق علیه باطل اعزام و در عملیات والفجر یک در سال 62 و در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید. طی عملیات تفحص اخیر پیکر مطهر این شهید شناسایی و به میهن اسلامی بازگشت.
نوید شاهد - همراه با تصاویر مراسم- ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
درود خدا قوت برادر بزرگوار و ولایی روح پدر تان شاد و قرین ...