- دوشنبه ۲۰ خرداد ۰۴
- ۲۳:۱۴
شهید حسن محمدی کیا
نام پدر: علی داد
محل ولادت : نجف آباد
سن هنگام شهادت: 30 سال
تاریخ تولد: 1336/03/31
تاریخ شهادت: 1366/05/02
محل شهادت : میمک
مزار : گلزار شهدای مینادشت ، فولادشهر - اصفهان
سیدحسن محمدی کیا، فرزند علی داد و سکینه رشیدی، در 31 خرداد ماه سال 1336 درکرج به دنیا آمد. پدرش باغبان باغی در کرج بود که درهمانجا در یک اتاق زندگی می کردند. سیدحسن به عمه هایش بسیار علاقه مند بود . رابطه خوبی با دیگر برادرانش داشت و درکارها با آنها مشورت می کرد.
تحصیلات ابتدایی
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه پهلوی در کرج گذراند . علاقه خاصی برای رفتن به مدرسه داشت و حتی زمانیکه بیماربود قبول نمی کرد که مدرسه نرود. رابطه اش با دیگردوستان و همبازی هایش خوب بود و با آنها درس می خواند. دراوقات فراغت درفعالیت های انقلابی و اجتماعی مساجد شرکت می کرد وعلاقه فراوانی به کتاب و مطالعه کردن داشت، طوری که هروقت پول داشت کتاب می خرید و بیشترکتب مذهبی ازجمله کتاب های شهیدآیت الله مطهری و آیت الله دستغیب را مطالعه می نمود.
او در تعطیلات برادرش را درکاربنایی کمک می نمود و به پدرنیزدرامرکشاورزی یاری می رساند. احترام خاصی برای والدینش قایل بود.
گاهی برادرانش را نصیحت می کرد و پندواندرز می دادهمیشه به آنها توصیه می کرد:« همان باشیدکه هستید وگول افراد ظاهرسازرا نخورید باهمه همسایگان خوشرفتار و قبل از دیگران سلام می کرد و درهنگام بنایی ساختمان نیمه کاره خودش با فرقان کلیه مصالح را با زبان روزه از کوچه تا محل کارهمواره حمل می کرد،ساختمان به اتمام نرسید وایشان به لقاءالله پیوستند.
دوران دبیرستان را درفولاد شهرتحصیل کرد . پدرش علیداد محمدی کیا می گوید:«سید حسن تقریباً از 15 سالگی رفتارش عوض شد وهمیشه آرزوی نابودی دشمن را داشت.»
به ورزش مخصوصاً شنا وفوتبال علاقه داشت . اوقات فراغت را با قرائت قرآن و رفتن به مسجد می گذراند. کمترعصبانی می شد و خیلی خونسرد بود،اما وقتی افراد بی حجاب را می دیدعصبانی می شد.
ازافراد بی نماز و بیهوده گو خوشش نمی آمد. قانع بود ودرهوای گرم روزهای قضا شده را می گرفت. حتی با زبان روزه بنایی می کرد.
قبل ازانقلاب فعالیت های انقلابی زیادی داشت،ازجمله شب های زیادی را با دوستانش برای نگهبانی بیرون ازمنزل می گذراند.
بعد ازاخذ دیپلم وارد ارتش شد و ازخدمت سربازی معاف گشت . همزمان با قبول شدن در دانشگاه افسری تهران علی رغم نداشتن امکانات لازم تصمیم به ازدواج گرفت. با تجملات مخالف بود. برای همین مراسم عروسی خیلی ساده برگزارشد. رابطه خیلی خوبی با همسرش داشت، طوری که پدرش می گوید:«حسن همیشه ازخوبی همسرش تعریف می کرد .»
علاقه بسیار زیادی به فرزندش داشت و بعد از تولد هرفرزند گوسفندی ذبح می کرد. از بزرگترین آرزوهایش این بود که فرزندانش به مدارج عالی برسند. اولین فرزندنش را فاطمه نامید و به همسرش گفت دوست دارم فاطمه گونه بزرگ شود و دومی را هم زینب برگزید وسومی را که پسربود نام علی را براونهاد. بعد ازشهادت ایشان هرسه به درجات تحصیلی عالی رسیدند.»
ایمان،اخلاق و تواضع ایشان درمقابل سختی ها زبانزد بود وبعضی ازافراد فامیل از اینکه یک فرد ارتشی (درجه دار) دارای چنین رفتارمتواضعانه بود،تعجب می کردند.
نقل از : نوید شاهد
--------------------------------------------
خاطرات شهید از زبان همسرش
در وصیتنامهاش نوشته است: «از میان شما میروم تا قدم در دنیایی جدید بگذارم.»
حسن، انسان روزهای دشوار بود. دورۀ کودکی را در یکی از روستاهای شمال کشور سپری کرد. پس از مدتی با خانواده به کرج رفت و دوباره راهی شمال شد. او کودکی آرام و کوشا بود. از کار و تلاش کنارهگیری نمیکرد و همواره یار شفیق خانواده در شرایط سخت و بحرانی بود. همان روزها در کنار درس خواندن، ماهیگیری میکرد و به بنّایی و کار ساختمانی میپرداخت. هیچگاه اوقات خود را به بطالت سپری نمیکرد و تا میتوانست مطالعه میکرد.
اهل تظاهر و ریا نبود. علاوه بر انجام واجبات و نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت، به مستحبات دینی نیز توجه داشت و از قرائت ادعیه غافل نبود.
پس از اخذ دیپلم، در دانشگاه افسری پذیرفته شد. در دانشکدۀ افسری قرار بود تعدادی از دانشجویان را به مناطق جنگی اعزام کنند. وقتی در تابلوی اعلانات دانشگاه نام خود را در کنار دوستانش دید از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. با اینکه تنها سه روز از ازدواجش میگذشت، عازم جبهه شد.
وقتی به سوسنگرد رسیدند، محو تماشای شهر نیمه ویران بودند که خلبانهای دشمن خودروی آنان را دیده و آن منطقه را بمباران کردند.
هدف از حضور خود در جبههها را اطاعت از فرمان امام در حفظ و حراست از اسلام و مملکت اسلامیمان میدانست. یاور و یاریرسان محتاجان و نیازمندان بود؛ چراکه از دنیا وارسته و به خدا و فرامین انسانساز الهی وابسته بود. در مواقع سخت و در سربالاییهای زندگی ناامید و خسته نمیشد و به خداوند توسل میجست.
همسرش خاطرهای را که شهید برایش بیان کرده، اینگونه نقل میکند:
«وقتی سال دوم دانشکدۀ افسری بودم، از طرف دانشکده تعدادی از دانشجویان را برای عزیمت به مناطق جنگی انتخاب کردند. پس از صحبتهای فرمانده سوار ماشینها شدیم و راه افتادیم. به سوسنگرد رسیدیم، ناگهان صدای هواپیماهای دشمن گوشمان را پُر کرد. پشت درختان سوخته و نیمه سوخته پناه گرفتیم. همهجا را بمباران کردند، خوشبختانه به کسی آسیب نرسید. به همراه بهرامی که دوست دانشکدهام بود، به راه افتادیم. بهرامی در فکر بود. پرسیدم: «به چه فکر میکنی؟» جواب داد: «قبل از اینکه به سفر بیایم، خواب دیدم در بیابانی هستم و اسبی سپید به طرفم میآید. اسب، شال سبز رنگی به گردن داشت. وقتی سوار شدم، متوجه شدم که یک پا دارد. آن اسب با سرعت مرا به کربلا برد که از خواب بیدار شدم.»
فرمانده صدایمان زد و همه را تقسیمبندی کرد. پس از عملیات و پاکسازی منطقه، در حال قدم زدن بودم که هواپیماهای دشمن دوباره بمباران را شروع کردند. پس از دور شدن آنها متوجه شدم بهرامی روی زمین افتاده. وقتی بالای سرش رسیدم، پای او از بدنش جدا و شهید شده بود.»
حسن در جبهه فرماندهی گردان ۳۴۸ را برعهده داشت. سرانجام در عملیات نصر ۶ در منطقۀ میمک بر اثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید. پیکرش به فولادشهر انتقال یافت و در گلستان شهدای این شهر آرام گرفت.
سامانه ملی شهدا
وصیتنامه شهید حسن محمدی کیا
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون.
فلیقاتل فى سبیل الله الذین یشترون الحیوة الدنیا بالاخرة و من یقاتل فى سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجرا عظیما؛
مومنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادى دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هر کس در جهاد در راه خدا گشته شد یا فاتح گردید او را به زودى در بهشت پاداش بزرگ دهیم. (سوره نساء/ آیه 47)
با درود بر امام عصر حضرت مهدى (عجل الله فرجه) و نایب بر حقش امام خمینى و درود به ارواح طیبه شهداى راه حق و حقیقت و شهداى صدر اسلام تا کنون و درود بر آنان که مرگ سرخ را بر مرگ در بستر ترجیح داده و خط سرخ شهادت را برگزیده و پیرو سرور شهیدان حضرت سید الشهداء امام حسین علیهالسلام گردیدند و درود بر امت شهید پرور جمهورى اسلامى ایران که همواره در دفاع از اسلام و پیروى از خط رهبرى تلاش پیگیر نموده است و درود بر شما پدر و مادر عزیزم که از بدو تولدم تا کنون زحمات زیادى براى من کشیدهاید و درود بر تو همسر عزیزم که از فرزندانم مراقبت مىکنى و ان شاء الله فرزندانم را خوب تربیت کنى.
اینک که از میان شما مىروم تا قدم در دنیاى جدیدى بگذارم. این بندهى حقیر چند کلامى به عنوان یادگار براى شما باقى مىگذارم.
همواره به یاد خدا باشید و در تمام امور خدا را ناظر بر اعمال خود بدانید و تنها به او توکل کنید و بس. به نماز و واجبات دین اهمیت بسیارى دهید چرا که نماز ستون دین است و معراج مومن، نمازهاى روزانه را به جماعت بخوانید که دست خداوند به همراه جماعت است، محبت اهل بیت و خاندان پیامبر را فراموش نکنید، همواره پشتیبان ولایت فقیه و پیرو خط رهبرى باشید و از تفرقه بپرهیزید.
در کار آخرت به بالا دست و در کارهاى دنیا به زیر دستان بنگرید، هنگام تشیع جنازهها، حاضر شدن بر مزار اموات و شهداء، از آمدن و رفتن ها عبرت گرفته و مرگ را زیاد یاد کنید که به این دنیا دلبستگى پیدا نکنید تا هر لحظه آمادهى پذیرش مرگ باشید و به مقامات دنیایى دلخوش نباشید که دوام ندارد. نماز شب و مناجات سحرگاه را فراموش نکنید و در مناجات و راز و نیازتان با پروردگار دعا به رزمندگان را به خاطر داشته باشید. براى پیروزى رزمندگان و فرج امام زمان (عجل الله) دعا کنید و قرآن خواندن را بیاموزید و در اوقات فراغت و ناراحتى و هنگامى که تنها هستید قرآن را زیاد بخوانید. به کمک مظلومان و فقرا بشتابید و دست دهنده داشته باشید و صدقات را از یاد نبرید. همیشه براى اوقات خود برنامه ریزى نمایید که قسمتى را براى عبادت و قسمتى را براى مطالعه و قسمتى را براى کار و قسمتى را براى استراحت قرار دهید. هیچ گاه عمر را بیهوده تلف ننمایید که هنگام عبور از صراط از نعمت عمر از شما سؤال مىشود که عمرتان را چگونه گذراندید؟
حقوق مردم را به آنان برگردانید که قابل بخشش نیست و اگر حقى از کسى بر شما باشد در آخرت متحمل زیان هاى جبران ناپذیرى خواهید شد. در همین جا از کسانى که حقى بر من دارند و ممکن است بنده فراموش کرده باشم حقشان را اداء نمایم، عاجزانه تقاضا دارم اگر چیزى از این دنیا براى این حقیر مانده است از آن حق خود را برداشت نمایند و یا مرا عفو کنند.
و اکنون خواهشى چند از خانواده خود دارم:
و باز هم درود بر شما پدر و مادر عزیزم. مىدانم که زحمات زیادى براى بنده کشیدهاید و نتوانستهام زحمات شما را جبران کنم. ان شاء الله که مرا مىبخشید. بنده مىخواهم که از اقوام و آشنایان براى بنده طلب آمرزش کنید تا آسوده گردم. برادرانم را بیشتر به پایبند بودن به دین مبین اسلام ترغیب و تشویق نمایید.
و درود بر شما اى پدر و مادر و همسرم که از ابتداى زندگى مشترکم با فرزندتان، زحمات زیادى را از جانب بنده و فرزندانم متحمل شدهاید و لذا بر بنده حق دارید از شما مىخواهم که همسرم را دلدارى داده و خواهش مىکنم که هم آن گونه که تا کنون براى همسر و فرزندانم زحمت کشیدهاید به همسرم کمک کنید تا فرزندانم بزرگ شوند.
درود بر تو اى همسر گرامیم، اول از هر چیز از شما مىخواهم که به نماز اهمیت دهى و فرزندانم را از کودکى به نماز خواندن عادت دهى و از شما مى خواهم فرزندانم را کتک نزنى چرا که آنها پارهى تن بنده هستند. در تربیت فرزندانم بسیار دقت کن تا بتوانند براى جامعهى اسلامى خود انسان هاى مفیدى گردند.
والسلام
بنده حقیر حسن محمدى کیا
مورخ 1366/01/03