یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

روی عقیق نوشته بود : به یاد شهدای گمنام

  • ۱۴:۰۸
شهدای گمنام

خیلی گشته بودیم، نه پلاکی، نه کارتی، چیزی همراهش نبود .

لباس فرم سپاه به تنش بود .

چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.

خوب که دقت کردم ،

دیدم یک نگین عقیق است که انگار روش جمله ای حک شده .

خاک و گل ها رو پاک کردم....

دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم...

روی عقیق نوشته بود :

"به یاد شهدای گمنام"

https://files.namnak.com/users/ad/aup/202105/24_pics/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D8%B9%D9%82%DB%8C%D9%82.jpg

به یاد شهدای گمنام

کشف پیکر خلبان شهید بیرجند بیک محمدی بعد از ۳۲ سال در خاک عراق

  • ۰۳:۱۱

http://farhangeiranian.ir/wp-content/uploads/2021/02/%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86%D8%A8%DB%8C%DA%A9%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C-e1614251762992-1098x700.jpg

پیکر مطهر شهید «بیرجند بیک محمدی»، از خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش که اخیرا در خاک عراق کشف شده است، شناسایی شد.
سردار سرتیپ پاسدار محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در مراسمی که امیر سرتیپ نصیرزاده فرمانده نیروی هوایی ارتش، و تعدادی از مسئولین و پیشکسوتان این نیرو در منزل شهید «بیرجند بیک محمدی» حضور داشتند، طی یک مکالمه تلفنی، خبر کشف پیکر مطهر این شهید سرافراز را به خانواده معظم ایشان، اطلاع داد.

نزدیک بود خوراک ماهی ها شوم ! خاطره خلبان شهید حسین دل حامد

  • ۱۶:۳۵

خلبان شهید حسین دلحامد - تبریز

ماهی‌ها رهایم نمی‌کردند شناکنان به سوی قایق لاستیکی به حرکت درآمدم. هنوز کمی با قایق فاصله داشتم که احساس کردم لباس پروازم از هر طرف به سویی کشیده می‌شود. با وحشت نگاهی به اطرافم انداختم. ماهی‌های ریز و درشتی دورم حلقه زده بودند و هر کدام گوشه‌ای از لباس پروازم را به دهان گرفته و به سویی می‌کشیدند.

خاطره خواندنی و جالب از افتادن در دریا

برادران شهید دل حامد

شهید بهلول دیارمند و خواب امام (ره) ، اردبیل

  • ۱۶:۰۷

شهید بهلول دیارمند - اردبیل

شهید بهلول دیارمند خلیل آبادی

نام پدر: ولی الله 

شغل(ها):

تاریخ تولد: 2-4-1344 شمسی

محل تولد: اردبیل - اردبیل - اردبیل

تاریخ شهادت : 25-10-1365 شمسی

محل شهادت : شلمچه

عملیات : عملیات کربلای ۵

گلزار شهدا: نام گلزار: بهشت فاطمه(س) شهر: اردبیل

شهید بهلول دیارمند از جمله کسانی بود که توانایی خوبی در نگارش خاطرات خود در زمان حضورش در جبهه های جنگ داشت. خاطره ای نقل شده از خود شهید را با هم می خوانیم و در آینده سعی خواهم کرد بیشتر با او آشنا شویم.

شهید دیارمند در خاطراتش آورده است:

در عالم رؤیا امام امت امام روح الله را دیدم که ایشان دست مبارک خود را به صورت و گردن و کتف من کشیدند. وقتی بخود آمدم متعجب شدم که چرا ایشان دست مبارک را به این سه قسمت از بدنم کشیدند ولی هر چه فکر کردم تعبیر آن برایم میسر نشد. تا اینکه بعد از عملیات مسلم ابن عقیل به پدافند از مواضع گرفته شده از اشغال صدامیان کافر مشغول بودیم نصفه های شب نوبت پست نگهبانی من رسید و با وجود دیگر در طی چند روز حمله کاملاً خسته شده بودیم و بی خوابی زیادی کشیده بودیم، سعی می کردم به مقاومت خود اضافه کرده و با خواب مقابله کردم.

