- سه شنبه ۲۰ تیر ۰۲
- ۱۲:۰۶
شهدا را فراموش نکنیم
حسن ناجی راد
حسن ناجی راد- شب به اهواز رسیدیم در گلف مستقر شدیم .صبح روز بعد سید محسن که قبلا در جبهه بود به دیدنم آمد و کلی > خوشحالی کرد و تاسف خورد که با من این گونه بر خورد شده است .همان روز سازماندهی شدیم و به منطقه شوش رقابیه ومنطقه سایت 5 رفتیم .در آنجا مسلح شدیم. سید محسن اسلحه قشنگی با قنداق تاشو یک شلوار پلنگی به من داد .عباس جلالوند که همسایه ما بود و سپاهی بود در آنجا بود و به من کمک کرد ما را در دسته های 21 نفره سازماندهی کردند .فرمانده دسته ما شهید محمد کبود جامه بود .وی نیز در مریوان حضورداشت و می دانست که من خواهر زاده شهید محمود رنج هستم .در جمع گروهانمان چند تا رفیق پیدا کردیم .داود سلیمانی .حسین بنایی .حسین موسوی . رحم خدا که فامیلی وی یادم نمی آید . (دریکوند)
خاطره ای از رزمنده دلاور داریوش گراوند، در رابطه با سردار شهید حمیدرضا ابراهیمی
🟠 «هو الحی»
و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون.
کسی را که در راه خدا کشته شد، مرده نپندارید، بلکه او زنده جاوید است ولیکن شما این حقیقت را نخواهید یافت سوره آل عمران ، آیه ١٤٠-١٣٩
از بنده خواسته شده خاطره ای از سردار شهید حمیدرضا ابراهیمی نقل کنم. کاش قلمی داشتم تا عبارات را با جوهر روح و روان آدمی بر صفحه کاغذ می چرخاند و کلماتی در صندوقچه بیان که در هیچ گنجینه ای از لغات ناب و شیوای فارسی یافت نمیشد اما چه کنم که دست روزگار ما را با پای لنگ ادبیات به وادی خاطره نویسی از حمید کشانده . خدا کند دست حمید همچون روزهای سخت جنگ در این وادی نیز دستگیرم گردد. به قول خواجه خوش سخن حافظ شیراز :
ما در درون سینه هوایی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
خاطره ی حاج بهزاد باقری از فرمانده شهید فیروز سرتیپ نیا
سال ۶۳ بعد از اینکه ماموریت گردان محبین که در پاسگاه زید مستقر بودیم به پایان رسید چند روزی به زیارت حضرت معصومه در قم رفتیم بعد از اینکه به کوهدشت برگشتیم فیروز را دیدم در مسجد صاحب الزمان آن وقتها بیشتر دیدارها و ملاقات در مسجد صورت میگرفت ایشان به من گفت که قراراست کوهدشت خودش یک تیپ مستقل تشکیل دهد گفتم تیپ خیلی نیرو میخواهد نیروهایش را از کجا تامین خواهند کرد گفت که قراراست از هر شهرستان یک یا دو گردان در اختیار این تیپ قرار گیرد گفتم فرماندهی آن بعهده چه کس است گفت اخوی خودت حاج حسن. فیروز تمام اطلاعات و آمار تیپ حنین را که قرار بود تشکیل شود میدانست.
شهید مظلوم و معصوم که از شهادت خود خبرداشت و به فرماندهاش گفت دیدار به قیامت 🌹
شهید ارسلان سلاجقه در سال ۱۳۳۹ در روستای تذرج از توابع شهرستان رابر کرمان در خانواده ای مذهبی و زحمتکش بدنیا آمد. پس از سپری نمودن تحصیلات اولیه و اخذ مدرک دیپلم ریاضی فیزیک از طریق شرکت در کنکور ورودی دانشکده افسری در تاریخ ۱۳۶۱/۰۷/۰۱ به استخدام ارتش در آمد. پس از طی دوره سه ساله دانشکده افسری در تاریخ ۱۳۶۴/۰۷/۰۱ در رسته پیاده به درجه ستواندومی نائل گردید. پس از طی دوره مقدماتی رسته پیاده در مرکز آموزش پیاده شیراز به لشکر ۸۸ زرهی زاهدان اختصاص یافته و در آنجا مشغول انجام وظیفه گردید.
در تاریخ ۱۳۶۶/۰۶/۲۶در منطقه سومار در عملیات پدافندی بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه ماند.
خاطره ای زیبا از زبان سرلشکر جانباز محمد ایران نژاد
اوایلی که جبهه رفته بودم مرسوم بود درشیشه های خالی خیار شور، آب و چای می خوردیم. بعد از مدتی بچه ها لیوانهای پلا ستیکی می خریدن که گاها ترک میخورد یا لکه می شد. زمانی تصمیم گرفتیم که چه اشکال دارد ما هم از شهر استکان بخریم و بیاوریم جبهه. بالاخره جناب سروان ارسلان سلاجقه بچه تذرج شهرستان رابر به سرباز سعید پاکی بچه تبریز گفت سعید این بار از ایوان غرب شش عدد استکان برای سنگرمان بخر و ایشان خریداری کرده بود. بعدا غروب ۶۶/۶/۲۵ که برای آخرین بار قبل از عملیات رفتم به آقای سلاجقه و سربازانشان سر بزنم از آخرین خط جبهه خودی جدا شده و از درون شیارها خودم را به جایی که شب قبل ارسلان و سربازانش خود را زیر پای سربازان عراقی مستقر کرده بودند رساندم. لحظاتی کوتاه نزد آنها بودم. بعد به سلاجقه گفتم چیزی کم ندارید و خواستم خداحافظی کنم که نگاهی به من کرد و گفت آقای ایران نژاد ۳۰۰ تومان بابت استکانها به سعید پاکی بدهکارم شما به ایشان بدهید. گفتم ارسلان این چه حرفی است فردا صبح انشاءا... خودت به ایشان بدهی ات را می پردازی. اما او درحالی که چهره ای ملکوتی داشت با نگاهی مظلومانه و معصومانه گفت نه دیگر قیامت !!! نمی دانم واقعا او از کجا می دانست که آن شب شهید میشود.🤔
ارسلان سلاجقه در همان عملیات به درجه رفیع شهادت رسید و گروههای تفحص هفت سال بعد استخوانها و پلاکش را به زادگاهش روستای تذرج در شهرستان رابر برای خاکسپاری منتقل کردند و من بعد از مجروحیت که دو چشمم را از دست دادم با ناخدا نعمتی و حجه الاسلام حیدری از سیرجان برای تشییع جنازه به تذرج رابر رفتیم در حالی که یک دستم را ناخدا نعمتی گرفته بود با دست دیگر تابوت شهید را بر دوش گرفتم که بسیار متاثر و منقلب شدم . پیکر مطهرش پس از تشیع باشکوه برروی دستان امت حزب الله در مزار شهدای زادگاهش آرام گرفت .
شادی روحش الفاتحة مع الصلوات التماس دعای فرج آقا امام زمان (عج) و شفای بیماران ان شاء الله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت بخیری
شهید حبیب الله کردعلیوند
نام پدر : قنبر
تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۵/۰۱
محل تولد : پلدختر- پاعلم
شغل: دانش آموز بسیجی
شهادت: ۱۳۶۷/۰۳/۲۷
محل شهادت : منطقه ماووت عراق - ارتفاعات قمیش
شهدای لرستان
راوی : کرم رضا میررضایی ،خاطره (3) اردیبهشت 1367 منطقه عملیاتی ماووت عراق ،ارتفاعات قمیش - تهیه و تنظیم : نورالدین احمدی سایت بالاگریوه
باتوجه به نیاز گردان به نیروهای متخصص درسال67-66، شهید حسین رضائی که فردی متعهد، مومن و خوش رو بود به همراه جمعی دیگر از همرزمان، به گردان شهدا معرفی شدند. خصوصیات مثبت رفتاری و اخلاقی شهید رضائی و همچنین تخصص کاری ایشان در زمینه مخابرات باعث شد تا وی به عنوان مسؤل مخابرات گردان منصوب گردد.
خاطرات سرهنگ فریدون کلهر
تنظیم: زهرا ابوعلی
اعزام به جبهه
در پست فرمانده پشتیبانی پادگان مهماتی باباعباس در خرمآباد مشغول خدمت بودم که جنگ شروع شد. هر روز نیروهایی به پادگان میآمدند تا مهمات را به جبههها برسانند. مشتاقانه آنها را به سمتی میکشاندم و از آنها میخواستم از جبهه برایم بگویند. آنها هم از شنیدهها و دیدههای خودشان میگفتند. من هم همه آن حرفها را برای همسرم تعریف میکردم.
شب اول تیر ماه 1360 بود. بچهها که خوابیدند، طبق معمول من و همسرم به بالکن رفتیم تا حرف بزنیم. آن شب دلم بدجوری گرفته بود. همهاش به آسمان نگاه میکردم. همسرم گفت: فریدون! منمن کرد و گفت: اگر میخواهی جبهه بروی مخالفتی ندارم! با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم: راست میگویی؟ همسرم سرش را تکان داد و گفت: من نمیتوانم ناراحتی تو را ببینم. گفتم: احساس میکنم از افسرانی که در جبهه سینه به سینه دشمن مردانه ایستادهاند و میجنگند یک سر و گردن کوتاهترم!
گفت: تو مرد خوبی هستی ولی مدتهاست که میبینم حتی نسبت به من و بچهها بیحوصله شدی. حتی دیگر با شوق و حرارت از جبهه نمیگویی.
در حالی که گریه میکردم گفتم: ببخشید اگر کوتاهی کردم ولی دست خودم نبود. میخواستم بگویم که دوست دارم بروم جبهه، ولی عشق و علاقه به تو و بچهها نمیگذاشت. بعد هم نگرانتان بودم که با نبود من چکار میکنید، ولی این روزها از خودم بدم میآید. فکر میکنم مگر افسرانی که در جبهه هستند خانواده ندارند؟
همسرم در حالی که گریه میکرد گفت: ما هم خدایی داریم. هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده. دستش را بوسیدم و تشکر کردم و گفتم: خوشحالم که خیالم را راحت کردی!
فردای آن روز با اطمینان خاطر و تصمیم قاطع تقاضای انتقالم به لشکر 21 حمزه را نوشتم و آن را به فرمانده آمادگاه دادم.
این داستان حقیقی است تلخ و ناگوار از چگونگی شهادت دو مبارز راستین جبهه های جنگ دهلاویه از گروه ابوالفضل (شهید دیده ور) داستانی از آواز سوزناک غم و شفق سپیدی که بخون نشست داستانی از غروبی خونین سنگری خونین ، پیکری خونین و بالاخره داستانی از چگونگی شهادت بهمن شجاعی معروف به بهمن شیر در خاکریز دهلاویه و عملیات ایذائی شهید محراب که در آن رحمن رضازاده ، قهرمان جنگهای از هویزه تا حمله مذکور شهید می شود . ابتدا از بهمن می گویم :
شهید بهمن شجاعی فرزند محمد شجاعی، جوانی بود که در سال ۱۳۳۷ در کوره خانه های جنوب شهر کازرون در خانواده ای فقیر بدنیا آمد . وی اولین فرزند خانواده اش بود . در دامان پدر و مادر بزرگ شد پدرش کشاورزی ساده بود که روزگار را در صحراها گذرانده بود . از همان کودکی به شغل پدرش آشنا شد . بهمن بی اندازه به صحرا دل بسته بود ، روز و شب بدنبال پدر در مزرعه کار میکرد بعد از اینکه به حد تکلیف رسید بی اندازه به اصول و احکام اسلام پایبند بود . دائم حساب دارائی اش را می کرد و بی امان خمس و دیگر وجوهات واجبه را می پرداخت. در سالهای رژیم شاه با نماینده فعلی امام در کازرون تماس گرفت و بعد از پرداخت وجوهات تقاضای رساله امام می کند که بعد از چندی رساله را با آرم دیگری برایش می فرستند . در لحظات شروع انقلاب مبارزه را هرچه بیشتر ادامه داد . با تشکیل بسیج مستضعفین در آن شرکت کرد . و شبها در بسیج نگهبانی می داد و روزها هم در صحرا کار می کرد، کمتر به شهر می آمد، هرگز احساس خستگی نمی کرد.
خلبان شهید حسین مقیمی
نام پدر :امرالله
تاریخ تولد :۱۳۳۴/۰۱/۰۹
محل تولد : دامغان - روستای حداده
شغل : خلبان نیروی هوایی
وضعیت تاهل :متاهل
سن :۲۵ سال
تاریخ شهادت :۱۳۵۹/۰۷/۰۶
محل شهادت :عین خوش
نحوه شهادت :اصابت گلوله آتشبار دشمن به جنگنده و مفقودالجسد شدن
گلزار : جاویدالاثر- سنگ مزار یادبود در گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
شبی با سردار شهید صیاد شیرازی
سرزمین های داغ خوزستان و گردنه های برافراشته کردستان سالها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است .
پیام رهبر معظم انقلاب بمناسبت شهادت سپهبد صیاد شیرازی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
خاطره ای از صیاد دلها
بسیجی شهید حسین مقیمی
نام پدر: غلامعلی
شغل : دانش آموز
تاریخ تولد: 10-1-1349 شمسی
محل تولد: خور
تاریخ شهادت : 5-12-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
دلیل شهادت : اصابت ترکش دشمن بعثی
گلزار شهدا: گلزار شهدای شهر خور - استان اصفهان
تمام شهیدان جنگ تحمیلی قبل از انقلاب بزرگ شده و رشد یافته ...