- دوشنبه ۹ خرداد ۰۱
- ۱۳:۱۴
شهید سید مصطفی میر شاکی : فرمانده گردان ابوذر تیپ 57 ابوالفضل(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
خاطرات برادر رزمنده حاج یحیی خورشیدوند:خاطره شهید سیدجواد میرشاکی از شهادت برادرش
شهدا را فراموش نکنیم
شهید کریم بگ صفایی
نام. کریم بگ. نام خانوادگی. صفایی
تولد. ۱/۲/۱۳۴۶ - سر طرهان کوهدشت
شهادت : ۲/۳/۱۳۶۵ منطقه عملیاتی حاج عمران
تحویل جنازه و خاکسپاری: ۱۳۷۳ شمسی
حکایت ما حکایت سرزمین پر راز و رمز و مقدس حاج عمران است . این سرزمین از مردانی روایت می کند که تلخیها و دشواریها را زیر لگام آورده و بر ایمان واقتدار خود مهر تایید زدند.یاران میهن سربلند ایران دیدن چهر ه ی کریه دشمنان دیو خو و تاریک اندیش در سر زمین نور و روشنایی را تاب نیاوردند و دلاورانه میادین نبرد را فاتح شدند.
شبی از شبهای حاج عمران روانهای پاک در زمزمه های عارفانه ای به عروج نشسته بودند و حکایت رقص پروانه های واله را در وادی شمع عشق مرور می کردند و در وزش نرم نسیم مهر در تقلای دیدار معشوق سر از پا نمی شناختند.
شیرمردی از دیار طرهان دراین جمع عاشقانه بس بی پروا ،گوی سبقت از همه بر بوده بود. این شیر مرد کسی نبود جز کریم صفایی ،بسیجی خوشنام جبهه ی نبرد و دلاوری که هراس و واهمه واژ ه های بی مفهوم درس ایثار و از جان گذشتگی وی بودند .مردی دلاور ،نترس،شجاع ، شاداب و سر زنده و شوخ طبع و شادی بخش جمع یاران.
همسنگرش بهتر از هر کسی خاطرات آن شب را به یاد می آورد:
شبی دشوار که من تاکنون به سختی و رنج آوری آن در مدت حضورم در جبهه ندیده بودم.
این یادداشت ها را رزمنده عزیز برادر بهمن امرایی از کوهدشت لرستان در نظرات وبلاگ نوشته اند.
جمعه 8 مهر1390 ساعت: 11:49
یادداشت ۱ توسط:بهمن امرایی
تاریخ شهادت این مرد خدا (شهید تیمور معظمی گودرزی) در تاریخ شب دوم خرداد شصت و پنج در منطقه عملیاتی حاج عمران به عنوان آرپی جی زن و با سمت بسیجی داوطلب بوده است . اگر اطلاعات دیگری از این بزرگوار خواستید به شما خواهم داد . عکس های زیادی از ایشان در منطقه عملیاتی دارم. روزانه برای او و به نیابت از ایشان قرآن می خوانم اگر خدا قبول کند. خوشا به سعادتش که مرگ سرخ را انتخاب کرد. راه او راه سرخ حسین است و ما بدبخت ها مانده ایم با کوله باری از گناه. خدا رحم کند. خدا توفیق بدهد از خون او و همه شهدا دفاع کنیم و مدیون خون شهدا و امام شهدا و خانواده آنان نشویم .
خدا شاهد است هرگز او را فراموش نکرده و نمی کنم. گاهی عکس هایم را با او می بینم و حسرت و غبطه میخورم. خداوند به پدر و مادرش صبر عنایت فرماید و روح خودش را با شهدای کربلا قرین و محشور فرماید. آمین . تیمور جان به خدا خیلی دلتنگ تو هستم . فکر نکن تو را در دعاها و یا خاطره ها فراموش می کنم. کاش من با تو شهید می شدم. تو بردی و ما باختیم. والسلام علی عباد الله الصالحین. رحمت خدا بر تو باد.
جمعه 8 مهر1390 ساعت: 11:51 یادداشت ۲ توسط:بهمن امرایی
نام :شهید تیمور معظمی گودرزی -تیپ ۵۷ حضرت ابولفضل (ع)- گردان شهدا-گروهان حمزه سیدالشهداء- تاریخ شهادت ۶۵/۳/۲- شغل :دانشجوی تربیت معلم شهید مطهری بروجرد- محل شهادت :حاج عمران- نام عملیات : حاج عمران- بسیجی داوطلب- سمت در زمان شهادت : آرپی جی زن.
سخنی با شهید تیمور معظمی گودرزی : راستی یادت هست وقتی من همراه شهید جواد میر شاکی و ۱۲ نفر دیگر یک روز دیرتر از تو به پیرانشهر رسیدم، غروب آفتاب بود، و تو با عجله کوله پشتی مرا کمکم بستی، وصیت نامه مرا با هم در کمترین زمان تکمیل کردیم و چه سفارشها که به همدیگر نکردیم. یادت هست صدای توپ و تانک از پشت کوه ها به گوش میرسید و تو به من گفتی میخواهیم همانجا عملیات برویم. راه افتادیم و نیمه شب به نزدیک بعثی ها و کفار رسیدیم. یادت هست چه مهتاب عجیبی بود همه جا روشن و رفت و آمد عراقیها را میدیدیم و در کمین جهت رسیدن فرمان حمله و شکستن خط عراقی ها بودیم .اما آتش بسیار سنگین در دل تاریکی های شب ما را جدا کرد . آنگاه من خبر شما را صبح از دیگران گرفتم. چه نبرد سنگینی بود. شهید دانیالی بروجردی- شهید جدیدالاسلامی- شهید شکوهی - شهید میر بهرسی- شهید پیریایی- شهید حاجیوند- و شهید مصطفی میرشاکی- شهید ولیان- شهید لونی (راستی این ها با تو شهید شدند و نزد تو هستند.) اما باورت میشد بعد از این همه سفارش ها تو شهید شوی و من بمانم . تو آسمانی شوی و من زمینی بمانم. تو بهشتی شوی و من سرنوشت نامعلوم پیدا کنم. ترا به خدا مرا دعا کن .زیرا دعای تو مستجاب است و دعای من نامعلوم. توعاقبت به خیر شدی ولی من نامعلوم. پس بر تو رواست ما را فراموش نکنی. خوشا به حالت.
منبع: وبلاگ امامزاده پیرنو
-------------
خاطره دیگری از رزمنده دلاور بهمن امرایی در سایت انفطار لرستان:
احمد رحمانی ، شهید زنده ای که با اصابت مستقیم تیر بر پیشانی اش جنازه ی او را پس از هفت روز در بیابان های کردستان یافتند و هنگام انتقالش با هواپیما به پشت جبهه ها ناگهان در میان جنازه های شهدا زبان گشود و درخواست آب نمود، کسانی که در هواپیما حضور داشتند ناباورانه از دیدن این صحنه ، متحیر و مبهوت ماندند و شاید این تداعی از آیات قرآن و زنده شدن اصحاب کهف باشد و نشانی از عظمت خداوند و وعده ی الهی است که هرکسی خالصانه بر او توکل کند خداوند او را یاری میرساند .
شنیدن خاطرات دفاع مقدس مخصوصاً برای نسلی که بعد از جنگ به دنیا آمدند یا آن را به خاطر ندارد جالب یا شاید کمی حیرت آور باشد. هشت سال جنگ تحمیلی ، با توکل بر خدا و با دستان خالی در مقابل دشمنی که حمایت تمام ابر قدرتهای دنیا را داشت و تا دندان مسلح بود کمی عجیب است . شاید پس از شنیدن این خاطرات باور بعضی شنیده ها برایمان دشوار باشد اما در کنار یکی از رزمندگان مخلص بی ادعا بودن و شنیدن خاطرات او به عنوان فرماندهی گروهان در زمان جنگ بسیار شور انگیز است . احمد رحمانی پاسدار جانباز از اهالی شهرستان نور متولد ۱۳۳۲ است. در زمان جنگ فرمانده بود و هم اکنون راننده تاکسی است.از خاطرات خود برایمان میگوید که بسیار شنیدنی است .
نام : شهید محسن صادقی
فرزند : محمد مهدی
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۰۲/۳۰
محل شهادت : منطقه عملیاتی حاج عمران عراق
محل دفن : گلزار شهدای شهرستان الیگودرز
دوازدهم فروردین ۱۳۴۳، در شهرستان الیگودرز به دنیا آمد. پدرش محمدمهدی، کارمند دفتر ثبت اسناد بود. وی چهره متین و دوست داشتنی داشت و با آوردن روزی پاک و طیبی برای اهل خانواده چنان تأثیر شگرفی در تربیت خانواده گذاشته بود که توفیق یافت به عنوان پدر شهید جایگاه خود را در عالم ملکوت باز نماید و اطرافیان همیشه به او افتخار نمایند. مادرش فروغ خانم خانه دار بود و نسبت به تربیت فرزندان خود چنان همّت می گماشت که از دامان پاک ایشان دلاوری چون شهید محسن پا به عرصه وجود گذاشت. گر چه از نظر تحصیلات کلاسیک مدارج عالیه نداشت، اما تکلیف الهی وی را برآن داشت به فرمان امام خمینی قدس سرو شریف، بعنوان پاسدار مخلص در کنار همسنگران مجاهد الهی در سپاه اسلام قرار گیرد و از نظر معارف علوم اسلامی به عالیترین مرتبه درجه معرفت الهی برسد ، به طوریکه ره صد ساله را یک شبه طی ، و در عالم ملکوت سیر بنماید. زندگی عارفانه این شهید عظمی در سی ام اردیبهشت ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی حاج عمران عراق بر اثر ترکش نارنجک دستی دشمن بعثی به پشت و کمر پایان یافته و به خیل همسنگران شهیدش پیوست و تا ابد برای همیشه جاودانه گردید . مزار وی در گلزار شهدای شهرستان الیگودرز واقع است.