شهید مجتبی آدینه وند ، شهدای کوهدشت

  • ۰۰:۳۷

شهید مجتبی آدبنه وند - شهدای کوهدشت

وصیت نامه شهید مجتبی آدینه وند

عنقریب بانگ جرس کاروان بسیجیان در کربلای منتظر طنین انداز می شود که الها مگر پیرمان پایان این غربت را در این سال نوید داده است خوشا بحال کسانیکه با قدمهای سهمگین خود مجرای تحقق این حرکت شدند و لب برگونه های سرخ پیروزی زدند حال درباره دو آرمان که سالهاست برای دستیابی به آنها خود را اماده کرده ام قدری می نویسم تا نماینگر روشنائی حرکتم باشد همانطور که می دانید هدف نهائی آدمی این است که در راستای تکلیف خداوندی که بر دوش او نهاده شده موجبات تسهیل این راه بی انتها را فراهم آورد تا به لقای پروردگار برسد همچنانکه از آیات و روایات اسلامی بر می آید شهادت بر تارک این اسباب تکامل درخشندگی دیگری دارد و حماسه دیگر.

خاطرات شهید اسماعیل هادیان ، شهدای کوهدشت

  • ۰۰:۳۲

شهید دکتر اسماعیل هادیان - شهدای کوهدشت

شهید اسماعیل هادیان 

اسماعیل تازه از منطقه برگشته بود. با لشکر امام حسین و با بچه های دانشجو اعزام شده بود. مستقیم به منزل ما آمده بود.

آن روزها مجتبی آدینه وند تازه شهید شده بود. اسماعیل نامه ای را که مجتبی برایش نوشته بود برایم خواند. در تمام مدت خواندن نامه اشک می ریخت.

از من خواست که پدر و مادرش را راضی کنم که با لشکر 57 ابوالفضل مجددا به منطقه اعزام شود. گفت یا من بروم و اگر اجازه ندهند محمد و فریبرز بروند. 

اولین اعزامم به جبهه، خاطرات یک رزمنده

  • ۱۱:۱۷

https://defapress.ir/files/fa/news/1400/9/9/1518671_535.jpg

اولین اعزامم به جبهه

اواخر بهمن ماه ۶۰ و هوا بی نهایت سرد بود . کلاس دوم راهنمائی بودم ؛ مدرسه که تعطیل شد درحال برگشت به خانه صدای سرودی که از بلندگوی بسیج پخش می شد همه را بسوی خود جذب می کرد. به اتفاق تنی چند از دوستان از جمله شهید سیداحمد آل داوود و شهید عظیمی برادر عبدالرضا رحیمی و برادر آزاده محمدرضا ایزدی به سوی بسیج رفتیم ؛ مسئول وقت بسیج آقای امامی برای آموزش و اعزام به جبهه ثبت نام می کرد. موقعی که وارد شدیم حدود ده نفری ثبت نام کرده بودند، که آقای امامی به طرفمان آمد و پرسید که اگر برای ثبت نام به جبهه اینجا آمده اید باید بگویم که چون قدتان کوتاه است نمی توانم از شما ( اشاره به من و شهید عظیمی و علیرضا مالکی ) ثبت نام بعمل آورم! ولی از شهید آل داوود و شهید احمد یغمائی - عبدالرضا رحیمی - کلیم الله بابائی - حسن مقیمی - علی اصغر گودرز- علی مسعود -سید مرتضی موسوی – علی هنری - و چندی دیگر ثبت نام بعمل آورد ؛ و من با ناراحتی به خانه برگشتم .

شهید سید حشمت موسوی ، شهدای ازنا

  • ۰۰:۲۹

شهید سید حشمت الله موسوی - ازنا

شهید سید حشمت موسوی سلطان آبادی 

فرزند : سید غلامحسین

تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۹/۳۰ قم 

تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۸/۳۰

محل شهادت : دربندیجان عراق

مزار : گلزار شهدای شهرستان دورود

سی ام آذر۱۳۴۲، در روستای هند سلطان آباد از توابع شهرستان ازنا به دنیا آمد. پدرش سیدغلامحسین و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی ام آبان ۱۳۶۴، با سمت فرمانده گردان در دربندیخان عراق بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار وی در شهرستان زادگاهش واقع است.

۱- خاطره من و شهید سید حشمت موسوی در منطقه پدافندی زبیدات عراق در گردان ثارالله سال ۶۳ ( دهها خاطره دلنشین در آون سالها)

۲– خاطره من از شهید سید حشمت موسوی زمانی که سیل در منطقه پدافندی زبیدات عراق همه چیز را از بین برد . سال ۶۳

منبع: http://yadshohada.com

شهید سیدمحمد موسوی ، شهدای روستای سنج الیگودرز

  • ۲۳:۰۰

شهید سید محمد موسوی - روستای سنج الیگودرز

شهید سیدمحمد موسوی

کد ایثارگری: 6129416

نام پدر: سیدعلی اکبر

محل تولد: الیگودرز ،روستای سنج

تاریخ تولد: 1331/10/01

شغل: کشاورز

تحصیلات: دیپلم تاریخ

شهادت: 1361/11/18

محل شهادت : جبهه جنوب 

زندگی نامه:

سید محمد فرزند سید علی اکبر در دی ماه سال 1331 در خانواده ای مذهبی فرزندی به دنیا آمد که نام او را محمد گذاشتند . در دوران کودکی پدر را از دست داد و از همان دوران با سختی ها و مشکلات  دست و پنجه نرم کرده و دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشتند.20 ساله بودکه انقلاب اسلامی شکل گرفت. وی در مبارزات دوران انقلاب نقش مؤثری داشت و با شرکت در راهپیمایی ها و حرکتهای گروهی شهرستان الیگودرز، دِین خود را به امام و ملت انقلابی اَدا کرد .

دستخط شهید دکتر ولیان - لیست رزمندگان و شهدای حاج عمران

  • ۱۴:۳۱

https://defapress.ir/files/fa/news/1397/5/20/494107_482.jpg

لیست رزمندگان و شهدای حاج عمران

اسامی شهدای گروهای حمزه ، از گردان شهدا لشگر ۵۷ اباالفضل (ع)

این فهرست را شهید ولیان یک هفته قبل از شهادتش نوشته است.

https://s27.picofile.com/file/8457070768/%D8%AD%D8%A7%D8%AC_%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%861.jpg

ارتفاعات حاج عمران

مراسم سالگرد شهید علیرضا ولیان

دوم خرداد ماه 1391، مصادف با بیست و ششمین سالگرد شهید والامقام سردار شهید دکتر علیرضا ولیان در گلزار شهدای شهرستان الیگودرز، گرامیداشتی با همت بسیج جامعه پزشکی استان لرستان و شبکه بهداشت و درمان شهرستان الیگودرز برپا شد.

وبلاگ شهید علیرضا ولیان 

http://shahid-valian.blogfa.com/post/64

شهید ورزشکاری که به تختی لرستان مشهور بود

  • ۰۰:۱۱

شهید انوشیروان رضایی- خرم آباد

شهید ورزشکاری که به «تختی لرستان» معروف بود

شهید انوشیروان رضایی از شهدای ورزشکار لرستان که در بین مردم معروف به «تختی لرستان» بود در جریان فتنه خلق عرب که قصد تجزیه و جدایی خوزستان از خاک ایران را داشتند به عنوان فرمانده سپاه پاسداران خرم‌آباد عازم خرمشهر شد و اقدامات مؤثری در مقابله با تجزیه‌طلبان انجام داد.

رویای صادقه شهید احمد معظمی گودرزی ، شهدای بروجرد

  • ۱۳:۰۶

رویای صادقانه شهدا/ امشب سفری در پیش دارم

رویای صادقه شهید احمد معظمی گودرزی

امشب از شناسایی برنمی گردم

 
نوید شاهد - خاطره ای از یکی از همرزمان شهید «احمد معظمی گودرزی» در مورد شهیدی که خواب شهادت خود را دیده بود و حتی زمان آن را می دانست.

نوید شاهد: یک روز که صبحانه را آماده کرده بودیم قدری منتظر ماندیم، ولی احمد نیامد. برای صرف صبحانه سراغ او رفتم. دیدم روی تخته سنگی نشسته گفتم: احمد صبحانه آماده است، بیا برویم صبحانه بخوریم. گفت: احمدی بیا بنشین. در کنار او نشستم. به سیمای او نگاه کردم. دیدم انگار در دنیایی دیگر به سر می برد. پرسیدم:مگر از کسی ناراحتی؟ چرا از برادران کناره گیری می کنی؟ گفت: امشب سفری در پیش دارم و به این گردان می اندیشم. به راستی چرا ناراحت نباشم؟گردانی تازه تاسیس و بدون امکانات است و من هم امشب می خواهم بروم. بعد گفت ناراحتی من به خاطر خودم نیست، به خاطر این گردان است. پرسیدم: مگر ماموریتی در پیش داری؟ یا به مرخصی می خواهی بروی؟ گفت:آری به یک مرخصی دائمی. امشب از شناسایی بر نمی گردم. چون دیشب همه چیز را در عالم خواب دیدم.

او در آن روز با تمام برادران گروهان تحت فرماندهی خود با حالتی که متوجه نشوند، خداحافظی کرد. غروب آن روز حرکت کردیم، به منطقه عملیاتی رسیدیم. ماموریت به نحو احسن انجام شد. محمد در بازگشت لحظه شماری می کرد. چندبار به او گفتم: نمی دانم چرا امشب مثل شب های گذشته سرحال نیستی. گفت: نیم ساعت بیشتر به شهادتم نمانده. گفتم: شوخی نکن. در این حالت بودیم که خودمان را در پشت یک سنگر کمین دشمن دیدیم. برخورد ما با سه تن از مزدوران عراقی که در کمین گاه بودند، غیر منتظره نبود. از کمین دشمن هم گذشتیم. به ستون یک در حال بازگشت بودیم. مقداری از راه راست پیمودیم. ناگهان دیدم احمد به آسمان نگاه می کند و دقیقه شماری می کند. سبب را پرسیدم. باز به آسمان نگاه کرد ستاره ای را به من نشان داد و گفت:این ستاره را می بینی ؟ گفتم :بله . گفت: این ستاره من است و تا لحظاتی دیگر از دیده ها محو می شود. هنوز چند قدمی به جلو نرفته بودیم که صدای انفجار مین با صدای ناله برادرانی که در جلوی ما در حرکت بودند، ادغام شد. احمد چند قدم جلوتر از من در حرکت بود. خود را در بالین او رساندم. دیدم روی زانو نشسته و صلوات می فرستد. گفتم: احمد موقع صلوات نیست دو تن از برادران ما شهید شده‌اند، چون کمین دشمن نزدیک است و تا عراقی ها متوجه نشده اند بلند شو. تا اجساد را از منطقه دور کنیم. نگاهی جانسوز به من کرد و گفت: نگاه کن ببین ستاره ای که به تو نشان دادم محو نشده. با عجله به آسمان نگاه کردم تا شاید ستاره را ببینم، اما ستاره را ندیدم. از درخشش افتاده بود. خواستم به احمد بگویم بلند شو. دیدم گفت:سلام مرا به امام عزیز و خانواده ام و دیگر برادران حزب اللهی برسان. من هم سلام تو را به امام زمان(عج) و سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام می رسانم. بار دیگر با عجله به سوی آسمان نگاه کردم. آن ستاره را ندیدم. تا سریع سرم را به سوی احمد برگرداندم، دیدم به شهادت رسیده است.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ دفتر سوم/ کرامات شهدا/ رویای صادقانه شهدا/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

منبع: نوید شاهد

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan