یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید جلال افشار ، شهیدی که برای یاری امام زمان (عج) انتخاب شد

  • ۰۰:۵۹

شهید جلال افشار

جوانی که به گفته آیت‌الله بهاءالدینی یار امام زمان (عج) شد

شهید «جلال افشار» از طلاب وارسته و شاگرد مخصوص آیت‌الله بهاء الدینی بود. ایشان فرموده بودند، «امام زمان (عج) از من یک یار خواسته بود و من «جلال افشار» را معرفی کردم!» بار‌ها شنیده بودیم که می‌فرمودند، از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان صاعد است!

جلال تابستان ۱۳۳۵ در یکى از محلّه‌هاى اصفهان دیده به جهان گشود. وی از پاسداران و مسئولان عقیدتی سپاه اصفهان بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج نمود و ثمره این ازدواج دختری بود که در دوران طفولیت پدر را از دست داد.

جلال در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۴ در عملیات رمضان با زبان روزه و درحالی‌که ذکر اذان بر لبش بود، از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و آسمانی شد. متن زیر وصیت‌نامه‌ی این شهید است.

چهار قرار مهم یک شهید با خودش - شهید علی رضا ایران دوست

  • ۱۰:۲۶

https://bayanbox.ir/view/3996686375257588059/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-4.jpg

چهار قرار شهید با خودش

زندگی و سیره شهدای دفاع مقدس را از جنبه‌های مختلفی می‌توان مورد مطالعه و واکاوی قرار داد، یکی از جنبه‌های آن بُعد رزم آوری آنها در میدان کارزار علیه دشمن خارجی و بیرون راندن بعثیان از کیان اسلامی بود. شهامت و رشادت‌های یاران و اصحاب خمینی کبیر رحمت الله علیه در تاریخ انقلاب به گونه‌ای بود که حسرت مصاحبه در تهران تا ابد بر دل صدام حسین به یادگار بماند. صدام که مصاحبه خود را در آغاز جنگ نیمه کاره رها کرد، مدعی بود که ادامه آن را در تهران ادامه خواهد داد ولی این آرزو یعنی ورود به تهران را به گور برد.

بُعد دیگر زندگی این غیور مردان تاریخ انقلاب اسلامی شیوه مبارزه و جهادشان با هوای نفس است. مبارزه واقعی و بزرگی که شیرمردان دفاع مقدس در آن میدان نیز طلایه‌داران اخلاق و عرفان عملی بودند، در این نوشتار تلاش داریم به جلوه‌های نابی از سلوک عبادی، تربیتی، اخلاقی و عرفانی شهدای دفاع مقدس اشاره‌ای ناچیز داشته باشیم.

پیش قراولان عرصه مبارزه با هوای نفس

شهید ابراهیم قائدرحمتی - شهدای دورود

  • ۱۰:۳۲

شهید ابراهیم قائدرحمتی- دورود

شهید ابراهیم قائدرحمتی

نام پدر: اسمعیل
تاریخ تولد: 17-7-1345 شمسی
محل تولد: لرستان - دورود
تاریخ شهادت : 28-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
دلیل شهادت : اصابت ترکش دشمن به سر

عملیات کربلای 5
مزار: گلزار شهدای روستای
انگشته شهر: دورود - لرستان

نوید شاهد

مستند شهید ابراهیم قائدرحمتی - دورود

فرمانده گروهان سلمان از گردان محرم از لشکر 57 حضرت اباالفضل (ع) لرستان بودند

شهید مجید بهاروند ، شهدای خرم آباد

  • ۱۳:۳۸

شهید مجید بهاروند

فرزند  : اسد

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۲/۱۲/۰۶

محل شهادت  : جزیره مجنون

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان خرم آباد

یکم مهر ۱۳۳۹، در شهرستان خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش اسد، کشاروز بود و مادرش آغازاده نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود و با سمت مسئول تبلیغات در جبهه حضور یافت. ششم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در بهشت رضای زادگاهش واقع است.

سایت یاد امام وشهدا

وصیتنامه شهید مجید بهاروند

می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست...

  • ۱۳:۲۹

شهید بایرامعلی ورمزیاری- سلماس

می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست...

گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم؛ از فرماندهان ما هستی؟ پس من چرا تو را نمی‌شناسم؛ وی به آرامی گفت: من کسی هستم که قبل از حمله، تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است:

****

بازدید امام حسین (ع) و فرزندش علی اکبر (ع) از گردان حضرت علی اکبر(ع) / شهید بایرامعلی ورمزیاری +فیلم

  • ۱۲:۲۰

این #کلیپ را حتما ببینید

پای صحبت مادر شهید بایرامعلی ورمزیاری و همرزمانش

قبل از عملیات والفجر4 یکی از شبها در کاسه گران بدیدن فرمانده گردان علی اکبر ، سردار شهید بایرامعلی ورمزیاری رفتم ، آقا مهدی (باکری ، فرماند شهید لشگر 31 عاشورا) به بنده توصیه کرده بودند شبها فرصت کردی به بچه ها در گردانها سری بزن ،  بچه ها عوالمی دارند که قابل وصف نیست ، نالة حزین کسانی که در دل شب زیرچتر آسمان پر ستاره به  بارگاه ربوبی وصل میشوند به دیده دل دیدنی است. ورمزیاری تا مرا دید و احوالپرسی  کردیم ، از احوال بچه های گردان و حال آنان را در پیروی از علی اکبر(ع) گفت و فرمودند: دیشب در عالم رویا امام حسین علیه السلام را دیدم که دست فرزندش علی اکبر(ع) را گرفته و دور و بر چادر های گردان علی اکبر میگردد ، ورمزیاری از امام خواسته بودند که آقا شما کی هستید؟. امام فرموده بودند: من حسین بن علی هستم و این جوان: فرزندم علی اکبر است و امشب برای زیارت بچه های گردان آمده ایم. ورمزیاری این سخنان را با حالی بیان میکردند که حال عجیبی داشتند و خود و بچه ها را برای عشق بازی در راه امام حسین آماده میکردند. صل الله علیک یا اباعبدالله.

 راوی و نویسنده : حاج جواد صبور نماینده سابق اردبیل

مدافع مردم ، به جرم دوست داشتنت

  • ۱۰:۵۰

https://media.imna.ir/d/2024/01/02/3/1961332.jpg?ts=1704172992000

به جرم دوست داشتنت

مردم را می کشند ! 

زندگی‌نامه شهید غلامعباس مهرافرون ، شهدای بروجرد

  • ۲۳:۰۵

شهید غلامعباس مهر افزون - بروجرد

شهید غلامعباس مهرافزون

نام پدر: جواد

شغل: سرباز نیروی زمینی ارتش

تاریخ تولد: 19-2-1342 شمسی

محل تولد: بروجرد

تاریخ شهادت : 8-9-1362 شمسی

محل شهادت : منطقه جنوب 

گلزار شهدا: بهشت شهدای بروجرد - استان لرستان

زندگینامه ی شهید والامقام «غلامعباس مهرافزون»

ای لالـه ی سرخ غرق درخون همـتای ستـاره ، مهـرافـزون

مهرت به تمــام دل نشسـته جانـت زجهـان پسـت رستـه

شهید غلامعباس مهرافزون در بهار سال 1342 ه.ش در بروجرد لرستان دیده به جهان گشود.وی تحصیلات دبستانی خود را در دبستان خیام بروجرد به پایان رسانید.در آن هنگام ادامه تحصیل برای او بسیار دشوار بود ودر حقیقت از تحصیل فراغت پیدا کرد.وضعیت خانواده ی اواز لحاظ مالی ضعیف بود و شهید از همان ابتدای کودکی سعی و تلاش می کرد در مخارج خانه خانواده اش را کمک کند .

معجزه ی دعای شهدا ، چله شهدا با هدیه صلوات

  • ۱۳:۲۹

داستان توسل به چهل شهید

معجزه ی دعای شهدا

بسم رب الشهداء والصدیقین
ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا

با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهروان راه شهدا هستید

من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیار شاداااب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم.

حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوان هام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوان هام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید?

با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون به قدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه!

یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد.

کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد.

شهید سعید زندی علی آبادی (داود)، کتاب باباسعید

  • ۰۱:۳۹

کتاب-بابا-سعید- شهید سعید زندی

شهید سعید زندی علی آبادی ( در شناسنامه داود)

نــام :سعید (داود)

نـام خـانوادگـی : زندی علی آباد

نـام پـدر :قربانعلی

تـاریخ تـولـد :۱۳۴۱/۰۳/۰۵

مـحل تـولـد :تهران

سـن :۲۲ سـال

دیـن و مـذهب :اسلام شیعه

وضـعیت تاهل : متاهل و یک فرزند پسر

شـغل : پاسدار

تـحصیـلات : چهارم متوسطه - علوم تجربی

تـاریخ شـهادت :۱۳۶۳/۱۲/۲۲

مـحل شـهادت : شرق دجله

عـملیـات : بدر

نـحوه شـهادت :حوادث ناشی از درگیری

مـحل مـزار :گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران -قـطعـه :۲۷، ردیـف :۱۰۹، شـماره :۱

زندگی نامه:

پنجم آذر ۱۳۴۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش قربانعلی و مادرش،محبوبه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند. پاسدار بود. سال۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان لشکر ۲۷ محمد رسول الله در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اسفند ۱۳۶۳، با سمت فرمانده گردان در شرق دجله عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

صفحه شهید در سامانه گلزار. شهدا  / نوید شاهد


کتاب بابا سعید

 خاطرات عرفانی شهید سعید زندی

به من گفتند تا اذان صبح بیشتر نیستی ، شهید محمد هادی امینی

  • ۰۰:۰۵

شهید محمد هادی امینی - تهران

شهید محمد هادی امینی 

دقایقی قبل از شهادت←

▫️پدرش می‌گفت: حدود ۱۰_۱۵ دقیقه قبل از اذان صبح بود با مربی با اخلاص اش رفتیم بالاسرش و باهاش صحبت کردم قربون صدقش رفتم؛ چند ثانیه بعد از اینکه اومدیم بریم، دستگاه‌ها صدا داد و هرکاری کردن نشد(هادی رفت🥀).. 

▪️مربی اش تعریف میکنه، شب دفنش قبل از اذان صبح خواب می‌بینه که: همون صحنه توی بیمارستان ، هادی روی تخته، گفتم هادی چرا حرف نمی‌زنی؟ 

-گفت: حاج احمد به من از سر شب گفتن که تا اذان صبح بیشتر نیستی و تا اذان صبح هستی💔.. 

قبل از اینکه شما و بابام بیاید تو، حضرت زهرا(س) اینجا بود. شما که اومدید خانم رفت؛ من خیلی گریه و اصرار کردم خانم برگشت. شما که رفتید منم رفتم🕊..

#شهید_محمدهادی_امینی

شادی  روح شهید صلوات 

مادر شهید رضا قنبری: امام رضا پسرم را نجات داد تا در راه خدا شهید شود

  • ۱۲:۵۰
ل

مادر شهید قنبری در گفتگو با نوید شاهد سمنان: امام رضا پسرم را نجات داد تا بماند و در راه خدا شهید شود

تاریخ مصاحبه چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ 
شهید رضا قنبری یکم اسفند 1346 در روستای گرمن از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش محمدحسین و مادرش فرخ نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و پنجم مرداد 1367 در اسلام ‌آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. در ادامه توجه شما را به مصاحبه خواندنی نوید شاهد سمنان با "فرخ رحیمی" مادر شهید رضا قنبری جلب می کنیم:
نوید شاهد سمنان: مادر جان از کودکی رضا برایمان بگویید.
مادر شهید: قبل از رضا ده تا از بچه های من از دنیا رفتند. یه روز رفتم پیش یه کربلایی علی که تو میغان دعا می داد. بهش گفتم: بهم دعا بده که این بچه بمونه. بنده خدا گفت: باشه دعا می نویسم و بهتون میدم که بچه ات بمونه. هشت تا دعا رو داده بود، دعای نهم رو که می خواست بده بچه ام موقع اذان صبح به دنیا اومد. اینجا هم نه ماشین بود و نه چیزی. برف هم میومد که مادرم اومد گفت: خدا! بچه داره می میره. گفت: اون چند تا مردن این هم می میره.
گفتم: دعا رو نیاوردی؟ این بچه باید از حلقه دعا اول ماه نو بگذره.
گفت: نه.
گفتم: بلند شو بریم میغان. برف هم میومد. بچه رو بغل کردم و پیاده رفتیم میغان. مادرم گفت: الان یه جانوری اگه بیاد چی؟
گفتم: من رو بخوره ولی بچه ام سالم بمونه. یواش یواش رفتیم، شروع کردم به حمد و سوره خوندن. وقتی رسیدیم دودستی زد تو سرش و گفت: الآن می خواستم این دعا رو بیارم که این بچه امروز به دنیا بیاد. گفتم: بچه می میره آقا ؟
گفت: نه. بعد هم دعا رو زد زیر لباس بچه. به خانمش گفت: برو چایی بیار و خودش شروع کرد به دعا خوندن.
به من گفت: یه امام خمینی (ره) میاد و جنگ شروع میشه. این بچه هم میره مدرسه و تا هفتم و هشتم می خونه و اگر بره جبهه شهید می شه ولی اگر نره صد سال عمر میکنه.
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan