یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

آلبوم عکس رزمندگان در عملیات های مختلف

  • ۱۲:۰۹

https://www.ali-akbar.ir/wp-content/uploads/2018/11/Fakkeh-271x300.jpg

آلبوم عکس رزمندگان در عملیات های مختلف

شهید زهیر بان پرور ، معلم دبیرستان شهیدستان کرج

  • ۱۱:۳۲

دریافت فیلم

در این فیلم زهیر بان پرور جنگ زده خوزستانی روایتی دارد از سرگذشت خود که دانش آموز دبیرستان شهیدستان کرج بوده و بعد از جنگ دبیر همان دبیرستان می شود و در کلاسی تدریس میکند که زمانی خود با همکلاسی های شهیدش بر روی همان نیمکت ها می نشسته . سالیانی بعد "زهیر بان پرور" در اثر جراحات ناشی از جنگ خودش هم به شهادت میرسد. 

زندگینام و تصاویر جانباز شهید زهیر بان پرور

وبلاگ شهیدستان کرج

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

  • ۱۳:۲۸

وقتی تو جبهه رفتی

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

بهر   محبت   تو   غرق    نیاز   بودم

وقتی شهید گشتی، شبها چه گریه کردم

از دوریت نهان در سوز و گداز بودم

مادر که گریه می کرد می سوخت قلب زارم

من با خدای خوبم مشغول راز بودم

وقتی نماز می خواند آرام می گرفتم

من هم کنار مادر    اندر  نماز  بودم

مادر ز خاطراتت با افتخار می گفت

از این شهادت تو من سرفراز بودم

جان عزیز خود را کردی فدا و من هم

آماده شهادت با دست باز بودم

با کسب علم و دانش راهت ادامه دادم

من بهر کشور خود آینده ساز بودم

======================

حمیدرضا فاطمی

 (این شعر با الهام از عکس بالا سروده شده)

تقدیم به فرزندان عزیز شهدا و رزمندگان

اشعار فاطمی 

خاطره فرمانده شهید جان محمد جاری ، از شهدای دزفول

  • ۲۲:۱۴
شهید جان محمد جاری
قبل از عملیات کربلای 5 جمعی از بچه های گروهان غواص الحدید از گردان حمزه سیدالشهدا لشگر 7 ولی عصر (عج) مشغول شوخی و مزاح با فرمانده بودیم که ناگهان فرمانده گفت: «بچه ها دیگر شوخی بس است، چند لحظه ای اجازه بدهید می خواهم وصیت نامه بنویسم. من تا دو ساعت دیگر شهید می شوم، بگذارید برایتان چیزی به یادگار بگذارم».
نیم ساعتی از این ماجرا نگذشته بود که فرمان حمله صادر شد و درست زمانی که هنوز دو ساعت از آغاز عملیات سپری نشده بود فرمانده شهید «جان محمد جاری» به ملاقات معشوق خویش رسید و کربلایی شد.
راوی : پرویز پورحسینی

بسیجی شهید احمدقلی زرینی بساطی از شهدای الشتر که در شلمچه آسمانی شد

  • ۲۲:۴۴
شهید احمد قلی زرینی بساطی
🌺🌺
#ازخاک_تا_افلاک
اواخر سال ۶۵ جوانی بلند قد و درشت اندام، با چشمانی نافذ، از بسیج الشتر به مناطق جنگی اعزام شده بود تا به قول خودش ادای تکلیف کند؛ دست قضا او را به شلمچه رسانده بود تا ما هم افتخار آشنایی با او را داشته باشیم...
جوانی با نشاط و شوخ طبع که در آن گلوله باران بی امان شلمچه (که اگر برای گرفتن وضو از سنگرهای حفره روباهی اش خارج می شدی، باید با دوستانت خداحافظی می کردی، چرا که احتمال بازگشت مجدد به جمع آنان، هیچ تضمینی نداشت) هر روز عادت داشت تا به یکایک سنگرهای گردان شهداء در خط مقدم (روبروی پتروشیمی عراق) سرکشی کند و احوال همه را بپرسد...
در یکی از روزها اما "احمد زرینی" حالش با تمام روزها فرق می کرد...
در حالی که طبق روال از دوستان در سنگرها دیدار می کرد، دیگر آن شوخ طبعی همیشگی را نداشت و خبری از شادی و خنده نبود...
احمد آن روز خیلی جدی شده بود و در بازدید از سنگرها، ضمن سلام و احوالپرسی، یک جمله ترکیبی را هم به احوالپرسی هایش اضافه کرده بود:
"بچه ها، مرا حلال کنید؛ من فردا عصر شهید می شوم!"
شوخ طبعی همیشگی احمد باعث می شد تا همه در جواب این درخواست، به او بگویند: 
"برو بابا، توام ما رو مسخره کردی..."
احمد اما خیلی جدی درخواست خود را تکرار می کرد و راهی سنگرهای بعدی می شد، در حالی که هیچکس او را جدی نگرفت...
نمی دانم چرا این جمله احمد مثل زنگ توی گوشم طنین انداخته بود...
عصر روز بعد، صدای آژیر آمبولانس توجه ما را به خود جلب کرد...
گلوله خمپاره ۶۰( معروف به خمپاره نامرد) احمد را دریافته و در میان خاک و خون، او را از خاک به افلاک رسانده بود...
امدادگران با برانکارد نتوانستند کاری از پیش ببرند، چرا که پیکر "احمد زرینی" چنان قطعه قطعه شده بود که فقط باید با کیسه جمع می شد...
پیکر احمد را جمع کردند و بردند...
 و آن روز خورشید شلمچه آرام آرام غروب کرد و جمع یاران، شبی تاریک و اندوهگین را در فراق عزیزشان سپری کردند...
نقل خاطره از برادر "سیدحجت الله موسوی زاده"
رزمنده و جانباز دفاع مقدس- بروجرد
رزمندگان الشتر
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan