یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

پاسدار شهید مرتضی یوسف نژاد شادهسری ، شهدای لاهیجان

  • ۰۱:۴۶

پاسدار شهید مرتضی یوسف نژاد شادهسری

پاسدار شهید 🌹

مرتضی یوسف نژاد شادهسری 

تولد : ۱۳۴۵/۰۴/۰۷

محل تولد : لاهیجان روستای شادهسر  

شادی روح شهید صلوات 🍀

پاسدار شهید مرتضی یوسف نژاد شادهسری - لاهیجان

دلنوشته فرزند شهید : 

#عشق_به_سپاه یعنی لباس سبز #پاسداری پدری سالها آویخته در اتاق دخترش به عنوان تنها یادگار 

#من_هم_یک_سپاهی_ام

#عشق_به_سپاه

شهید محمد مردانی که پیکرش را اشتباهی به مشهد بردند !

  • ۱۲:۲۸

شهید محمد مردانی - امام رضا (ع)

سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمی دونم چه حسی وادارم کرد که بیام بهشت رضا(ع). عجیب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه های عالم را با من تقسیم کرده بودند. حس پنهانی مرا در بین قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادی می کشاند و کمیل هم با تعجب فقط دنبال من راه می آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجیب نوازش می کرد و از طرفی حال و هوای آن روز من را منتظر قرار داده بود. وقتی که در بین قبور شهدا راه می رفتم از فاصله ای دور چشمم به پدر و مادر شهیدی افتاد که در ظهر گرما به زیارت شهیدشان آمده بودند؛ ظهر... گرم... تابستان... خلوت...

به آن ها نزدیک می شوم و مهمان محبت و صفای آن ها می شوم. از روی سنگ مزار شهید مشخصاتش را نگاه کردم؛ شهیدمحمد مردانی، شهادت کردستان. از آجیل و میوه و شیرینی و انواع تنقلات که کنار تربت شهید بود، خیلی تعجب کردم. مادر شهید که تعجب مرا دیده بود شروع کرد به صحبت کردن؛ قبل از اینکه ما سؤالی بپرسیم:

محمد تنها فرزند ماست. امروز روز تولد محمده و ما اومدیم براش جشن تولد بگیریم.

شهید اسدالله بختیاری و پدرش ، شهدای اسدآباد همدان

  • ۱۱:۳۰
انتظار به سر آمد و پدر شهید اسدالله بختیاری به فرزندش پیوست
نویسنده کتاب «دست خدا» به بهانه درگذشت پدر شهید اسدالله بختیاری بخشی از کتاب «دست خدا» را که مربوط به این پدر شهید است، بازگو می‌کند.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از  آوای سیدجمال؛ قاسمعلی زارعی نویسنده کتاب «دست خدا» در پی درگذشت یکی از پدران شهدای شهر اسدآباد بخشی از کتاب دست خدا را مربوط به پدر شهید الله بختیاری انتخاب و برای ما ارسال کرده است.

بهار سال ۱۳۶۶ در روابط عمومی سپاه مشغول کار بودم‌ اول صبح مردی با چهره نورانی آرام وارد دفتر کارم شد و پرسید امروز شهید آوردند؟

نگاهش مهربان بود و لبخندی بر لب اما در پشت پلک‌هایش کمی نگرانی بود و انتظار؛ مجذوب نگاهش شدم اصلاً انگاری سال‌ها بود که می‌شناختمش، جوابش را با مهربانی دادم؛

۳۲ سال در انتظار خوش‌تیپ‌ترین آرپی‌جی زن + عکس

  • ۰۳:۰۸

گفت‌وگو با مادر مجید مسگر طهرانی از شهدای مفقودالاثر؛

۳۲ سال در انتظار خوش‌تیپ‌ترین آرپی‌جی زن + عکس

همرزمان مجید برایمان تعریف می‌کردند که او در جبهه همیشه خوش‌تیپ بود. یک‌بار هم ندیدیم موهایش نامرتب باشد. دائماً کفش‌هایش واکس زده و لباس‌هایش صاف و تمیز بود. پسر من خوش‌تیپ‌ترین آرپی جی زن جنگ بود.

به گزارش مشرق، وصیتنامه قاب شده روی دیوار، خانه‌ای پر از مهر مادری، انتظار برای مسافری که ۳۲ از او خبری نیست، راضی بودن به رضای خدا و... این‌ها خلاصه‌ای از حال و هوای خانه شهید جاویدالاثر مجید مسگر طهرانی است؛ خانه‌ای که چهار سالی می‌شود در آن از پدر با چشمان منتظر برای آمدن خبری از پسر، اثری نیست و به سوی پروردگار رجعت کرده است. در نبود پدر، پای حرف‌های مادر شهید می‌نشینیم تا به قول خودش برایمان از خوش‌تیپ‌ترین آرپی‌جی زن لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بگوید.

مریم کاظم‌زاده عکاس جنگ و همسر شهید اصغر وصالی درگذشت

  • ۱۲:۰۳
مریم کاظم‌زاده عکاس جنگ و همسر شهید اصغر وصالی درگذشت

مریم کاظم زاده همسر شهید اصغر وصالی فرمانده «دستمال سرخ‌ها» در زمان دفاع مقدس وعکاس باسابقه سال‌های انقلاب و جنگ تحمیلی درگذشت.

به گزارش ایسنا، مریم کاظم زاده اولین عکاس زن جنگ بود که مهر سال ۵۹ به مناطق جنگی رفت و خاطرات بسیاری از حضور رزمندگان و فرماندهان در مناطق جنگی ثبت کرد.

حضور مریم کاظم زاده در کردستان و همراهی با شهید مصطفی چمران، عکس های زیادی از آن دوران به یادگار گذاشته است که بخشی از آنها در کتاب « عکاسان جنگ » توسط بنیاد روایت فتح به چاپ رسیده است.

مریم کاظم زاده در ۶۵ سالگی درگذشت. 1401/03/12

شهید اصغر وصالی فرمانده «دستمال سرخ‌ها»

خواستگارهایم شهید می‌شدند ؟! همسر شهید سید داود طباطبایی

  • ۰۰:۵۵

یادمان شهدای خمسه سادات - خوزستان

یادمان شهدای خمسه سادات در خوزستان

«خواستگارهایم شهید می‌شدند»

ما غالباً عادت کرده‌ایم که معمولاً از خود شهدا صحبت کنیم و کمتر به همراه و همرزم آنها که همان همسرانشان بودند، توجه کنیم.

در گفت‌وگویی که با «اعظم تنها» همسر شهید سیدداود طباطبایی انجام دادیم، سعی کردیم علاوه بر معرفی همسر شهیدشان داوود طباطبایی، گذری هم به زندگی خود ایشان داشته باشیم.

شهید طباطبایی یکی از پنج شهید ساداتی است که در آخرین روزهای جنگ همگی در یک مکان به شهادت رسیدند و اکنون یادبود شهادت آنها در محل شهادتشان، به عنوان «شهدای خمسه سادات» مورد زیارت کاروان‌های راهیان نور قرار می‌گیرد.

متن زیر برگرفته از صحبت‌های همسر شهید طباطبایی است که با هم می‌خوانیم:

ماجرای ازدواج

شهید جاویدالاثر داریوش کرمی گردابی - شهدای لرستان

  • ۱۳:۰۹

شهید داریوش کرمی گردابی

فرزند : محمدعلی

ولادت:

شهادت : 1367/04/04

محل شهادت: منطقه کوشک

یادواره 163 شهید جاویدالاثر استان لرستان /عکس

  • ۱۲:۵۹

https://defapress.ir/files/fa/news/1401/2/19/1681614_916.jpg

یادواره شهدای جاویدالاثر لرستان

خرم‌آباد- یادواره شهدای جاویدالاثر لرستان امروز دوشنبه با حضور خانواده‌های شهدا، فرماندهان نظامی و انتظامی لرستان، عموم مردم، مسئولان و... در خرم‌آباد برگزار شد.

بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...

خاطره ای از همسر شهید سیدنورخدا موسوی

  • ۰۰:۲۴

خانواده شهید سیدنورخدا موسوی

خاطره ای از خانواده شهید سید نورخدا 

در زمان حیات شهید سیدنورخدای عزیز یک شب سعادتی شد و با بچه‌های مسجد امام حسین علیه السلام به دیدار و زیارت این سید عزیز رفتیم.

بچه ها به دور نشسته بودند و پسر سید خدا پذیرایی می کرد.

همسر شهید نقل کرد که دیروز یک چندتا از خواهران برای دیدار آمده بودند و گفتند که خواب دیدیم که در منطقه سوریه و اطراف حرم حضرت زینب سلام الله علیها در حال جمع آوری اعضا و اجساد شهدا بودند . یک آقایی بود که به او می گفتند خادم حرم .

از او پرسیدیم که این دیگه آخرین مرحله نبرد و شهادت شهدا است؟! 

ایشان گفتند که نه . یک مرحله دیگر هست که در آنجا وقتی پسر سید نورخدا به شهادت برسه اونوقت دیگه پرچم رو‌ میدن دست امام زمان عج .

و ایشان به خوشحالی و شور و شوق می گفت :

یعنی همین پسرم‌ که داره پذیرایی می کنه. اونوقت من هم میشم همسر شهید و‌ هم‌ میشم مادر شهید .

و این را با یک حالت شور و شوقی می گفت که آدم تعجب می کرد از روحیه بالای این مادر.

آخه کیه که بهش بگن جوانت شهید میشه و با شوق و افتخار بگه من میشم مادر شهید 🤔😳

اللهم عجل لولیک الفرج

#مردان_خدا 📿

@mardane_khoda

شهید سید نورخدا موسوی و پسرش

شهید مدافع حرم مرتضی بصیری پور -شهدای بیرجند

  • ۱۹:۰۶

شهید مدافع حرم مرتضی بصیری پور -بیرجند

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، چشمانش به تلفن منزل دوخته شده است، در دلش آشوب است و آرام و قرار ندارد. طه خواب است و منتظر آمدن پدر که گفته بود می‌آید. آقا مرتضی حرفش حرف بود، زیر قولش نمی‌زد.

با همه دلواپسی نهار را هر طور بود برای طه درست کردم او را غذا دادم اما خودم نتوانستم چیزی بخورم. استرسی عجیب در دلم افتاده بود و از خانه بیرون نرفتم و منتظر زنگ تلفن بودم. عقربه‌های ساعت 17 را نشان می‌داد تلفن خانه زنگ خورد، طه به‌سمت گوشی رفت اما زودتر خود را رساندم تا او برندارد. در صدای پشت تلفن بغضی نهفته بود بغضی که می‌خواست خبری را به من بدهد اما جرئت بازگو کردن نداشت.

اضطراب بر من غلبه کرده بود دیگر خود را برای شنیدن هر اتفاقی آماده کردم. خبر کوتاه بود اما دردناک. آن خبر کوتاه پایان همه دیدارهای من و مرتضی بود و از آن روز باید برای طه هم پدر و هم مادر باشم.

هرگز فکر نمی‌کردم همسرم شهید شود

  • ۱۳:۰۸
هرگز فکر نمی‌کردم همسرم شهید شود

گفت‌وگو با همسرشهید «شیردل»؛

هرگز فکر نمی‌کردم همسرم شهید شود

شهید«علی اصغر شیردل» از جمله مهندسانی است که برای کمک به رزمندگان به سوریه رفت و در نهایت به مقام شهادت نائل شد. بازگشت پیکر این شهید بعد از یکسال بهانه ای شد تا با خانواده‌اش گفتگو کنیم.

مجله مهر- عطیه همتی: «تفحص» حالا به شهدای حرم رسیده است. به استخوانهای تازه تازه و پیکرهای پاره پاره شان در غربت سرزمینی که بارها روضه هایش را اشک ریخته ایم. نسل تازه به بار نشسته امروز دسته دسته می رود تا کیلومترها دورتر از وطن، «روایت فتح» تازه ای بسازد تا مبادا روزی دستان آلوده حرامیان همیشگی تاریخ به حریم مقدس اهل بیت دست درازی کند. قصه این روزهای سرزمین من، قصه مدافعان و پهلوانان گمنامی است که عکسهایشان این روزها زینت بخش خیابان های شهر شده است تا دوباره به یادمان بیاورند «جهاد هنوز ادامه دارد...»

خاطره مجروحیت شهید ابوالحسن حق نگهدار

  • ۱۰:۵۷

http://shohadayefars.com/data/1243404.jpg

شهید ابوالحسن حق نگهدار

نام پدر : رحیم

ولادت : 1336 شیراز

متاهل و دارای سه فرزند

تاریخ شهادت:  1367/03/04

ایشان شهید مفقودالاثر است و در شلمچه آسمانی شد. 

دستان مهربان حبیب

🌷 عملیات محرم, برای خانواده ما عملیات سنگینی بود. برادرم علی اصغر اتحادی شهید شده و همسرم به شدت مجروح شده بود. مجروحیت حسن را خانه نشین کرده بود.یکی از روزها, عصر هنگام- عصرانه ای برایش فراهم کرده بودم، تلویزیون روشن بود و اخبار استان می گفت. گفتم حسن آخر جریان مجروح شدنت را برای من نگفتی.
بعد از کمی دست دست کردن گفت:

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan