من پسرم را در راه خدا دادم امیدوارم خدا این هدیه را از من قبول کند
شگر علی بهاروند در اولین روز فروردین ماه سال 41 در یکی از روستاهای اطراف خرمآباد دیناروند علیا به دنیا آمد، چون اولین پسر خانواده بود وقتی به دنیا آمد سبب شادی وصف ناپذیری در خانه شد، 23 ساله که شد راهی جبهه شد یکسال از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند.اکنون 35 سال است که منتظرم پسرم از در بیاید، هر شب قبل خواب عکسش را نگاه میکنم و صبح صورتش را با دستمال تمیز میکنم.
نگاههای مادری که 35 سال به یک قاب عکس دوخته شد
مادر شهید با وصف حال و هوای خود از روزی میگوید که خبر تشییع و تدفین شهید عزیزالله بهاروند شهیدی که طی ماههای گذشته تفحص و به زادگاهش لرستان برگشت میگوید: حال و هوای عجیبی داشتم بوی پسرم را حس میکردم، شهید عزیزالله از بچگی با پسرم دوست بود وقتی برگشت دل من هم آرام گرفت وقتی شهید میآورند به استقبال میروم و مویه میخوانم.
مادر شهید با بغضی 35 ساله و اشکی که بر چشمانش جاری بود ادامه داد: پناه بر خدا شاید تا زنده بودم پلاک، ساک یا تیکهای از لباس پسر مرا هم آوردند، جای قبر پسرم را خالی گذاشتهام و بچههایم را قسم دادهام تا اگر زنده بودم و برنگشت جنازهام را در قبر خالی پسرم دفن کنند و لباسهایش را زیر کفن روی سینهام بگذارند تا احساس کنم پسرم را بغل کردهام.
مادر شهید مفقود الاثر در آرزوی آمدن یک پلاک
مادر شهید در پایان صحبتهایش گفت: و در آخر شفاعتم کند.
سلام . متوجه پیام تون نشدم . تمام شعرها از جمله شعر غزه نیز در وبلاگم هست .