وصیت نامه
یادی از مردان بی ادعا شهیدان همیشه جاوید وطن وبعضی از یادگار دفاع مقدس از جمله برادر عزیزم حاج علی آقا یعقوبی از تهران، کسی که بدون سلاح ، دست خالی، با یک چکش افسر عراقی را به اسارت گرفته در عکس مشخص می باشند ان شاءالله سلامت باشد تا ظهور امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عراقی ها روز اول اسارت اسم و فامیلمان را ثبت کردند، طریقه ثبت نام آنها به این شکل بود که نام اسیر، پدر، پدر بزرگ و فامیلی ما را می نوشتند و به همان ترتیب هم صدا می کردند.
چگونه می توان با قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهدا، جانبازان و آزادگانی که در مخوف ترین زندان های رژیم بعث عراق با مقاومت جانانه خود دنیا را شگفت زده کردند دین خود را ادا کرد؟
چگونه می توان در وصف شجاعت و غیرت مردان نیکی که به خاطر دفاع از میهن و پاسداری از ارزش های دینی به اسارت دژخیمان درآمده و بدترین شکنجه ها و آزار و اذیت های روحی را تاب آوردند، سر تعظیم فرود آورد؟
مرور خاطرات این افراد هر چند نمی تواند عمق مصائب و دشواری های دوران اسارت را به تصویر کشد اما می تواند به نسل امروز و فردا نشان دهد که این آرامش و موفقیت های روزافزون کشور مدیون رشادت های شهدا، ایثار جانبازان و مقاومت آزادگانی است که به خاطر عقیده، میهن و ناموس خود از ارزشمندترین داشته خود که همان جان است، گذشتند.
باید صبر و شکیبایی آزادگان را که تعداد آنها ۴۳ هزار نفر است، ستود.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
در عملیات «طریق القدس» زمین مسطح بود و بار عملیات سنگین.
آنقدر تعداد افراد دشمن و تجهیزات آنها زیاد بود که تعداد شهدا و مجروحین، لحظه به لحظه زیادتر میشد.
تقریباً من مانده بودم و احمد کاظمی و تعداد انگشتشماری از بچهها.
نمیتوانستیم تصمیم بگیریم که خط را ترک کنیم یا حفظش نماییم.
بعد از آنکه دو گلوله آرپیجی به طرف تانک های دشمن شلیک کردیم، با احمد قرار گذاشتیم عقب برنگردیم.
ما اصلاً از اینکه خودمان پشت خط مانده بودیم و هیچ نیرویی نبود، نمیترسیدیم.
خدا به ما لطف کرده بود که از دشمن نهراسیم. به احمد گفتم: باید کاری بکنیم.
دشت رو به روی ما پر از تانک بود. آنها برای پاتک آماده میشدند.
تصمیم گرفتیم تعدادی نارنجک برداریم و به طرف تانکها برویم.
مطمئن بودیم اگر این کار را نکنیم، خط تا صبح سقوط میکند.
تعدادی نارنجک به کمرهامان بستیم و تعدادی داخل یک جعبه ریخته، به سمت تانک ها رفتیم.
از خاکریز خودی که رد شدیم، فقط من و شهید احمد کاظمی بودیم.
مدام آیة «و جعلنا...» میخواندیم. آن لحظه، حال خوشی داشتیم.
فکر میکردیم حتماً شهید میشویم، و اینجا آخر خط است.
خیلی مضحک بود؛ جنگ تانک با نفر! من و احمد در آن زمان سبک وزن بودیم.
در یک آنی از تانک ها بالا میرفتیم و ضامن نارنجک ها را میکشیدیم و آنها را داخل تانک ها میانداختیم.
عراقی ها که از صبح، خیلی خسته شده بودند و در دشت، هر کدام به طرفی افتاده بودند، متوجه
حضور ما نبودند. یک گردان تانک به شکل مثلث در خط چیده شده بود، و ما تقریباً قبل از آنکه عراقی ها به خودشان بیایند، در درون آنها نفوذ کردیم، و آتش بازی جالبی به راه افتاد.
الآن که فکر میکنم، پی به حقیقت ماجرا میبرم که آن شب مثل آنکه به ما الهام شده بود آن کار را
انجام دهیم.
خاطره ای از سردار شهید احمد کاظمی به نقل از سردار مرتضی قربانی
روزهای پایانی فصل پاییز بود. آرام آرام زمستان داشت خودنمایی میکرد و ما همچنان در منطقه دربندیخان عراق به سر می بردیم. سنگر ما بزرگ و شبیه سوله بود. وسط سنگر هم یک بخاری هیزمی گذاشته بودیم. بعضی اوقات از روزها که کاری نداشتیم کنار این بخاری هیزمی استراحت کردن بسیار لذت بخش بود.
این سنگری که ما داشتیم کنار سنگر فرماندهی بود به خاطر اینکه سریع تر ماموریت ها را انجام دهیم. یک روز وقتی از ماموریت برگشته بودم وارد سنگر شدم بدون اطلاع به دیگر دوستان رفتم داخل سنگر و بخاری هیزمی را روشن کردم و از خستگی شدید خوابم برد.
با حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه محشور و همنشین باشند، ان شاء الله اللهم الرزقنا...