- پنجشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۱
- ۰۰:۵۸

شهدا را فراموش نکنیم
به گزارش ایمنا، نام مرتضی آوینی همیشه در کنار روزنامهنگاری و مستندسازی جبهه و جنگ عنوان میشود. مرتضی آوینی بعد از انقلاب اسلامی، خدمات ارزنده ای را در عرصههای گسترده هنر از خود به یادگار گذاشت به همین دلیل با پیشنهاد شاعران، نویسندگان و هنرمندان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به مقام معظم رهبری، سالروز شهادت مرتضی آوینی را به عنوان روز هنر انقلاب اسلامی نام گذاری گردید.
فرارسیدن سال نو را به خانواده معظم شهدا ، ایثارگران و جانبازان تبریک و تهنیت عرض می کنیم.
ان شاءالله که سال با خیر و برکتی برای همه شما باشد.
مادر شهید عسگری گفت: زمانیکه مسعود به شهادت رسید، جمعیت بسیاری آمده بود. برادرم نگران بود. به یاد آوردم، مسعود پارکینگ را تمیز کرده بود. به برادرم گفتم، «مسعود میدانست شهید میشود. خودش پارکینگ را آماده کرده است. فقط یک جارو زده و فرشها را در پارکینگ پهن کنید.» در کمتر از یک ربع همه جمعیت در پارکینگ نشسته بودند.
ماجرای عجیب وصلت شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی در گفت و گوی «جوان» با همسرش
واسطه ازدواج شهید عبدالمهدی کاظمی و همسرش مرضیه بدیهی، شهید سید مجتبی علمدار بود. هر دو به این شهید متوسل میشوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رؤیای صادقه، شهید علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی میکند. به این ترتیب ازدواج خوبان شکل میگیرد و 9 سال ادامه مییابد. یک زندگی شیرین که با شهادت عبدالمهدی در سوریه در تاریخ 29 دی ماه 94، به سرنوشتی زیباتر ختم میشود. حالا که کمتر از یک سال از شهادت عبدالمهدی میگذرد، با همسرش مرضیه بدیهی همکلام شدیم تا هرچه بیشتر از این شهید مدافع حرم بدانیم.
شهیدی که آیتالله بهجت پیشبینی شهادتش را در روز تاجگذاری امام زمان(عج) کرده بود و طبق همین پیشبینی، عبدالمهدی آسمانی شد.
گفتگو با همسر شهید عبدالمهدی کاظمی را در ادامه بخوانید:
نام :سیدمصطفی
پدرم را در طلائیه دیدم
در بهمن سال 1379 از سوى دبیرستان ما را به بازدید از جبهه هاى نور بردند. در 23 بهمن در اردوگاه اروند خرمشهر خوابیده بودم. نیمه هاى شب پدرم را که در موقع شهادت او من هنوز به دنیا نیامده بودم در خواب دیدم که به من می گفت : فردا شما را به منطقه طلاییه میبرند و هوا هم خوب خواهد بود و باران نخواهد آمد(روز قبل هوا بارانى بود و ما نگران این بودیم که در صورت ادامه باران نتوانیم از جبهه ها بازدید کنیم) به همین دلیل از پدرم پرسیدم: پس فردا به طلاییه مى رویم؟ گفت: بله به شوخى از او پرسیدم :تو را مى توانم در آنجا ببینم؟ پاسخ داد: آری، مى توانى مرا ببینى. پرسیدم: کجا مى توانم تو را ببینم؟ گفت: وقتى به طلاییه رسیدید در یک محل که نزدیک یک گودال است نماز میخوانید.
همسر پاسدار شهید «علی چناری» می گوید: زندگی با علیآقا هیچ سختیای برای من نداشت. کارهای خودش را که انجام میداد هیچ، کمک دست من هم بود. تمام لحظات زندگی من پر بود از خاطرات قشنگ، زندگی من و علیآقا بسیار کوتاه بود؛ بنابراین تمام روزهایم یک خاطره است. جانباز قطع نخاعی «علی چناری» در ۱۷ سالگی در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و پس از جراحت هم دست از حضور در جبههها برنداشت تا اینکه دیگر امکان ایستادن بر روی پاهایش را نداشت و نمیتوانست در خط مقدم کنار سایر رزمندگان حاضر شود. همزمان با سالروز ولادت با سعادت امام حسین (ع) و بزرگداشت روز پاسدار، با همسر شهید علی چناری در نوید شاهد گفتوگو کردهایم.
همسر شهید شالیکار گفت: حاج قاسم تا متوجه شد دخترم ازدواج کرده از تعجب خندید و گفت: دخترجان الان وقت عروسک بازی تو هست!
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس-زهرا بختیاری: شهربانو از ۱۵ سالگی بله را داده بود و میدانست برخلاف زندگی بقیه نوعروسانی که اطرافش دیده، او زندگی روتین و روزمرهای نخواهد داشت. محمد آقا شرایط کارش را برای او شرح داده بود، اینکه پاسدار است و ضرورت کارش ایجاب میکند مکرر به مأموریت برود. سفرهایی که بعضاً نه مدت آن مشخص است و نه مکان آن. حتی ممکن است تماس هم نتواند بگیرد.
شهربانو دوریها را به جان خریده بود. مضاف بر اینکه همسرش حتی وقتی خانه بود مشکلات جانبازی را به همراه داشت. محمد در جنگ تحمیلی و در جریان عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر۶، کربلای ۱۰ جانباز شده بود و اعصابش نیز تحت تاثیر این جراحات قرار داشت، خصوصا ماههای آخر سردردهای شدیدی میگرفت. اما هر چه بود مرد خانه با وجودش حتی در دوری توانسته بود ستون زندگی باشد. شهربانو از سال ۶۹ که به خانه بخت آمده بود تا پاییز سال ۹۴ دوریها را تحمل کرد و دم نزد اما این سفر آخر چه شده بود که دیگر دوری همسرش سخت میگذشت، به دوستانش گفته بود این بار میخواهد دست شوهرش را ببوسد و به او بگوید در نبودش لحظات سختی دارد، خصوصا حالا که حسین، کوثر و ابوالفضل بزرگتر شدهاند. اما دقیقا همین دفعهای که خانم خانه چنین تصمیمی میگیرد اوضاع طور دیگری رقم میخورد. محمد شالیکار در سن ۴۷ سالگی روز ۲۱ آذر سال ۹۴ در سوریه وقتی مدتی از حضورش در مناطق تحت درگیری تروریستهای تکفیری میگذرد، شهید میشود و به دیدار برادرش حسین که در عملیات کربلای ۱۰ به شهادت رسیده بود، میرود. پیکر او هم اکنون در مسجد محلهشان در فریدونکنار به خاک سپرده شده است. شهربانو در آخرین دیدار کف پای شوهرش را میبوسد.
آنچه در ادامه خواهید خواند خاطره یک دیدار شیرین است. دیدار حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهید شالیکار اولین شهید مدافع حرم شهرستان فریدونکنار، که همسر شهید اینگونه روایت میکند:
میرزا محمد پدر دره گرگی، معروف به «محمد بروجردی » در سال 1333 در روستای « دره گرگ» از توابع بروجرد دیده به جهان گشود. وی در سن 6 سالگی پدرش را ازدست داد و به همراه مادربه تهران مهاجرت کرد و درتهران بنا به شرایط مادی خانواده تحصیل را با کار توامان تجربه نمود. مادرش میگوید: «محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
این مادر شهید به استقبال تشییع دو شهید گمنام که در اسلام شهر ملایر آمده است. 29 مرداد 1394 متن خبر
شهید روح الدین پورنصیر به اسم شهید نماز معروف است چون در ...